جو دیسپنزا در کتاب You Are The PLACEBO که با عنوان «شما شبه دارو هستید» و همچنین «ذهن درمانگر» به فارسی ترجمه می شوند، به این موضوع میپردازد که باورها و انتظارات ما تا چه اندازه میتوانند بر سلامت جسمیمان تأثیر بگذارند. اثر دارونما (اثر شبه دارو یا اثر پلاسیبو هم می گویند) نشان میدهد که ذهن ما قادر است بدن و واقعیت ما را تغییر دهد. دیسپنزا به بررسی درک تاریخی اثر شبه دارو میپردازد، مکانیسمهای آن را از طریق شرطیسازی و پیشبینی توضیح میدهد و پیشنهاد میکند که میتوانیم از این اصول برای خوددرمانی استفاده کنیم. با آرام کردن ذهن آگاه و تغییر باورهای محدودکننده از طریق تکنیکهایی مانند مدیتیشن، میتوانیم تجربیات و پاسخهای فیزیولوژیکی جدیدی ایجاد کنیم. با خلاصه کتاب شما شبه دارو هستید تا انتها همراه باشید.
بررسی اصول علمی پایه مرتبط با پدیده دارونما
این راهنما این مفهوم را بررسی می کند که اعتقاد به یک درمان یا ماده بیاثر (دارونما) میتواند تغییرات واقعی در وضعیت بدن ایجاد کند، که اغلب به عنوان توانایی انتظارات مثبت برای بهبود سلامت توصیف میشود.
دیسپنزا به ریشهها و کاربرد عملی این مفهوم پرداخته و بر اهمیت آن در شکلدهی به زندگی، سلامتی و رفاه کلی ما تأکید میکند. او بیان میکند که با درک و به کارگیری اصول اساسی اثر پلاسیبو، میتوانیم به طور فعال در بهبودی و رشد خود مشارکت کنیم و در واقع خود را به محرکی برای تحول و بهبودی خود تبدیل کنیم.
مبنای اصلی این بحث، اصول اثر پلاسبو است
دیسپنزا تاریخچه غنی پدیدهای را بررسی میکند که در آن تنها باور میتواند منجر به تغییرات فیزیکی در بدن شود. او ریشههای این پدیده را از روشهای باستانی شفابخشی با ایمان تا تکامل آن در پژوهشهای علمی مدرن دنبال میکند.
او بر لحظات محوری و شخصیتهای کلیدی که پایه و اساس درک ارتباط بین سلامت روانشناختی و فیزیولوژیکی را بنا نهادند، تأکید میکند. این که اثر پلاسبو به طور جداییناپذیری با تلاش مداوم انسان برای کشف رازهای شفا و آگاهی در هم تنیده شده، نشان میدهد که این پدیده چیز جدیدی نیست.
استفاده از قابلیت افراد در پذیرش پیشنهادات برای درمان بیماریها
دیسپنزا بر تحقیقات اولیهای که نشان میداد افراد چقدر به راحتی تحت تأثیر روشهایی مانند مسمری و هیپنوتیزم قرار میگیرند، تمرکز میکند. در دهه 1770، پزشک اتریشی فرانز آنتون مسمر معتقد بود که انرژی خاصی به نام “مغناطیس حیوانی” وجود دارد که با استفاده از آهنربا میتوان آن را منتقل کرد و باعث ایجاد تشنجهایی شد که او معتقد بود خاصیت درمانی دارند. اگرچه این روشها بعدها رد شدند، اما نشان دادند که بدن توانایی ذاتی برای بهبودی دارد.
آرمند ماری ژاک دو پویسهگور (Armand-Marie-Jacques de Puységur) با توسعه مفهوم “راه رفتن در خواب مغناطیسی”، که حالتی شبیه به خلسه است، این ایده را گسترش داد. او معتقد بود که این حالت باعث میشود افراد راحتتر پیشنهادات را بپذیرند و به تفکر عمیقتر برسند. او بر این باور بود که ذهن قدرت زیادی در شکل دادن به بدن دارد و بین ذهن و جسم ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.
در قرن نوزدهم، جیمز برد جراح اسکاتلندی با معرفی اصطلاح “هیپنوتیسم” و استفاده از تمرکز حواس و القاء برای درمان بیمارانی که فلج، اختلالات حسی یا بیماریهای مرتبط با آسیب نخاعی داشتند، این ایده را گسترش داد.
این تحقیقات اولیه، اگرچه به اندازه تحقیقات امروزی دقیق نبودند، پایه و اساس درک این موضوع را بنا نهادند که تغییرات ذهنی میتوانند بر سلامت جسمی تأثیر بگذارند. بررسی تاریخچه نشان میدهد که ذهن میتواند تغییرات فیزیکی قابل توجهی در بدن ایجاد کند.
استفاده از هیپنوتیزم در محیطهای نظامی برای درمان و کاهش آسیبهای روحی
دیسپنزا میگوید در جنگهای جهانی اول و دوم از هیپنوتیزم برای درمان سربازانی که از بیماریای به نام “موج گرفتگی” (Shell shock) یا همان اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) رنج میبردند، استفاده میشد.
پزشکان، به خصوص بنیامین سیمون، با کمک هیپنوتیزم به این سربازان کمک میکردند تا با خاطرات بدشان روبرو شوند و استرس خود را کنترل کنند. این روش باعث کاهش علائم جسمی مانند تهوع، تپش قلب و ضعف سیستم ایمنی میشد. این مثالها نشان میدهند که هیپنوتیزم میتواند علائم بیماریهای روانی را کاهش دهد و حتی بر بدن نیز تأثیر بگذارد.
این مثالها نشان میدهند که القاء میتواند تأثیر قویای داشته باشد، نه تنها در تسکین مستقیم علائم، بلکه در کاهش علائم جسمانی مرتبط با آشفتگی عاطفی عمیق.
امروزه در تحقیقات پزشکی، اغلب از دارونما در آزمایشها استفاده میشود
دیسپنزا به داستان هنری بیچر، یک جراح جنگ جهانی دوم، میپردازد که با کمبود مورفین روبرو شد و به تزریق سرم نمکی روی آورد و با شگفتی دریافت که این روش در کنترل درد بسیار مؤثر است. این موضوع باعث شد او به توانایی ذهن در تغییر تجربه درد در بدن علاقهمند شود.
بعدها، بیچر روی یک تحقیق مهم در سال 1955 تمرکز کرد که نشان داد برای بررسی دقیق تاثیر داروهای جدید، باید آزمایشهایی انجام داد که کاملاً کنترل شده باشند و در آنها نه بیمار و نه پزشک نمیدانند که کدام بیمار داروی واقعی و کدام دارونما دریافت میکند. این کشف مهم باعث شد که اثر دارونما به عنوان یک عامل مهم در تحقیقات پزشکی شناخته شود.
چگونگی کارکرد اثر پلاسیبو (دارونما)
دیسپنزا به بررسی دقیق عملکردهای پیچیده مغز میپردازد تا قوانین علمیای که پدیده پلاسبو بر پایه آنها استوار است را درک کند. او توضیح میدهد که نحوه انتظار ما از یک درمان، شرطی سازی خود و اعتقادمان به تاثیر آن، بر واکنش مغز ما به دارونما تاثیر میگذارد. دیسپنزا معتقد است با درک این موضوع، میتوانیم از توانایی طبیعی بدن برای بهبودی استفاده کنیم.
شرطی سازی مغز
شرطیسازی فرآیندی است که در آن مغز رویدادهای گذشته را با تغییرات فیزیکی مرتبط میسازد و این باعث می شود که بدن ما بدون اینکه بخواهیم به آن اتفاقات واکنش نشان بدهد.
جو دیسپنزا فرآیندی را توضیح میدهد که در آن مغز یک رویداد قبلی را با تغییرات بعدی در بدن مرتبط میسازد. تکیه منظم بر دارو برای تسکین درد، ارتباطی بین مصرف دارو و احساس بهبودی بعدی ایجاد میکند. با گذشت زمان، این ارتباط آنقدر قوی میشود که حتی مصرف یک قرص، حتی یک دارونما، میتواند پاسخ فیزیولوژیکی مورد انتظار را ایجاد کند.
بدن ما که تحت فرمان ذهن ناخودآگاه عمل میکند، نمیتواند بین اتفاقی که واقعا افتاده و چیزی که در ذهنمان مدام تکرار میشود، تفاوتی قائل شود.
تقویت مداوم الگوهای ذهنی ریشه دار منجر به تغییرات مشابه در سطح شیمیایی میشود. به عبارتی ساده تر، هر چه بیشتر به یک فکر یا احساس خاص فکر کنیم، تغییرات شیمیایی بیشتری در بدن ما ایجاد میشود.
شرطیسازی قبلی یا تجربیات گذشته ما میتواند تأثیر قابل توجهی بر تجربیات فعلی و آینده ما، به ویژه در مورد پاسخهای فیزیولوژیکی (نحوهی واکنش بدن) ما به درمانها و داروها داشته باشد.
تأثیر توقع ما روی نتیجه درمان
دیسپنزا تأکید میکند که انتظار یک نتیجه خاص، عامل کلیدی در مؤثر بودن اثر دارونما است. اعتمادی که به درمانگر یا پزشک خود در ما ایجاد میشود، اغلب نقش مهمی در مؤثر بودن یک درمان یا دارو ایفا میکند.
وقتی به پزشک یا درمانگری اعتماد میکنیم و انتظار بهبودی داریم، مغز ما فرمانهایی را برای بدن ارسال میکند که به بهبودی کمک میکنند.
دیسپنزا پیشنهاد میکند که از طریق تصمیمگیری آگاهانه و تعهد کامل به آن انتخابها، ما توانایی تغییر اساسی در عملکرد و ترکیب بیوشیمیایی مغز خود را داریم و بدین ترتیب شکاف بین آنچه تصور میکنیم و آنچه در واقعیت وجود دارد را پر میکنیم. واکنشهای بدنی ما با موقعیتهایی که تصور میکنیم مطابقت دارد، حتی اگر آن اتفاق در واقعیت رخ نداده باشد.
معنا بخشیدن
وقتی ما به چیزی اعتقاد داشته باشیم و انتظار نتیجه خاصی از آن داشته باشیم، انگار که به آن چیز انرژی میدهیم تا نتیجهای که میخواهیم را ایجاد کند.
دیسپنزا بر این نکته تاکید میکند که اثر پلاسیبو (Placebo Effect) زمانی تقویت میشود که به آن باور داشته باشیم و به طور آگاهانه و عمدی با یک درمان یا عمل خاص همراه شود. اعتقاد ما به اثربخشی یک درمان یا ماده خاص، تعهد ما را برای بهبود سلامت تقویت میکند، بیشتر تلاش میکنیم تا نتیجه بگیریم و همین باعث میشود که آن دارو یا درمان موثرتر باشد.
او به مطالعاتی اشاره میکند که نشان میدهد کارکنان نظافت، علیرغم عدم تغییر در وظایف معمول خود، پس از آگاه شدن از اثرات مفید سلامتی نهفته در وظایف شغلی خود، بهبودی در سلامت و کاهش وزن را تجربه کردند. درک بهتر آنها از اهمیت کار، منجر به نتایج بهتر شد.
جو دیسپنزا میگوید که اگر ما به فوایدی که کارهای سالم برای بدنمان دارند، پی ببریم، احتمال اینکه سالمتر بشیم بیشتر میشود. او معتقد است که درک اثر دارونما و اختصاص آگاهانه ارزش به تلاشهای درمانی ما، به ما امکان میدهد تا از تواناییهای ذاتی خود در بهبودی بهرهمند شویم و در واقع خودمان به دارونمای خود تبدیل شویم. به عبارت دیگر، ما میتوانیم با قدرت ذهن خود، به بدنمان کمک کنیم تا خودش را بهبود ببخشد.
تأثیر عمیق احساسات قوی روی تقویت اثر پلاسیبو
در ادامه خلاصه کتاب شما شبه دارو هستید دیسپنزا بر اهمیت هدایت احساسات مثبت قوی مانند سپاسگزاری برای تقویت اثربخشی پدیده دارونما تاکید میکند. برخی احساسات قوی، مانند سپاسگزاری عمیق و قدردانی میتوانند ذهن ناخودآگاه را فعال کرده و در نتیجه به شبکه اصلی که واکنشهای خودکار ما را کنترل میکند، دسترسی پیدا کنند.
وقتی قبل از وقوع یک رویداد، سپاسگزاری خود را ابراز میکنیم، واکنشهای فیزیکی و ذهنی ما به گونهای همسو میشوند که آینهای از تحقق واقعی آن رویداد است.
احساسات مثبت اغلب باعث بهبود سلامتی جسمی میشود. جو دیسپنزا این موضوع را با مثالی از بیماران دیابتی توضیح میدهد. این بیماران وقتی یک برنامه کمدی تماشا میکردند، قند خونشان بهتر تنظیم میشد، حتی بدون اینکه تغییری در ژنهای مرتبط با قند خون ایجاد شود.
همچنین افرادی که به بیماری پارکینسون مبتلا بودند، دریافتند که خنده موجی از احساسات مثبت را ایجاد میکند که منجر به تولید خود به خود ترکیباتی میشود که سلامت آنها را بهبود میبخشد و از کنترل آگاهانه افکار آنها فراتر میرود.
عملکرد مغز در فرآیند تجسم و تجربه واقعی
مغز ما هنگام تجسم یک رویداد و تجربه آن رویداد در زندگی واقعی، عملکردی مشابه دارد. برای مثال، در یک تحقیق علمی مشخص شد افرادی که نواختن پیانو را فقط در ذهن خود تمرین میکردند، تغییراتی در مغزشان ایجاد شد که مانند تغییرات مغز افرادی بود که واقعا پیانو مینواختند.
به گفته دیسپنزا، لوبهای پیشانی مغز که نقش مهمی در ایدهپردازی و هدفگذاری دارند، به ما کمک میکنند تا تمرینات ذهنی خود را به نتایج واقعی تبدیل کنیم. وقتی روی ارزشهای اخلاقی تمرکز میکنیم و اهداف خود را مشخص میکنیم، مجموعهای از واکنشهای شیمیایی در بدن ما آغاز میشود که بدن را برای رسیدن به نتیجه دلخواه آماده میکند.
دیسپنزا به تحقیق دانشمند برنده جایزه نوبل، اریک کاندل، اشاره میکند که نشان داده است حافظه با ایجاد ارتباطات بیشتر بین سلولهای عصبی شکل میگیرد. اما این ارتباطات بدون مرور و تمرین مداوم، به مرور زمان ضعیف میشوند.
تمرین منظم مرور ذهنی رویدادها و احساسات خاص، مسیرهای عصبی و واکنشهای شیمیایی مرتبط را که واقعیت دیگری را شکل میدهند، تقویت میکند. با استفاده آگاهانه از ذهن خود، میتوانیم وضعیت جسمانی خود را تحت تأثیر قرار داده و مسیر زندگی خود را هدایت کنیم.
مهار ظرفیت ذهن برای خوددرمانی از طریق اثر پلاسیبو
دیسپنزا به ما نشان میدهد که چگونه با استفاده از اصولی مانند اثر دارونما، میتوانیم تغییرات مثبت زیادی در زندگی خود ایجاد کنیم. او در کتابهایش توضیح میدهد که افکار ما چه تأثیر شگرفی بر زندگی ما دارند و چگونه میتوانیم با تکنیکهایی مانند مدیتیشن، باورهای عمیق خود را تغییر دهیم. این بخش از کتاب به خوانندگان کمک میکند تا با استفاده از ابزارهای عملی، نقش فعالی در بهبود و تغییر زندگی خود داشته باشند.
پذیرش نسبت به ایده های جدید
در ادامه خلاصه کتاب شما شبه دارو هستید آمده است که از طریق آرام کردن ذهن خودآگاه و ورود به سطوح عمیقتر آگاهی از طریق مدیتیشن، فرد میتواند پذیرش خود را نسبت به ایدههای جدید افزایش دهد. دیسپنزا نشان میدهد که چگونه مدیتیشن گفتگوی درونی مداوم ما را که معمولاً از بخشهای تحلیلی مغز ما سرچشمه میگیرد، آرام میکند و در نتیجه ما را قادر میسازد تا به سطوح عمیق آگاهی دسترسی پیدا کنیم که پذیرش ما را در برابر تغییر افزایش میدهد.
مدیتیشن به ما کمک میکند تا از حالت «بتا» که حالت تمرکز و تفکر آگاهانه است، به حالتهای آرامتر و خلاقانهتر «آلفا» و «تتا» برویم و به ضمیر ناخودآگاه خود دسترسی پیدا کنیم. این تغییر حالت، تلقینپذیری و پذیرش ما را برای ایدههای جدید افزایش میدهد.
دیسپنزا اصول زیربنایی مدیتیشن را روشن میکند و مزایای ملموس آن و سهولت انجام آن را برجسته میکند. او اشاره میکند که اگرچه تصاویر معلمان معنوی در قلهها ممکن است به ما انگیزه دهند، اما در عین حال میتوانند دلهرهآور به نظر برسند. او تأکید میکند که مدیتیشن صرفاً در مورد کنارهگیری یا فرار از زندگی نیست، بلکه در مورد تعامل با دنیای درونیمان است تا حضور، تعادل و آگاهی بیشتری پیدا کنیم و در نتیجه توانایی خود را برای تغییر افزایش دهیم.
تمرکز باز یا واگرا
“Open Focus” یا “تمرکز باز” روشی است که توجه متمرکز شخص را از جزئیات دقیق و کوچک بیرونی به سوی آگاهی از فضای خالی اطراف و فضای درونی خود معطوف میکند و به این ترتیب، نوعی توازن و تعادل را به وجود میآورد.
جو دیسپنزا در اینجا یک تکنیک مراقبهای به نام “Open Focus” یا “تمرکز باز” را معرفی میکند که هدف آن، آرام کردن بخش تحلیلگر ذهن و ایجاد تعادل است. این روش، دامنه تمرکز سنتی روی اشیاء و پدیدههای فیزیکی را گسترش داده و فضاهای بیرونی و درونی مرتبط با جسم را نیز در بر میگیرد.
با تمرکز بر روی خلاء، میتوانیم جریان مداوم اطلاعات حسی را خاموش کنیم که منجر به کاهش فعالیت نئوکورتکس مغز – ناحیهای از مغز که وظیفه تحلیل و استدلال آگاهانه را بر عهده دارد – میشود.
با تغییر کانون توجه خود، مغز میتواند به حالت هماهنگی بیشتر و سرعت کاهش یافتهای دست یابد که با فرکانسهای موج آلفا و تتا مشخص میشود. دیپنزا این فرآیند را به رهبری ارکستر تشبیه میکند که با چیرهدستی سازهای گوناگون را برای خلق سمفونیای هماهنگ و دلنشین رهبری میکند.
با پیشرفت این ایده، مغز پیوسته سیگنالهای منظمتری به بدن میفرستد که موجب ایجاد تعادل شده و به بهبود و شفای بدن کمک میکند. این رویکرد عملی، پایه و اساس کشف حالات عمیقتر مدیتیشن را فراهم میکند که به نوبه خود ارتباط صمیمانهتری را با نحوه عملکرد ذهن پرورش میدهد.
حضور در لحظه حال
برای دسترسی به احتمالات بیکران میدان کوانتومی، باید خود را از زنجیرهای خاطرات گذشته و انتظارات آینده رها کنیم. دیسپنزا بر اهمیت حضور ذهن در لحظه حال برای بهرهبرداری از فرصتهای نامحدودی که توسط دنیای مکانیک کوانتوم ارائه میشود، تأکید میکند.
ما غالباً در زندگی به شکل خودکار عمل میکنیم، ذهنمان مملو از رویدادهای گذشته و آکنده از اضطراب در مورد سناریوهای احتمالی آینده است. توانایی ما برای تصور احتمالات بیشماری که توسط میدان کوانتومی ارائه میشود، به دلیل عدم ارتباط ما با لحظه حال محدود شده است.
لحظه حال – آن نقطه اوج و لحظه طلایی که در آن مرزهای گذشته و آینده که ما را در حالت خودکار و ناخودآگاه قرار میدهند، دیگر محو میشوند – در واقع مکانی است که در آن همه آن احتمالات به طور همزمان وجود دارند. بدنهای ما ذاتاً تلاش میکنند الگوهای تثبیت شده و تجربیات گذشته را حفظ کنند و برای حفظ این حالت، تلاش قابل توجهی لازم است.
هنگامی که از پرداختن به الگوهای عادت فکری و احساسی دست میکشیم، تغییر عمیقی را تجربه میکنیم که میتواند باعث شود احساس گمشدگی کنیم، چرا که دیگر بازتاب دهنده و نشانگر هویتی که در گذشته داشتیم، نیستیم.
شناسایی و تغییر باورهای محدودکننده
از طریق شناسایی و تغییر باورهای محدودکننده، میتوان وضعیت و نحوه جدیدی از بودن را در خود پرورش داد که امکان واکنش فیزیولوژیکی در برابر تغییر طرز فکر را فراهم میسازد.
دیسپنزا در ادامه خلاصه کتاب شما شبه دارو هستید بر اهمیت تشخیص و ارزیابی دقیق چشم اندازها و باورهای محدودکنندهای که تجربیات ما را شکل میدهند، برای دستیابی به تحول پایدار، از جمله بهبود و شفا، تأکید میورزد.
باورهای نهادینه شده در ناخودآگاه ما، که تحت تأثیر رویدادهای گذشته شکل گرفتهاند، به عنوان دستورالعملهای قدرتمندی عمل میکنند که واکنشهای روانشناختی، احساسی و فیزیولوژیکی ما را هدایت میکنند و در نتیجه، سلامت و تندرستی کلی ما را شکل میدهند.
وضعیت زندگیمان میتواند چنان در ما نهادینه شود که شاید آن را تا زمانی که با تضاد و چالشی مواجه نشویم، تشخیص ندهیم. جو افراد را ترغیب میکند تا باورهایی را که در مورد خود، هستی و محیطشان دارند، به دقت بررسی کنند و بپرسند که آیا این اعتقادات واقعاً برایشان مفید هستند یا صرفاً انعکاسی از شرطیسازیهای گذشته هستند؟
با صرف نظر از باورهای محدودکننده، مسیری را برای ظهور فرصتهای تازه میگشاییم و بنیانی استوار برای تغییر ماندگار بنا میکنیم. برای ایجاد و حفظ سلامتی مطلوب، صرفاً داشتن ذهنیتی مثبت کافی نیست؛ بلکه باید فعالانه با عواطف و احساسات مرتبط با باورهای جدید ارتباط برقرار کنیم و به این شکل، گفتگویی را با ساختار ژنتیکی خود از طریق واکنشهای بدنمان آغاز کنیم.
دوری از عوامل تحریک کننده بیرونی
برای پرورش و توسعهی یک حالت جدید از بودن، ضروری است که از عوامل تحریککنندهی بیرونی که به تداوم رفتارها و عادتهای تکراری و وابستگی عاطفی دامن میزنند، دوری کنیم.
دیسپنزا بر این نکته تأکید دارد که صرفاً تغییر باورهای درونی کافی نیست و باید فراتر از آن گام برداشت. وی توضیح میدهد که سیگنالهای پیوستهای که از محیط پیرامون خود دریافت میکنیم، عادتهای کنونی و دلبستگیهای عاطفی ما را تقویت میکنند.
برای مثال، افرادی که در حال بهبود از اعتیاد هستند، ممکن است دریابند که وقتی به مکانهای مرتبط با مصرف مواد مخدر گذشته خود بازمیگردند، بدنشان به گونهای واکنش نشان میدهد که یادآور احساساتی است که هنگام مصرف مواد تجربه میکردند، که میتواند به شدت هوس را برانگیزد و مانع بزرگی برای حفظ بهبودی آنها باشد.
نه فقط محیط فیزیکیمان، بلکه عوامل گوناگون دیگری نیز میتوانند مانع پیشرفت ما شوند. اشخاصی که اطرافمان هستند، شغلمان، عادات و برنامههای روزانهمان – به طور کلی هر آنچه که محرک یک پیوند احساسی با گذشته باشد، میتواند ما را به الگوهای قدیمی اندیشهها، عواطف و رفتارها بازگرداند.
تغییر محیط برای هماهنگی با تغییراتی که در خود ایجاد کردهایم – مانند انتخاب جایی جدید برای خوابیدن، رانندگی در مسیری جدید یا اندکی تغییر در ظاهر خود – میتواند عادات ریشهدار ما را از بین ببرد و زمینه را برای یک شیوه زندگی جدید فراهم کند.
بررسی ماهیت بنیادین هستی از منظر نظریه کوانتومی
دیسپنزا این ایده را بررسی میکند که جهانی که در آن زندگی میکنیم، میتواند توسط افکار، احساسات و باورهای ما شکل بگیرد. او دانش را از زمینههای مختلفی مانند اپیژنتیک تلفیق میکند تا نشان دهد که شرایط درونی ما این قدرت را دارد که واقعیتهایی را که با آنها مواجه میشویم، شکل دهد.
ین کتاب از ما میخواهد که نحوه نگرش خود به جهان، تصوری که از خود داریم و میزان تواناییهای بالقوهمان را مورد ارزیابی مجدد قرار دهیم.
اپیژنتیک
انتخابها، تجربهها و احساسات ما این قدرت را دارند که بخشهای خاصی از DNA ما را روشن یا خاموش کنند و این ایده را که ژنها تنها عواملی هستند که سرنوشت ما را تعیین میکنند، به چالش میکشند.
دیسپنزا به این مفهوم میپردازد که چگونه تصمیمات، رفتارها، وقایع زندگی و عواطفی که تجربه میکنیم، بیان ژنتیکی ما را تحت تأثیر قرار میدهند. پژوهشهای اپیژنتیک به بررسی چگونگی تأثیر سیگنالهای محیطی بر فعال یا غیرفعال شدن ژنها میپردازند و از این طریق، «برنامه ژنتیکی» را بدون تغییر در توالی DNA تغییر میدهند.
سلامتی و رفاه ما صرفاً توسط ژنهایمان تعیین نمیشود، بلکه میتواند توسط اعمال خودمان شکل بگیرد. او به تحقیقاتی اشاره میکند که نشان میدهد تعهد به کاهش استرس و یک رژیم غذایی مغذی میتواند منجر به تغییرات قابل توجهی در نحوه عملکرد ژنهای ما شود و به طور بالقوه پیشرفت برخی از بیماریها را معکوس کند.
با پرورش آگاهانه حالات ذهنی و عاطفیمان، این توانایی را داریم که نحوه بیان ژنتیکی خود را در جهت دستیابی به سلامتی و نشاط مطلوب تحت تأثیر قرار دهیم.
تغییرات در ساختار مغز
تجربه موقعیتهای جدید و کسب دانش میتواند منجر به تغییراتی در ساختار مغز شود، زیرا باعث توسعه مسیرهای عصبی جدید میشود. دیسپنزا این مفهوم را بررسی میکند که ذهن ما توانایی چشمگیری برای تجربه تغییرات ساختاری در هر مرحله از زندگیمان دارد.
او توضیح میدهد که هر تجربه، همراه با پاسخهای ذهنی و عاطفی ما، نقشی در ایجاد مسیرهای عصبی جدید و تقویت یا تضعیف مسیرهای موجود ایفا میکند و از این رو، ساختار مغز را بر اساس نحوه استفاده از آن، پیکربندی میکند. همانگونه که تمرین و ورزش عضلات را نیرومند میسازد، مغز نیز در تعامل با تحریک و چالش، رشد کرده و بارور میشود.
جو دیسپنزا اظهار میکند که از طریق پرداختن به تجربههای جدید، توسعه مهارتهای تازه و تغییر الگوهای فکریمان، این قدرت را داریم که ساختار مغزمان را شکل دهیم و مسیرهای عصبی لازم برای زندگی ای که آرزو داریم را ایجاد کنیم.
درک این مفهوم، برای جهتدهی مسیر خوددرمانی از اهمیت بسزایی برخوردار است، چرا که ما را قادر میسازد تا از هویتی ایستا به هویتی پویا و در حال تحول دائمی، گذار کنیم.
اثر مشاهدهگر (ناظر)
توجه آگاهانه ما میتواند استعدادها را به واقعیت تبدیل کند، پدیدهای که به عنوان اثر مشاهدهگر شناخته میشود. جو دیسپنزا این مفهوم را مطرح میکند که با تمرکز آگاهی خود، قادریم مجموعهای از نتایج احتمالی را از فاز اندیشهای به مرحله هستی واقعی برسانیم، این در حالی است که از اصلی در فیزیک کوانتوم بهره میگیریم که حضور یک ناظر قادر است بر یک رخداد تأثیر گذارد.
او توضیح میدهد که در قلمرو بسیار کوچک، ایده ماده به عنوان یک حضور دائمی و ثابت، نادرست است؛ در عوض، ماده در قلمرو احتمالات قرار دارد، با این پتانسیل که به عنوان ذرات متمایز یا به عنوان الگوهایی شبیه به امواج، تجلی یابد، و این طبیعت دوگانه تا زمان مشاهده یا سنجش، پایدار میماند.
نویسنده پیشنهاد میکند که با تمرکز افکارمان بر نتایج دلخواه و تجسم آنها به گونهای که انگار از قبل وجود دارند، میتوانیم بر احتمالات بیشماری تأثیر بگذاریم تا به یک واقعیت ملموس تبدیل شوند، مشابه با نحوه مشاهده یک ذره زیر اتمی که باعث میشود در یک مکان خاص ظاهر شود.
دیسپنزا مطرح میکند که در حوزه مکانیک کوانتومی، نقش فعال ما در شکلدهی واقعیت خویش، بر خلاف صرفاً نظارهگر بودن جهانی از پیش تعیین شده، نقشی حیاتی ایفا میکند.