داستان های انگیزشی

داستان انگیزشی بخشش خدا – قسمت پنجم

داستان بخشش خداوند از جول اوستین

در قسمت پنجم، داستان بخشش خداوند را از جول اوستین می شنوید.

داستان انگیزشی 

موضوع: داستان بخشش خداوند

زمان ویدیوی بخش اول: 1 دقیقه و 14 ثانیه

زمان ویدیوی بخش دوم: 1 دقیقه و 41 ثانیه

 

بخش 1

 

بخشش خدا

 

متن ویدیوی داستان انگیزشی

سال ها پیش پدرم با یکی از دوستان خوبمون به مسابقه فوتبال دبیرستانی رفته بودند، پسر دوستمون در قسمت دفاع بازی می کرد، پس طبیعتاً هرگز دستش به توپ نمی رسید.

اما در طول این بازی، برای چند لحظه توپ به پسرش رسید، دوست پدرم کنارش نشسته بود و چشمانش حسابی بزرگ شده بود و خیلی افتخار می کرد.

پسرش نیم قدم این طرف و نیم قدم آن طرف برداشت و ناگهان 10 نفر افتادن روش!

منظورم این است که نه تنها یک سانت هم جلو نرفت بلکه نابود شد!

پدرم به نوعی برای آن پدر احساس تأسف کرد چون پسرش تازه با خاک یکسان شده بود، در همان حال، پدرم را کنار کشید و گفت:

  داستان انگیزشی رشد شخصیت انسان - قسمت دوازدهم

«کشیش، آن دو حرکت خوب را از پسرم دیدی؟»

فقط یک پدر می تواند آن دو حرکت خوب را ببیند و این را نبیند که پسرش تقریباً توسط کل آمریکای شمالی ضربه خورده است.

خداوند ما نیز اینگونه است. او به وقت هایی که شما زمین می خورید توجه نمی کند یا زمانی که شکست خوردید و به اندازه کافی خوب نبوده اید.

او فقط به آن دو حرکت خوبی که انجام می دهید، توجه می کند.

بیشتر بخوانید: کلیپ انگیزشی دوران اثبات و امتحان – جول اوستین

 

بخش 2

 

بخشش خدا

 

متن ویدیوی داستان انگیزشی

وقتی که جاناتان خیلی کوچک بود من یک ماشین اسپرت مشکی داشتم که خیلی خوب ازش مراقبت می کردم. با دست می شستمش، یک یا دوبار در هفته آن را پولیش می زدم و مطمئن می شدم که کاملاً تمیز باشد.

  داستان انگیزشی عشق خدا به انسان - قسمت دهم

من تمام دستمال ها، اسفنج ها و پولیش ها را در جعله ای جلوی گاراژ قرار می دادم. یک روز دو ساعت طول کشید تا بتوانم ماشینم را تمیز کنم، رنگ ماشینم شبیه به چرم گاومیش شده بود و مثل شیشه برق می زد. به طوری که می توانستم خودم را روی شیشه ببینم.

چند ساعت بعد جاناتان با هیجان به اتاقم آمد. او 4 سالش ابود. قبلش با ویکتوریا پشت پشت حیاط پودند، ویکتوریا هم داشت روی یک مسئله دیگر کار می کرد.

گفت: «پدر پدر من همین الان ماشینت را برایت شستم!»

 

داستان بخشش خداوند

 

قلبم ایستاد! من فکر کردم که مطمئنا او به آن ماشینی که من آن را برق انداخته بودم، دست نزده است. او گفت من دستمال ها و اسفنج هایت را پیدا کردم، می خواهی بیایی ببینی؟

من فکر کردم که نه! همین الان هم افسرده شده ام ای کاش به آن نگاه نمی کردم! او دستمال کثیف و قدیمی ام را روی تمام آن ماشین کشیده بود و افتضاح شده بود. اما من هیچی در مورد آن به او نگفتم.

  داستان انگیزشی هیچ کاری بدون اجازه خداوند انجام نمی شود - قسمت اول

من سرش داد نزدم و نگفتم، جاناتان نتوانستی ببینی که ماشین تمیز بود؟ تو آن را خراب کردی. من می دانستم که نیت او خیر بود پس من هم فقط شیلنگ آب را آوردم و گندکاری اش را تمیز کردم و یک کلمه هم در مورد آن به او چیزی نگفتم.

در شگفتم که چندبار خداوند این کار را برای ما کرده است؟

ما خراب کاری می کنیم اما به خاطر اینکه نیت خوبی داشتیم باعث می شود تا خداوند همه آنها را درست کند و چیزی هم در مورد آن به ما نگوید.

بیشتر بخوانید: کلیپ انگیزشی هیچ چیزی اتفاقی نیست – جول اوستین

 

قسمت های دیگر را ببینید و دانلود کنید:

قسمت اول

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت ششم

قسمت هفتم

قسمت هشتم

قسمت نهم

قسمت دهم

قسمت یازدهم

قسمت دوازدهم

 

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها