سریال جول اوستین – قسمت سوم
مدت: 14 دقیقه
قسمت سوم را می توانید رایگان دانلود کنید یا همینجا آنلاین تماشا کنید:
متن قسمت سوم سریال «10 نکته ناب از جول اوستین»:
نکته اول: هیچکس نمی تواند شما را متوقف کند
من هیچوقت کسی را ندیدم که بخواهد تلاش کند مرا متوقف کند، بی اعتبار جلوه دهد و مرا از هدفم دور کند و در نهایت موفق هم بشود.
ممکن است 1 سال، 2 سال یا 10 سال طول کشیده باشد اما نهایتاً آنها محو شده اند و من همچنان استوار مانده ام. تمام این ها به خاطر این است که قدرت موهبت الهی بیشتر از نفرین است.
هر چیزی که بر علیه شما شده است، هر وقت که دیگران تلاش می کنند تا شما را متوقف کنند، ممکن است در ظاهر قدرتمند به نظر برسند.
مثل بیماری یا اعتیاد، ممکن است ترسناک به نظر برسند، اما آرام باشید، چون موهبتی که خداوند درون شما قرار داده است بسیار قدرتمندتر از چیزی است که می خواهد شما را متوقف کند.
نکته دوم: نگران چیزی نباشید که هنوز اتفاق نیفتاده است
وقتی که به زندگی گذشته ام نگاه می کنم، می بینم که بیشتر چیزهایی که نگران شان بودم، هرگز اتفاق نیفتاده اند.
من زمان و انرژی خیلی زیادی را هدر دادم تا ناراحت باشم. آسان است که نصف شب بیدار شوید و موضوع هایی را پیدا کنید و نگران شان شوید.
این روزها بسیاری از مردم خیلی راحت نگران می شوند. وقتی حمام می کنند، نگران هستند. دندان شان را مسواک می زنند، نگران هستند. تا محل کار رانندگی می کنند، باز هم نگران هستند.
یک نفر از من پرسید اگر می توانستی کاری را دوباره انجام دهی، کدام کار را متفاوت نسبت به گذشته انجام می دادی؟
جواب دادم:
«به خدا بیشتر اعتماد می کردم، خواب هایم را از دست نمی دادم تا نگران هزینه ها باشم، تا نگران این باشم که چه می شد اگر می توانستم وزیر باشم، نگران این باشم که مردم مرا دوست داشته باشند.
هیچکدام از این نگرانی ها به من کمک نمی کند تا حتی ذره ای پیشرفت کنم.
شگفت زده می شویم اگر بدانیم چه تعداد زیاد مسائلی بودند که بیخود نگران شان بوده ایم اما هیچوقت رخ ندادند.
نکته سوم: لطفاً گوسفند نباشید
گوسفندها حیوانات بسیار آرامی هستند. آنها ناراحت نمی شوند. من هرگز گوسفندی ندیده ام که اعصابش خراب باشد. هرگز ندیده ام که یکی از آنها استرس داشته باشد. آنها همیشه در راحتی به سر می برند.
تابستان گذشته من و ویکتوریا به کالورادو رفتیم. ما با موتور چهارچرخ به بالای کوهستان رفتیم و به جایی رسیدیم که حدود 300 تا گوسفند در مسیر ما بودند و نتوانستیم از آنها رد شویم.
من فکر کردم شاید صدای موتور بتواند آنها را بترساند اما آنها هیچ حرکتی نکردند. من موتورم را خلاص کردم و دو سه باز گاز دادم اما آن گوسفند ها طوری به من نگاه می کردند که انگار می خواستند بگویند تو چرا آنقدر سر و صدا می کنی؟
هیچ تأثیری روی آنها نداشت. چیزی که جالب است این است که گوسفندها اساساً حیوانات بی دفاعی هستند. آنها نمی توانند سریع بدوند، دندان های تیزی ندارند و نمی توانند لگد بزنند.
آنها به چوپان تکیه کرده اند تا از آنها محاظفت کند. چوپان آنها را از خطر حفظ می کند. چوپان از آنها در برابر حیوانات وحشی محافظت می کند، چوپان به آنها می گوید که کجا بروند.
آنها اصلاً نگران نیستند چون می دانند که تا وقتی که با چوپان هستند، همه چیز خوب است. ما می توانیم از گوسفندان یاد بگیریم. در آرامش باشید، چون یک چوپان خوب هم مراقب شماست.
خداوندی که قبل از تولدتان شما را می شناسد. خداوندی که زندگی را در شما دمید، شما را راهنمایی می کند و از شما محافظت می کند.
بله، در مسیر ما هم گرگ هایی وجود دارند. بعضی از آنها حمله می کنند، دلیلش را ممکن است نفهمیم ولی به هم نریزید، شروع به شکایت کردن نکنید.
مثل یک گوسفند باشید، آرامش خود را حفظ کنید. لازم نیست فرار کنید، لازم نیست همه کارها را خودتان انجام دهید.
خداوند که چوپان خوبی است، به جای شما در انجام کارهایتان کمک می کند. او شما را به سوی موقعیت های عالی هدایت می کند. روح شما را تازه و سرحال می کند.
ممکن است شما از چند مشکل عبور کرده باشید، شرایط سختی داشته باشید، لازم نیست از هیچ شیطانی بترسید. به خاطر این که خدا همواره با شماست.
اما بعضی اوقات دلیل اینکه خدا را در زندگی خود گم می کنیم این است که مانند گوسفندان عمل نمی کنیم. نگران می شویم و با استرس زندگی می کنیم. سعی می کنیم چیزهایی که نمی توانیم تغییر دهیم را تغییر دهیم.
چرا سعی نمی کنید به سوی آرامش حرکت کنید؟
آرامش خود را به دست آورید. شما قبلاً به اندازه کافی راجع به مشکلات نگران بوده اید، دیگر بس است. بگذارید ذهنتان کمی استراحت کند.
بعضی افراد هرگز اجازه نمی دهند ذهنشان استراحت کند. آنها برای جسم شان به تفریح و تعطیلات می روند اما ذهنشان همچنان آشفته و نگران است.
آنها به همان اندازه که در خانه شان نگران هستند، به همان اندازه لب ساحل هم که هستند، نگران اند.
یادتان باشد که نگرانی به شما اجازه نمی دهد که حتی یک گام هم در زندگی پیشرفت کنید. دوستان اجازه ندهید که نگرانی از شما دزدی کند.
اگر یک دزد هر هفته وارد خانه ی شما شود و غذا، لباس ها و مبلمان شما را بردارد و ببرد، خیلی طول نمی کشد که شما می شوید و می گویید «دیگر کافیست» و به سرعت او را متوقف می کنید.
این دقیقاً همان کاری است که باید با نگرانی بکنید. اجازه ندهید که 5 سال دیگر نگرانی احساس لذت و خوشی شما را بدزدد، احساس آرامش شما را بدزدد.
پاهایتان را محکم به زمین بکوبید و خیلی مصمم بگویید:
«امروز یک روز جدید است، دیگر بابت هیچ چیزی نگران نخواهم شد، من از ذهنم محافظت می کنم، آرامش خودم را حفظ می کنم و همیشه در آرامش زندگی خواهم کرد.
نکته چهارم: صبح خود را با شادی شروع کنید
خیلی مهم است که هر صبح روزتان را با آرامش و بدون استرس و عجله و فشارهای عصبی شروع کنید.
به طلوع خورشید نگاه کنید، به آواز پرندگان گوش کنید. خوبی های خداوند را احساس کنید و از خدا به خاطر موهبت هایی که به شما داده است، تشکر کنید.
نکته پنجم: گذشته ات را فراموش کن
من می دانم که شما یا می توانید در جهت رشد گذشته تان گام بردارید یا در جهت رشد آینده تان، نمی توانید همزمان هر دو کار را انجام دهید.
یا باید به گذشته ات نگاه کنی، با پشیمانی زندگی کنی و در مورد اتفاقات بدی که برایت افتاده است، فکر کنی یا باید روی آینده ات تمرکز کنی و بگویی:
«خدایا من می دانم که شرایط سختی که در زندگی ام به وجود می آید را به نفع من تغییر می دهی. من می دانم که تو به من زیبایی می بخشی. من می دانم که امشب شرایط سختی دارم اما فردا صبح خوشحال خواهم بود.»
اگر همیشه به عقب نگاه کنی، احساس ناامیدی و گناه و عصبانیت و شرمندگی پیدا می کنی. پس یک لطفی به خودت کن و به گذشته ات بگو:
«دیگر برای من اهمیتی نداری.»
اگر همیشه به گذشته ات فکر کنی، نمی توانی پیشرفتی داشته باشی. اگر روی اتفاقات گذشته ات تمرکز کنی، نمی توانی به چیزهایی که در آینده ات قرار دارد، دست یابی.
به آینده ات توجه کن و بگو:
«خدایا متشکرم که خوبی ها را برایم رقم می زنی. متشکرم که مسیر پیش رویم را برایم روشن و روشن تر می سازی. متشکرم که پیروزی را در آینده من قرار می دهی.»
اگر ذهن ات را بتوانی به مسیر درستی هدایت کنی، آنوقت جریان زندگی ات هم وارد مسیر درستی می شود.
نکته ششم: خودت را همانطور که هستی، بپذیر
خیلی وقت ها ما احساس خوب نسبت به کسی که هستیم، نداریم. تاوقتی که رفتارمان بهتر شود و عادت های بدمان را ترک کنیم و بتوانیم عصبانیت خودمان را کنترل کنیم، آنگاه شروع به پذیرفتن خودمان می کنیم.
مشکل این طرزفکر آن است که همیشه چیزی وجود دارد که ما فکر می کنیم که درست نیست.
همیشه دلیلی وجود خواهد داشت که ما احساس خوبی نسبت به کسی که هستیم، نداشته باشیم.
شما باید خودتان را دقیقاً همانطوری که هستید و با تمام عیب و نقص هایی که دارید، بپذیرید. شما الان محصول نهایی نیستید.
خداوند مانند «کوزه گر» و شما مانند «سفال» هستید. او همچنان دارد روی شما کار می کند و با سرعت خودش پیش می رود.
هیچ کاری نیست که شما بتوانید انجام دهید تا این مراحل زودتر طی شود، او می داند چه چیزی بهترین است.
پس هرچه زودتر بگویید:
«خدایا، زندگی من در دستان تو است. نه تنها اهداف و رؤیاهای من بلکه عیب ها، نقطه ضعف ها و مشکلاتی که دارم، همه و همه در دستان تو است.
خدایا من می دانم که فقط تو می توانی به من قدرت و نعمتی دهی تا بر آنها غلبه کنم. من تمام تلاش خودم را می کنم و با تو همکاری می کنم و در همین مسیر، خودم را می پذیرم و از خوشبختی ای که در آن هستم، لذت می برم.»
نکته هفتم: عملکرد شما با شخصیت شما فرق می کند
شاید اشتباهی کرده باشید، خب همه ما کار اشتباه می کنیم. شاید گاهی اوقات شکست خورده باشید اما نکته اینجاست که کاری که در زندگی مان انجام می دهیم، شخصیت ما را مشخص نمی کند.
ما عملکردمان را با شخصیت مان قاطی می کنیم. وقتی از یک نفر می پرسید شما کی هستید؟ اکثر اوقات می گویند من تاجزم، آتش نشانم، کشیش، مربی یا معمار هستم.
واقعیت این است که این فقط کاری است که انجام می دهید و تعیین کننده شخصیت شما نیست.
خودِ واقعی شما، بنده خداوند بلندمرتبه است. این آنجایی است که ارزش و ثروت شما از آنجا نشأت می گیرد برای کسی که هستید، نه کاری که می کنید.
چون ممکن است شما کارهایی انجام دهید که ارتباطی به شخصیت شما نداشته باشد.
مثلا می گویید جول من یک الکلی هستم، من در این مورد مشکل دارم.
می گویم این کاری است که انجام می دهید، نه خودِ واقعی شما.
خب من در کسب و کارم شکست خوردم، من یک بازنده ام.
بازنده شدن صرفاً یک «اتفاق» است، یک «شخص» نیست.
هیچ کاری نمی توانید بکنید که ارزش تان را تغییر دهد. شما همان کسی هستید که توسط خالق جهان مشخص شده است.
نکته هشتم: ذهن خود را از قبل برنامه ریزی کنید
اغلب این اشتباه را می کنیم که مدام به خود می گوییم غیرمنصفانست، حقم نبود این مشکل برایم پیش آید. پس از آنکه اوضاع بهبود پیدا کند، حتما نگرشم را درست می کنم.
ابتدا شما باید اولین قدم را بردارید. شما وظیفه خودتان را انجام دهید. مطمئن باشید خدا نیز وظیفه خود را انجام می دهد.
از خدا نخواهید که رفتار دیگران را تغییر دهد بلکه به او اجازه دهید که ابتدا شما را تغییر دهد.
آیا چیزی هست که شما به آن اجازه بدهید شما را در خود غرق کند؟ شما فکر می کنید که خیلی مشکل بزرگی است.
چرا هر روز صبح وقتی که از خواب بیدار می شوید این جملات را با خود نمی گویید؟
خدایا می خواهم از تو تشکر کنم که قادر هستم هر چیزی امروز سر راهم قرار بگیرد را کنترل کنم، می توانم رئیس سخت گیرم را کنترل کنم، می توانم آرامشم را در ترافیک حفظ کنم. می توانم کارهایی که درست پیش نرفته اند را کنترل کنم.
خدایا سپاسگزارم که می توانم هر جا که هستم نگرش خوب و مثبت داشته باشم.
قبل از اینکه از خانه خارج شوید تصمیم بگیرید که در طول روز به هیچ مسئله ای اجازه نمی دهید تا شما را ناراحت کند. جلوتر از زمان تصمیم تان را بگیرید.
نکته نهم: مثل عقاب باشید
من پس از فوت پدرم تقریباً 17 سال است که در میان جمع سخنرانی می کنم. البته هرچقدر این جمع بزرگتر باشد، تعداد انتقاداتی هم که دریافت می کنید، بیشتر است.
اما من متوجه شدم که انتقادات هیچوقت نمی توانند مرا متوقف کنند.
کسی که از من خوشش نمی آید ممکن است بخواهد مرا بی اعتبار کند، حتی چیزهایی در مورد من بگوید که اصلاً درست نیستند اما آنها هیچوقت نمی توانند جلوی رشد و پیشرفت مرا بگیرند.
من هیچ تلاشی نکردم تا به آنها ثابت کنم که چه کسی هستم، جواب انتقادات شان را بدهم یا آنها را متقاعد کنم که از من خوششان بیاید.
من یک تکنیک مؤثرتر یاد گرفته بودم:
«نادیده گرفتن»…
به کار آنها توجهی نکنید، نخواهید تا تلافی کنید، خودتان را تا سطح آنها پایین نکشانید، شرافت خود را حفظ کنید و مانند یک عقاب بالاتر از آنها پرواز کنید.
ببینید یک عقاب می تواند در ارتفاعاتی پرواز کند که یک کلاغ هیچگاه نمی تواند به آن برسد.
همیشه در زندگی شما کلاغ هایی وجود دارند که سعی می کنند تا شما را هنگام ناسازگاری ها طعمه خود کنند.
احتمالاً شما کلاغ هایی در محل کارتان دارید، شاید یکی از بستگانت کلاغ زندگی شما باشد، شاید همسرتان باشد، شوخی می کنم!
تنها راه جر و بحث کردن با یک کلاغ این است که خودتان را تا سطح آنها پایین بکشانید.
اگر دیدید دارید این جر و بحث را ادامه می دهید، ناراحت شده اید یا دارید تلاش می کنید تا حرف خودتان را اثبات کنید به این معنی است که سطح خودتان را خیلی پایین آورده اید.
در این مواقع باید فوری به سطحی که به آن تعلق دارید، برگردید، شما عقاب هستید، وقت خود را با کلاغ تلف نکنید.
کلاغ ها نمی توانند به جایی که شما می روید، بروند. انرژی های احساسی تان را صرف آن نکنید، بالاتر از آن ها پرواز کنید.
خداوند شاهد اتفاقات زندگی شما است. او می تواند شما را در برابر کلاغ ها حفظ کند.
نکته دهم: دیگران سرنوشت شما را مشخص نمی کنند
وقتی که ده سالم بود در لیگ کودکان بیسبال بازی می کردم، من خیلی کم رشد کرده بودم. در واقع مردم من را بادام زمینی صدا می زدند.
من همیشه کوچکترین فرد تیم بودم. وسط یک بازی مهم بودم. جایگاه ها همه پر بود و همه داشتند تماشا می کردند.
من به جایگاه ضربه با چوب رفتم. وقتی که مربی تیم حریف دید که من چقدر کوچک هستم از جایگاه بیرون آمد و خارج از زمین شروع به سر و صدا کردن و فریاد کشیدن سر بازیکنانش کرد و می گفت:
«بیایید نزدیک تر، بیایید نزدیک تر!»
او داشت جفت دستانش را تکان می داد و این صحنه بزرگ را ایجاد می کرد و شاید می گفت:
«این بچه یک بازنده است. ببینید او چقدر کوچک است، او نمی تواند ضربه بزند.»
تمام جایگاه ها داشتند تماشا می کردند. من آنجا خیلی خیلی خجالت زده ایستاده بودم، دوست داشتم قایم شوم. تمام آن تیم کاملاً وارد زمین ما شده بودند، هیچکسی پشت خط نبود!
تمام چیزی که فکر می کردم این بود که حتماً آن مربی، قبلا بازی برادرم «پائول» را دیده است. اما وقتی که این مسئله را دیدم چیزی درونم ایجاد شد.
من با خودم فکر کردم که:
«او نمی داند من چه کسی هستم، او که در من زندگی ندمیده است، او سرنوشت من را مشخص نمی کند. من بنده خداوند بلندمرتبه هستم. من به کمک خداوند هر کاری می توانم بکنم.»
زننده توپ را پرتاب کرد. شاید من کوچک بودم ولی طوری چرخیدم که انگار ۳۰۰ سانتی متر قد داشتم. هرچه توان داشتم استفاده کردم. خداوند هم به من کمک کرد تا کاملاً با توپ برخورد کنم و آن را کاملاً پشت سرشان بیاندازم.
دو تا جهش داشت و پشت فنس ها افتاد و هیچکس پشت خط نبود، خودم تنها بودم.
این چیزی هست که می خواهم بگویم. بار بعدی که رفتم تا با چوب ضربه بزنم مربی آنها باز هم مثل قبل با همان هیاهو و اشتیاق بیرون امد، اما این بار او فریاد زد:
«بیایید عقب، بیایید عقب!»
به همین صورت، شما فکر می کنید که دشمنان شما بر علیه تان می آیند و چیزهایی مثل این به شما می گویند که:
✔ تو هرگز خوب نمی شوی
✔ تو هرگز اعتیاد را ترک نمی کنی
✔ تو نمی توانی به رؤیاهایت برسی
✔ تو خیلی کوچک هستی
✔ تو چیزی را که لازم است نداری.
شما هم می توانید این دروغ ها را باور کنید و اجازه دهید با شما در حد متوسط صحبت کنند یا می توانید همان کاری را که من در ده سالگی انجام داد بکنید و بگویید:
«نه! من اینطور فکر نمی کنم، تو محدودیت برای زندگی من تعیین نمی کنی، تو سرنوشت من را مشخص نمی کنی، تو به من نفس نمی دهی. شاید کوچک به نظر برسم، اما من می دانم که پر از قدرت قیام و رستاخیزی هستم.»
روح مشابهی که مسیح را از مرگ بیدار کرد درون ما نیز وجود دارد. وقتی اینگونه با ایمان برخیزید آن دشمنان شما را شکست نمی دهند، بلکه آنها شما را ارتقاء می بخشند.
اگر این کار را چند بار انجام دهید، آنگاه به نیروهایش می گوید:
«عقب بکشید، عقب بکشید، آنها قوی تر از آنچه که به نظر می رسند، هستند. با آنها در نیفتید، آنها به لیکوود می روند! آنها می دانند که به شدت مورد لطف و رحمت هستند، آنها می دانند که پیروز هستند، نه قربانی!»