در قسمت ششم از سری داستان های انگیزشی، جول اوستین در مورد اینکه چطور نگران نباشیم صحبت می کند.
داستان انگیزشی
موضوع: چطور نگران نباشیم
زمان ویدیوی بخش اول: 2 دقیقه و 23 ثانیه
زمان ویدیوی بخش دوم: 1 دقیقه و 53 ثانیه
زمان ویدیوی بخش سوم: 2 دقیقه و 2 ثانیه
بخش 1
بیشتر بخوانید: کلیپ انگیزشی نگران نباش – جول اوستین
متن ویدیوی داستان انگیزشی
سال ها پیش، من و ویکتوریا یادداشتی را دریافت کردیم مبنی بر اینکه در شهر ما و در همان خیابانی که ما زندگی می کردیم قرار است تابلوی خطر سرعت نصب کنند تا سرعت ماشین ها کم شود.
ما 2 تا فرزند کوچک داشتیم. بعضی وقت ها مردم در محله با سرعت رانندگی می کردند پس ما با آن یادداشت موافقت کردیم. ما دادخواستی امضا کردیم تا آنها بتوانند این کار را اجرا کنند.
قبلاً چند خیابان دیگر هم از این تابلوها نصب کرده بودند، در شهر هم تابلوهایی را قرار داده بودند تا به رانندگان اخطار دهد. یک تابلوی ثابت بزرگ زرد رنگ بود مثل تابلویی که رویش نوشته بود: خطر سرعت زیاد!
یک روز وقتی که در حال دویدن بودم متوجه شدم که آنها دارند در خیابانی دیگر دقیقا جلوی خانه ی دوم آن تابلو را نصب می کنند. اتفاقا ما هم در خانه دوم خیابان خودمان زندگی می کردیم.
حالا دیگر آن تابلوها را نمی خواستم. دیگر آن تابلوی بزرگ زشت را جلوی خانه مان نمی خواستم. به خانه های دیگری رفتم و فاصله از نبش خیابان را اندازه گیری کردم و به اندازه کافی اطمینان پیدا کردم که آن تابلو دقیقا جلوی پارکینگ خانه ما قرار خواهد گرفت.
ماه ها من نگران آن تابلو بودم و فکر می کردم که خیلی بد است اگر تابلو جلوی خانه ی ما نصب شود. نمی توانستم باور کنم که این اتفاق برای من افتاده است تا اینکه ایده ای به ذهنم رسید.
به این فکر افتادم که یک بوته ی درخت و کمی کود بیاورم و جلوی خانه مان بکارم تا حداقل مانع دیده شدن آن تابلو شود.
پس یه درخت شش هفت فوتی بزرگی گرفتم و آن جا جلوی خانه کاشتم. انگار یک درخت اتفاقی وسط ناکجاآباد بود.
من دانم همسایه ها گفتند که چقدر این ها عجیب غریب اند ولی می دانستم که این ایده می تواند برای حل این مشکل کمک کند.
ماه ها گذشت و درخت من رشد کرد و بزرگ و بزرگ تر شد تا اینکه 2 سال بعد شهرداری آمد اما به جای نصب آن تابلو جلوی پارکینگ خانه ی ما مثل بقیه خیابان ها
آن را 4 خانه پایین تر و در آن طرف خیابان قرار دادند.
من دوسال عمرم را تلاش کردم مشکلی را حل کنم که هرگز اتفاق نیفتاد. هر زمان که به خانه ام می روم فکر می کنم که این درخت نگرانی های من است.
آیا شما هم تلاش می کنید مشکلی را حل کنید که هنوز اتفاق نیفتاده است؟
بخش 2
بیشتر بخوانید: آهنگ انگیزشی نگران نباش از امیرعلی بهادری
متن ویدیوی داستان انگیزشی
در سال 2002 اعضای شورای شهر «هیوستون» برای ما که تسهیلاتی داشتیم رأی گیری کردند. 2 سال این ماجرا طول کشید. ما مجبور بودیم سخت کار کنیم و اعضای شورا را متقاعد کنیم و خداوند باعث همه ی این اتفاق ها شده بود.
رأی گیری چهارشنبه صبح بود. عصر ما جشن بزرگی در کلیسا داشتیم. صبح روز بعد، من و ویکتوریا و 2 فرزند کوچک مان چند روز برای استراحت به بیرون شهر رفتیم.
ما روی ابرها بودیم به طوری که نمی توانستیم باور کنیم که بالاخره این اتفاق افتاده است. به هتل رفتیم و مشغول باز کردن چمدان ها شدیم.
بعد برادرزنم «کوین» که مدیر ما بود، زنگ زد و گفت جول یک شرکت بزرگ، قانونی پیدا کرده است تا مانع وارد شدن ما به شورا شود. آنها گفته بودند ما سند محدودیت را نقص کردیم.
من از او پرسیدم که خب حالا این یعنی چه؟
جواب داد یعنی ما دیگر نمی توانیم به آن ملک برویم، چون آنجا توسط مراجع قانونی پلمپ شده است و وکلا گفتند ممکن است 10 سال طول بکشد تا این مشکل حل شود و البته هیچ ضمانتی وجود ندارد که ما بتوانیم در نهایت پیروز شویم.
تلفن را قطع کردم. ویکتوریا مکالمه ی ما را شنیده بود. او دست از باز کردن چمدان ها برداشت و پرسید حالا می خواهی چه کاری کنی؟
من گفتم: می خواهم بروم ساحل!
او گفت: آن جا می خواهی چه کار کنی؟
گفتم: می روم شنا کنم!
او گفت: نگران نیستی؟ استرس نداری؟ ناراحت نیستی؟
گفتم: نه ویکتوریا! ما کاری که می توانستیم انجام دادیم، حالا دیگر بقیه اش دست خداست.
من به او گفتم: من نگران چیزی نمی شوم که نمی توانم آن را تغییر دهم.
من قبلا این درس ها را یاد گرفته ام:
✔ دیگر درخت نگرانی نمی کارم.
✔ آرامش خودم را حفظ می کنم و
✔ به خداوند اعتماد می کنم تا کار من را درست کند
آیا شما به خاطر چیزی که نمی توانید برایش کاری بکنید خواب خود را از دست می دهید؟
بخش 3
بیشتر بخوانید: آگاهی از گنج درون انسان – جول اوستین
متن ویدیوی داستان انگیزشی
گوسفندها حیوانات بسیار آرامی هستند. آن ها ناراحت نمی شوند. من هرگز گوسفندی ندیده ام که اعصابش خراب باشد. هرگز ندیده ام که یکی از آنها استرس داشته باشد، آنها همیشه در راحتی به سر می برند.
تابستان گذشته من و ویکتوریا به کالورادو رفتیم. ما با موتور چهارچرخ به بالای کوهستان رفتیم و به جایی رسیدیم که حدود 300 تا گوسفند در مسیر ما بودند و نتوانستیم از آنها رد شویم.
من فکر کردم شاید صدای موتور بتواند آنها را بترساند اما آنها هیچی حرکتی نکردند. من موتورم را خلاص کردم و دو سه بار گاز دادم.
آن گوسفندها طوری به من نگاه کردند که انگار می خواستند بگویند تو چرا آنقدر سر و صدا می کنی؟!
هیچ تأثیری روی آنها نداشت! چیزی که جالب است این است که گوسفندها اساساً حیوانات بی دفاعی هستند. آنها نمی توانند سریع بدوند، دندان های تیزی ندارند و نمی توانند لگد بزنند.
آن ها به چوپان تکیه کرده اند تا از آنها محافظت کند. چوپان آنها را از خطر حفظ می کند. چوپان از آنها در برابر حیوانات وحشی محافظت می کند. چوپان به آنها می گوید که کجا بروند.
آنها اصلاً نگران نیستند چون می دانند که تا وقتی با چوپان هستند، همه چیز خوب است. ما می توانیم از گوسفندان یاد بگیریم.
در آرامش باشید، چون یک چوپان خوب هم مراقب شماست. خداوندی که قبل از تولدتان شما را می شناسد، خداوندی که زندگی را در شما دمید شما را راهنمایی می کند و از شما محافظت می کند.
بله در مسیر ما هم گرگ هایی وجود دارند. بعضی از آنها حمله می کنند، دلیلش را ممکن است نفهمیم. ولی به هم نریزید! شروع به شکایت کردن نکنید.
مثل یک گوسفند باشید، آرامش خود را حفظ کنید. لازم نیست فرار کنید، لازم نیست همه کارها را خودتان انجام دهید.
خداوند که چوپان خوبی است، به جای شما در انجام کارهایتان کمک می کند. او شما را به سوی موقعیت های عالی هدایت می کند. روح شما را تازه و سرحال می کند.
ممکن است شما از چند مشکل عبور کرده باشید، شرایط سختی داشته باشید. لازم نیست از هیچ شیطانی بترسید. به خاطر این که خدا همواره با شماست.
بیشتر بخوانید: کلیپ انگیزشی اهدافت را بنویس و شفافش کن – جول اوستین
قسمت های دیگر را ببینید و دانلود کنید: