داستان های انگیزشی

داستان انگیزشی مبارزه با سختی ها – قسمت نهم

مبارزه با سختی ها

جول اوستین در این داستان انگیزشی در مورد مبارزه با سختی ها و 

نگرشی که باید برای خود به وجود بیاوریم صحبت می کند.

 

داستان انگیزشی 

موضوع: مبارزه با سختی ها

زمان ویدیوی بخش اول: 1 دقیقه و 18 ثانیه

زمان ویدیوی بخش دوم: 1 دقیقه و 4 ثانیه

 

بخش 1

 

 

مبارزه با سختی ها

 

متن ویدیوی داستان انگیزشی

مطلب بسیار جالبی را درباره عنکبوت ها خوانده بودم. همه ی ما دیده ایم که چگونه عنکبوت تارهایی برای به دام انداختن حشرات دیگر تولید می کند.

این تارها با مواد چسبناکی پوشیده شده است تا وقتی که حشره ای با تارها برخورد کرد، نه تنها به تارها گیر کند بلکه به آن بچسبد.

آیا تا به حال به این فکر کرده اید اگر تله ای که عنکبوت ایجاد می کند، چسبناک است پس چگونه خود عنکبوت در آن گیر نمی کند و روی آن راه می رود بدون آنکه به آن بچسبد؟

بیشتر بخوانید: داستان انگیزشی بخشش – قسمت چهارم

دقیقاً مانند اینکه در دام خودش گرفتار شود. اما خداوند عنکبوت را به گونه ای ساخته است که بدنش نوعی روغن مخصوصی تولید می کند که بر روی پاهایش ریخته می شود، اینگونه عنکبوت می تواند بر روی تارهایش راه برود.

  داستان انگیزشی بخشش - قسمت چهارم

می توان گفت خداوند نیازهای عنکبوت را دید و راه حل آن را برایش ایجاد کرد.

به همین صورت خداوند برای زندگی شما هم محافظی قرار داده است مثل همان روغن عنکبوت است که اجازه نمی دهد مشکلات به زندگی شما بچسبند.

وقتی که این روغن در وجود شما هم هست، شما می توانید هر چیزی را که سر راهتان قرار می گیرد را کنترل کنید و چیزهایی که می توانستند شما را از پای درآورند، دیگر قدرتش را ندارند.

 

بخش 2

 

 

مبارزه با سختی ها

 

متن ویدیوی داستان انگیزشی

ماجرایی در مورد مردی ثروتمند شنیده بودم. شخصیتی بسیار غیرعادی و عجیبی داشت. یک شب مهمانی بسیار بزرگی در خانه اش گرفته بود.

در حیاط پشتی خانه اش، استخرش پر از کوسه و تمساح بود. به تمامی مهمان ها اعلام کرد کسی که بتواند وارد استخر شود و خود را شناکنان به طرف دیگر آن برساند هر چه بخواهد به او می دهم.

بیشتر بخوانید: کلیپ انگیزشی دوران اثبات و امتحان – جول اوستین

چند دقیقه بعد ناگهان صدای افتادن کسی در آب آمد. مرد به استخرش نگاه کرد و دید که یک نفر در حال شنا کردن در استخرش هست.

  داستان انگیزشی رنگ موی نارنجی - قسمت سیزدهم

مرد با سرعت تمام از کنار کوسه ها رد می شد، از کنار تمساح ها هم عبور کرد و پس از چند دقیقه توانست خود را به طرف دیگر استخر برساند.

سپس در حالی که بسیار ترسیده بود از آب بیرون آمد. مرد ثروتمند جلو آمد و گفت:

«نمی توانم باور کنم، تو شجاع ترین انسانی هستی که تا به عمرم دیده ام. حالا بگو چه می خواهی تا به تو بدهم؟»

مرد گفت:

«چیزی که من الان بیشتر از هر چیز دیگری می خواهم این است که فقط اسم آن فردی که مرا در آب هُل داد را به من بدهی!»

 

قسمت های دیگر را ببینید و دانلود کنید:

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

قسمت دهم

قسمت یازدهم

قسمت دوازدهم

 

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها