با مطالعه خلاصه کتاب با اطمینان می دانم که (از این مطمئنم) اثر اُپرا وینفری توصیه هایی برای موفقیت و خوشبختی در زندگی تان دریافت خواهید کرد. قبل از هر چیزی به این سوال جواب دهید: “شما چه چیزی را با اطمینان می دانید؟”
این سوالی بود که ژن سیسکل منتقد فیلم در طول مصاحبه ای از اپرا وینفری پرسید. بعداً، این سؤال، الهام بخش اپرا شد تا محتوایی را برای مجله اپرا بنویسد، که به عنوان پایه ای برای کتاب What I Know for Sure “چیزی که من مطمئنا می دانم” یا “با اطمینان می دانم که” باشد.
این خلاصه کتاب، شما را در دوران کودکی و بزرگسالی اپرا در زمان های مهم و پرتلاش از بارداری مادرش تا ترس از سلامتی، که او را در نیمه های شب از خواب بیدار کرد، قرار می دهد. قابل درک است که چنین سختی هایی تأثیر طولانی مدت دارند. پس چگونه می توانیم خود را پس از یک تجربه دلخراش پیدا کنیم؟ چگونه یاد می گیرید که خود را دوست داشته باشید؟
اپرا نه تنها مجبور بود بر مبارزات اولیه زندگی خود غلبه کند، بلکه آنها را به نقاط قوت خود تبدیل کرد. در طول این کتاب، می توانید کشف کنید که چگونه از تجربیات خود برای رسیدن به موفقیت استفاده کنید.
خلاصه کتاب با اطمینان می دانم که + نکات کلیدی
در این خلاصه، موضوعات زیر را می خوانید:
- رژیم های مضحکی که اپرا امتحان کرد.
- چرا اپرا کلیدهای دوست پسرش را در توالت انداخت.
- داستان پدر یک کشیش و تاثیر طولانی مدت او بر اپرا.
مبارزات اولیه اپرا در دوران کودکی به او تحمل را آموخت.
مردم معمولا بارداری را به عنوان یک موقعیت شاد می بینند، اما این مورد برای مادر اپرا صدق نمی کند. از آنجا که او ازدواج نکرده بود، حاملگی خود را تا روز تولد اپرا در سال 1953 پنهان کرد و در این مدت فقط احساس شرم و پشیمانی عمیقی کرد. ممکن است فکر کرده باشید که چنین شروع بدی برای زندگی می تواند روحیه اپرا جوان را مختل کند، اما فقط او را قوی تر کرد.
اپرا در دوران کودکی و نوجوانی سال ها با تنهایی، بدرفتاری و از دست دادن مواجه شد. هنگامی که یک مشاور از او خواست تا در مورد سال های اولیه کودکی اش در اپیزودی از نمایش اپرا وینفری در سال 1991 فکر کند، اپرا یک دختر کوچک تنها را به یاد آورد که توسط دو پدربزرگ و مادربزرگ بی توجه بزرگ شده است.
متأسفانه، زمانی که اپرا وارد دوران نوجوانی شد، تنهایی و رنج او بدتر شد. اپرا به مدت چهار سال بین 10 تا 14 سالگی مورد آزار جنسی قرار گرفت و در نهایت باردار شد. اپرا با تکرار شرم مادرش، بارداری خود را از همه پنهان کرد. به طرز غم انگیزی، نوزاد او فقط بیش از چند هفته پس از تولد زنده ماند. اگرچه او اوایل سختی های باورنکردنی را تجربه کرد، اما اپرا معتقد است که این چیزی است که در نهایت باعث موفقیت او شده است.
به نظر او، تنهایی ای که در کودکی او را می خورد، اهمیت خودکفایی را به او آموخت. او فهمید که هیچکس دیگری قرار نیست از او مراقبت کند و بنابراین باید خودش را تامین کند. او همچنین آموخت که خوشبختی چیزی است که نمی تواند به دیگران وابسته باشد. او باید خوشبختی را به تنهایی بدست می آورد. برای پشتوانه همه اینها، اپرا معتقد است که عزم راسخ و ذهن باز شما را قادر می سازد بر سخت ترین مبارزات خود غلبه کنید و آنها را به بزرگترین نقاط قوت خود تبدیل کنید.
اپرا به دنبال عشق به خودش است، نه دیگران
پیش از این، اپرا میزبان اپیزودی از برنامه خود بود، که در آن مردان متاهلی که خیانت کرده بودند حضور داشتند. پس از گپ زدن با آنها، او متوجه شد که یک دلیل رایج برای خیانت همه آنها به همسرانشان وجود دارد:
مردان با معشوقه خود، نه با همسرشان احساس دوست داشتن و خاص بودن می کردند. با این حال، آنها به دنبال عشق در مکان اشتباه بودند.
اپرا همچنین معتقد بود که عشق و احساسات خوب، از بودن با کسی ناشی می شود. اپرا وقتی در بیست سالگی بود، دائماً ارزش خود را بر اساس اینکه آیا مردی او را دوست دارد و اینکه چقدر او را دوست دارد، می سنجید. درست مانند مردان فریبکار در برنامه تلویزیونی اش، او به دنبال تأیید اعتبار از طریق شخص دیگری بود!
اپرا علیرغم موفقیت در سایر زمینه های زندگی اش، به ویژه در زمینه شغلی، احساس می کرد که اگر عشق مردی را نداشته باشد، چیزی ندارد. نیاز او به عشق و توجه یک مرد به حدی شدید شد که یک بار سعی کرد با انداختن کلیدهای دوست پسرش در توالت مانع از رفتن دوست پسرش شود. ما به جای وابستگی به دیگران، باید روی خودمان به عنوان منبع عشق و ارزش تمرکز کنیم.
اپرا معتقد است که شما این قدرت را دارید که از خودتان مراقبت کنید. حقیقت این است که هیچکس دیگری نمی تواند احساس شما را نسبت به خودتان تغییر دهد یا ارزش شما را افزایش دهد. شما مسئول زندگی خود هستید، به این معنی که شما مسئول هستید که خود را دوست داشته باشید و خود را متقاعد کنید که اهمیت دارید.
در یک مفهوم عملی، این بدان معنی است که شما نباید منتظر بمانید تا یک شریک به شما احساس خاص بودن بدهد. بلکه باید به درون خود نگاه کنید و یاد بگیرید خودتان را دوست داشته باشید. به یاد داشته باشید که خداوند به شما این توانایی را عنایت کرده است که خودتان را آنگونه که شایسته آن هستید دوست داشته باشید.
راز دوست داشتن اپرا به جسمش از قدرت قدردانی ناشی می شود.
قدرت قدردانی مفهومی است که اپرا همیشه به آن اعتقاد قوی داشته است. برای بیش از یک دهه، او هر روز پنج چیز را که به خاطر آنها سپاسگزار بود می نوشت. اما، درست مثل ما، اپرا گاهی اوقات قدردانی از داشته هایش برایش سخت بود و در عوض روی چیزهایی که نداشت، تمرکز می کرد.
یکی از چیزهای ثابتی که اپرا در زمان قدردانی با آن مشکل داشت، جسمش بود. اپرا به مدت 20 سال با مشکلات بدن و وزن دست و پنجه نرم کرد و رژیم های مضحکی مثل رژیم تخم مرغ، رژیم غذایی سوپ کلم حتی رژیم هات داگ را امتحان کرد. او از داشتن بدنی سالم قدردانی نمی کرد و به جای آن روی مناطقی که فکر می کرد مشکل ساز هستند، تمرکز می کرد.
آیا او کالری زیادی می خورد؟ آیا او به اندازه کافی به باشگاه می رفت؟ آیا تمام لباس ها اندازه او بود؟ اما پس از سال ها آزمایش با رژیم های غذایی، مبارزه با شک و تردید و پرخوری، اتفاقی افتاد که نگاه اپرا به بدنش را تغییر داد.
یک روز غروب در رختخواب دراز کشیده بود و احساس تپش قلب کرد. تپش قلب به مدت شش ماه ادامه داشت و پزشکان او در مورد علت این تپش گیج بودند. در پرتو این ترس از سلامتی، اپرا متوجه شد که سلامتی و رفاه خود را بدیهی می دانست. او باید برای قلبش سپاسگزار می بود، غذاهای سالم می خورد و ورزش می کرد، اما در عوض، او دغدغه ظاهرش را داشت.
از آن روز به بعد، اپرا سوگند یاد کرد که از جسم و زندگی خود قدردانی خواهد کرد و دیگر نگران نقص هایش نباشد. با این دیدگاه مثبت جدید، او توانست تصویری را که در آینه می دید دوست داشته باشد.
اپرا با غلبه بر ترس خود از قضاوت توانست به پتانسیل کامل خود برسد.
با توجه به تمام موفقیت هایی که او در زندگی خود به دست آورده است، به نظر می رسد که اپرا نمونه فردی است که به پتانسیل کامل خود رسیده است. اما خود اپرا با این ادعا موافق نیست و او همچنان در جستجوی راه های جدید برای بهبود است.
چیزی که اپرا با آن موافق است، این است که صرف نظر از سن، هرگز نباید اجازه دهید ترس مانع از تبدیل شدن تان به بهترین نسخه از خودتان شود. به عنوان یک دختر جوان، اپرا از اینکه مردم او را دوست نداشته باشند می ترسید و این ترس او را از درک کامل پتانسیل خود باز داشت.
یک لحظه مثال زدنی دوران کودکی او است، زمانی که معلم کلاس سوم او از تکالیفش تعریف کرد. اپرا به جای احساس خوشحالی، پر از ترس بود که همکلاسی هایش دستاورد او را نمایشی از غرور بدانند. این ترس شماره یک او برای چندین سال بعد ادامه داشت. ترس از اینکه دیگران ممکن است او را مغرور بدانند در افزایش وزن او آشکار شد.
اپرا که در سایه قضاوت مردم زندگی کرده بود، دریافت که اگر می خواهیم بیشترین بهره را از زندگی و خودمان ببریم، باید این تردیدها و ترس ها را کنار بگذاریم.
اپرا با پنهان کردن استعدادهای خود هرگز نتوانست برنده شود. بنابراین، اپرا به جای اینکه جاه طلبی های زندگی خود را با انتظارات دیگران تنظیم کند، به این نتیجه رسید که باید بر آنچه می خواهد تمرکز کند. او فهمید کسی که باید چیزی را تحت تاثیر قرار می داد یا به او ثابت می کرد، خودش بود. با انجام این کار، او از ترسی که زندگی به او دیکته می کرد، دست کشید.
اپرا بر عمیق ترین ناامنی های خود غلبه کرد و اهمیت نه گفتن را آموخت.
هنگامی که اپرا برای اولین بار میزبانی برنامه خود را آغاز کرد، برای مقابله با انتظاراتی که مردم از او داشتند تلاش کرد. طرفدارانش به طور مرتب در استودیو حاضر می شدند و از او کمک می گرفتند، از جمله کودکان فراری و زنانی که مورد آزار قرار گرفته بودند.
اپرا سعی کرد به همه کمک کند، اما خیلی زود غرق این همهمه شد و در نهایت متوجه شد که باید شروع به رد کردن مردم کند. این درک زمانی رخ داد که اپرا لحظه ای از موقعیت خارج شد تا به این فکر کند که چرا خودش را برای کمک به تعداد غیرممکنی از مردم تحت فشار قرار می دهد.
او متوجه شد که می خواست مردم دوستش داشته باشد. یا به عبارت دقیق تر، می ترسید که اگر به آنها نه بگوید، مردم او را دوست نداشته باشند. این ترس از دوران کودکی او سرچشمه می گرفت. آزاری که او متحمل شد، توانایی او را در تعیین حد و مرزش با مردم ناتوان کرده بود. به دلیل زیر پا گذاشتن مرزهایش، اپرا ناآگاهانه به دیگران اجازه می داد در بزرگسالی نیز او را کنترل کنند.
او نیاز داشت مردم او را به عنوان یک فرد خوب ببینند، به همین دلیل او با هر درخواستی که برایش پیش می آمد موافقت می کرد. او همچنین از عصبانی کردن مردم می ترسید. زمانی که اپرا متوجه شد که این ترس است که او را مجبور می کند همیشه بله بگوید، شروع به تغییر دادن خود کرد.
تعالی اپرا و هدف او برای رای دادن مردم به دلیل نژادپرستی است.
زادگاه اپرا، می سی سی پی، به دلیل داشتن بیشترین تعداد قتل سیاه پوستان در بین ایالت های آمریکا شناخته شده بود. جداسازی، یک جنبه رایج از زندگی روزمره در آنجا بود، اما با وجود این نژادپرستی، اپرا موفق شد.
دهه های 1950 و 1960 دوره ای بود که بزرگسالان سیاه پوست امیدوار بودند که آینده فرزندانشان روشن باشد. به عنوان مثال، در سال 1954، همان سالی که اپرا به دنیا آمد، دادگاه عالی حکم داد که آمریکایی های آفریقایی تبار مانند سفیدپوستان آمریکایی از حقوق تحصیلی برخوردار خواهند بود.
جسی جکسون، فعال حقوق مدنی که در سال 1969 به مدرسه اپرا آمد، به آموزش تاکید شد. اپرا کلمات جکسون را نوشت و آنها را به آینه خود چسباند تا به بهترین فردی که می توانست تبدیل شود. چند سال بعد، زمانی که اپرا در دهه 20 خود بود، یک واعظ کلیولند به نام کشیش اوتیس ماس جونیور داستانی را برای او تعریف کرد که الهام بخش زیادی برای او بود.
کشیش نقل کرد که پدرش که یک سهامدار فقیر بود، تحقیرها و محرومیت هایی را که پدرش و پدر پدرش تجربه کردند، تحمل کرد. با این حال، در زمان حیات او، سرانجام به سیاه پوستان حق رأی داده شد. در اولین روز رای گیری، پدر کشیش بهترین کت و شلوار خود را پوشید و 15 مایل پیاده روی کرد تا با یکی از شعبه های رای گیری روبرو شود، پس از اینکه به او اجازه رای ندادند ناامید شده بود، پس از مدتی تسلیم شد و قبل از فرا رسیدن انتخابات بعدی از دنیا رفت. از آن زمان، اپرا علاقه زیادی به افزایش مشارکت رای دهندگان داشت و رای خود را به یاد پدر کشیش به صندوق انداخت.
خلاصه نهایی
پیام کلیدی در خلاصه کتاب با اطمینان می دانم که:
مهم نیست که چقدر زندگی با شما بد رفتار می کند، سرزنش کردن دنیا برای مشکلاتتان هیچ فایدهای ندارد. این وظیفه شماست که شادی، عشق، تشویق و فرصت ها را به زندگی خود بیاورید، نه وظیفه دیگران.
توصیه عملی کتاب:
طوری برقصید که انگار هیچکس تماشا نمی کند. اپرا به اندازه کافی خوش شانس بود، زیرا روزی خود را در حال رقصیدن روی صحنه با تینا ترنر افسانه ای یافت. او در ابتدا می ترسید که روتین رقص خود را در مقابل تماشاگران زیادی به نمایش بگذارد.
اما با پیشرفت نمایش، اپرا موفق شد بر خودآگاهی خود غلبه کند و متوجه شد که این فرصتی است که یک بار در زندگی اتفاق می افتد و اگر لذت نبرد، این فرصت را از دست می دهد. بنابراین، با هر دو دست فرصت ها را غنیمت بشمارید و در لحظه لذت ببرید. این کار ترس شما از قضاوت را کاهش می دهد.
نظر شما چیست؟
مهمترین نکته ای که از این خلاصه کتاب با اطمینان می دانم که… اثر اُپرا وینفری برداشت کردید را در قسمت دیدگاه های پایین صفحه برای من و دوستان تان بنویسید.
راستی، خلاصه چه کتاب دیگری را دوست دارید برای شما قرار دهم؟
عالی بود
خداروشکر
یعنی زندگینامه اپرا وینفری را هرکس باید بخونه که دیگه از شرایط سختش ناله نکنه، این بشر از موقعی که مامانش اونو باردار می شه بدبختی کشیده. باور کنید یا نه ولی من مطمئنم که اپرا وینفری سرنوشت خودش را عوض کرده