فصل ششم: در مورد خودتان فکر می کنید چه کسی هستید؟
صداهای زیادی در زندگی وجود دارد که سعی می کنند ما را تعریف کنند و به ما بگویند ما چه کسی هستیم. گاهی اوقات آنها نشاط آور هستند، مثلاً یکی از والدین به ما می گوید که ما با استعداد هستیم و می توانیم کارهای بزرگ انجام دهیم. گاهی اوقات آنها منفی هستند: “تو جذاب نیستی. هیچ چیز خاصی در مورد تو وجود ندارد.»
افکار ما سعی خواهند کرد به ما برچسب بزنند، مثلا: شما اشتباهات زیادی مرتکب شده اید، شانس خود را از دست داده اید. وقتی به همه این صداها گوش می دهید، به راحتی می توان فکر کرد که چه کسی حقیقت را می گوید؟ من چه کسی هستم؟ آیا من با استعداد هستم یا معمولی؟ آیا من قوی و مطمئن هستم یا ضعیف و ناامن؟ آیا آینده روشنی دارم یا آن را به باد داده ام؟
کلید اینجاست: تنها صدایی که مهم است صدای شماست. شما فکر می کنید چه کسی هستید؟ آنچه انتخاب می کنید همان چیزی است که خواهید شد. به جای اینکه اجازه دهید دیگران شما را تعریف کنند، به جای اینکه اجازه دهید شرایط به شما برچسب بزنند، باید به آنچه خدا در مورد شما می گوید بازگردید. خدا می گوید: «شما می توانید همه چیز را بوسیله خد انجام دهید. شما مجهز و قدرتمند هستید.»
صداهای دیگر به شما خواهند گفت: «مشکل خیلی بزرگ است. شما آنچه را که لازم است ندارید.» خداوند می فرماید: «شما بذرهای بزرگی دارید. شما مقدر شده اید که اثر خود را به جا بگذارید.» صداهای دیگر به شما می گویند: «شما معمولی هستید. شما هرگز کار مهمی انجام نخواهید داد.”
انتخاب نهایی با شماست. مشکل برخی از افراد این است که برای مدت طولانی تصمیم می گیرند به صداهای اشتباه گوش دهند و نمی دانند واقعاً چه کسی هستند. آنها به مردم اجازه داده اند به آنها برچسب بزنند، به آنها بگویند که چه چیزی نیستند و چه کاری نمی توانند انجام دهند.
آنها به شرایط، اشتباهات و ناامیدی ها اجازه داده اند که آنها را تعریف کنند و اکنون اشتیاق خود را از دست داده اند. اگر اجازه دهید صداهای دیگر پخش شوند، شما را از سرنوشت خود دور می کند. تنها کسی که می داند شما واقعاً چه کسی هستید، خالق شماست. او شما را شاهکار می خواند. او می گوید که شما به طرز شگفت انگیزی ساخته شده اید. او می گوید شما در زمین توانا خواهید بود. او می گوید شما بیش از یک فاتح قوی، با اعتماد به نفس، تایید شده و ارزشمند هستید.
این همان چیزی است که شما برای بودن خلق شده اید. وقتی آنچه را که خدا در مورد شما می گوید بیان می کنید، آنچه را که در درونتان قرار داده است فعال می کنید.
شما نمی توانید بگویید “من ضعیف هستم” و از قدرت تان استفاده کنید، نمی توانید بگویید “من هرگز پیش نمی روم” و به فراوانی دست پیدا کنید، نمی توانید بگویید “من آنقدرها با استعداد نیستم” و به عظمت خود دست پیدا کنید.
شما آن فردی نیستید که دیگران، خانواده تان، مردم یا همکارانتان می گویند بلکه شما همانی هستید که خدا می گوید. مردم همیشه نمی توانند آنچه را که خدا در شما قرار داده است ببینند. آنها نمی توانند پتانسیل، استعدادها، عظمت شما را ببینند.
اگر به آنها اجازه دهید محدودیت های خود را روی شما بگذارند و شما را متقاعد کنند که نمی توانید رویای خود را محقق کنید، همیشه بدهکار هستید یا بر آن بیماری غلبه نخواهید کرد. سپس چون به آنها اجازه می دهید شما را تعریف کنند، آنچه می گویند محقق خواهد شد. آنها ممکن است چیزهای منفی به زبان بیاورند، اما اگر نگذارید در شما نفوذ کنند، هیچ قدرتی ندارند. کلمات منفی را که مردم درباره شما گفته اند تکرار نکنید.
شما همانی هستید که خودتان می گویید
در یوحنا 1، رهبران یهودی مردانی را به صحرا فرستادند تا دریابند که یحیی بپتیست (اعضای یکی از گروههای مسیحی معروف) کیست. آنها چیزهای زیادی در مورد او شنیده بودند و او طرفداران زیادی داشت. این رهبران از اورشلیم سفر کردند و از یوحنا پرسیدند که آیا او مسیح است؟ به آنها گفت نه. پرسیدند آیا او ایلیا است؟ او دوباره گفت: “من نیستم.” گفتند: «پس به ما بگو چه کسی هستی تا ما به فرستادگانمان پاسخ دهیم. در مورد خودت چی می گویی؟»
جان می توانست به روش های مختلف پاسخ دهد. او می توانست در مورد سوابق، تحصیلات و فلسفه خود به آنها بگوید. اما کتاب مقدس می گوید یوحنا به قول اشعیا پاسخ داد: «من صدایی هستم که در بیابان فریاد می زنم، راه را برای خداوند آماده کن.» او به آنچه کتاب مقدس درباره اش گفته بود بازگشت. او چیزی را که احساس می کرد، نحوه بزرگ شدنش، و در مورد آنچه که با آن سر و کار داشت صحبت نکرد. او آنچه را که خدا در مورد او گفته بود را بیان کرد.
تصور کنید کسی از شما می پرسد: “به ما بگو چه کسی هستی، تا بتوانیم به دیگران بگوییم؟” چه نوع پاسخی دارید؟ «این بیماری من را نگران کرده است، کمرم درد می کند، کارم کند پیش می رود و این بچه ها اعصابم را خراب می کنند. من واقعاً دلسرد شدم.» این چیزی نیست که شما هستید. به کتاب مقدس برگردید و آنچه را که خدا در مورد شما می گوید بیان کنید. پاسخ شما باید این باشد: “من قوی، با استعداد، سالم، بخشنده و شگفت انگیز هستم.”
ما هر مراسم کلیسا را با این جمله شروع می کنیم: “من همانی هستم که خدا می گوید.” من آن چیزی نیستم که احساس می کنم. من ممکن است احساس ضعف کنم، اما خدا می گوید من قوی هستم، بنابراین گزارش من این است که من قوی هستم. وقتی این را می گویید، قدرت به سمت شما می رود. ممکن است احساس خوبی نداشته باشید. شما با یک بیماری دست و پنجه نرم می کنید، با اضطراب و افسردگی مبارزه می کنید. به راحتی می توان برچسب های بیمار، افسرده، مضطرب یا شکست خورده را زد و گفت: «من همین هستم.» اما نه، این شما نیستید.
این چیزی است که شما با آن سر و کار دارید. شما یک فرد بیمار نیستید که بخواهید خوب شوید. شما آدم خوبی هستید که با بیماری مبارزه می کنید. اجازه ندهید که این سختی به هویت شما تبدیل شود. با موارد منفی موافق نباشید. به آنچه خالق خود می گوید برگردید. خدا می گوید که سلامتی را به شما باز می گرداند. می گوید می دوی و خسته نمی شوی، گریه یک شب است، اما شادی در صبح می آید.
در مورد خودت چه می گویی؟ “من مریض و افسرده هستم.” نه، باید بگویی “من سالم، کامل، پر انرژی، آزاد، خوشحال و پیروز هستم.” اگر شروع کنید به گفتن آنچه خدا در مورد شما می گوید، به جای آنچه که احساس می کنید، خواهید دید که همه چیز تغییر می کند. با قبول این برچسب های منفی زندگی را طی نکنید.
من با مردی صحبت کردم که خیلی نسبت به خودش دلخور بود. او به من گفت که چگونه اشتباه کرده و فرزندانش را درست تربیت نکرده است. او با اعتیاد دست و پنجه نرم می کرد. او گفت: “من احساس می کنم خیلی بی لیاقت هستم. من سزاوار نعمت نیستم.»
وقتی از خودتان ناراحت هستید، هیچ کار سازنده ای انجام نمی دهید. مخالفت با خودتان به شما کمکی نمی کند که به جلو بروید و هر اشتباهی را که مرتکب شده اید، با هر بار شکست به شما یادآوری می کند. دشمن دوست دارد که شما این برچسب ها را قبول کنید: بی لیاقت، بدون آینده. من به این مرد آنچه را که به شما می گویم گفتم، تا زمانی که خود را بی لیاقت ببینی، در جایی که هستی باقی می مانی.
چرا به جای اینکه آن برچسب ها را قبول کنید، آنچه را که خدا در مورد شما می گوید نمی گویید؟ “من بخشنده، رستگار و با آینده روشن هستم.”
شما فردی نیستید که اشتباهاتتان، دوستانتان، یا افکار منفی می گویند. آنچه شما می گویید بر همه چیزهای دیگر غلبه دارد. حالا از گفتن چیزهای منفی در مورد خودتان دست بردارید. نگویید: «من خیلی اضافه وزن دارم، بی انضباطم، هرگز مهاجرت نمی کنم و هرگز اعتیاد را ترک نخواهم کرد.» شما همان چیزی خواهید شد که باور دارید.
چرا گفتن آنچه خدا در مورد شما می گوید را شروع نمی کنید؟ “من با استعداد، موفق، مرفه، آزاد، ارزشمند و یک شاهکار هستم.» آنچه در مورد خود می گویید به واقعیت تبدیل می شود.
“من یک فرد متوسط هستم.” شما متوسط خواهید بود، حتی اگر حقیقت این است که هیچ کسی از نظر خدا متوسط نیست. هیچ کس اثر انگشت شما را ندارد. هیچ کس نمی تواند کاری که شما می توانید را انجام دهد. اما تا زمانی که باور داشته باشید معمولی هستید، آنطور که قرار است بدرخشید، نخواهید بود.
تو یک فرد عادی نیستی
کتاب مقدس می گوید: هنگامی که موسی متولد شد، “یک کودک معمولی نبود.” چیز خاصی در مورد او وجود داشت. وقتی بزرگ شد، می توانست احساس کند که سرنوشتش رهایی بنی اسرائیل از بردگی است. او نیت خوبی داشت، اما اشتباه کرد و در نهایت مجبور شد به بیابان فرار کند. چهل سال را در اختفا گذراند.
می توانم تصور کنم که صداهایی به او می گفتند، چگونه این کار را انجام داد، او شانس خود را از دست داد. او می توانست این برچسب ها را قبول کند: شکست خورده و عقب مانده. اما در اعماق وجودش می توانست صدای آرامی را بشنود که به او می گفت: «تو بچه معمولی نیستی. داستان تو اینگونه تمام نمی شود. عظمتی در تو نهفته است.»
فقط به این دلیل که شما اشتباه کرده اید، سرنوشت شما متوقف نخواهد شد. چیزی را که خدا شروع کند، خودش تمام خواهد کرد. قبول برچسب های منفی، ما را متوقف می کند و سبب می شود از دنبال کردن رویاهای خود دست بکشیم.
پس از چهل سال در بیابان، خداوند بر موسی ظاهر شد و گفت: اکنون وقت آن است که سرنوشت خود را انجام دهی. او بنی اسرائیل را نجات داد، دریای سرخ را جدا کرد و کارهای بزرگی انجام داد. اگر موسی خودش را شکست خورده می دید، فکر نمی کنم این اتفاق می افتاد. در عوض او خود را به عنوان یک کودک معمولی نمی دید. او تصویر درست را درون خود نگه داشت.
وقتی به دنیا آمدید، خداوند همان چیزی را که به موسی گفت در مورد شما نیز گفت: «این یک بچه معمولی نیست». خداوند عظمت را در شما قرار داده است. او مقدر کرده است که شما اثری از خود به جای بگذارید. ممکن است اشتباهاتی مرتکب شده باشید، موانعی داشته باشید، و بیشتر از آنچه فکر می کردید طول بکشد، اما این چیزی را که در شماست تغییر نمی دهد. اکنون، دشمن سعی می کند تا احساس ارزشمندی شما را بدزدد. او می داند که اگر بتواند هویت شما را تحریف کند و شما را متقاعد کند که فرد متوسط و معمولی هستید، می تواند شما را از عظمتتان دور کند.
نمی دانم اگر مثل یک بچه معمولی زندگی کنید، چه کاری می توانید انجام دهید و خدا تا کجا شما را می برد. نباید متکبرانه زندگی کنید، بلکه باید بدانید که خداوند عظمت را در شما قرار داده است. شما با این آگاهی از لطف زندگی می کنید. لطف شما را به جایی می برد که به تنهایی نمی توانید بروید، هر زنجیره ای را که می خواهد شما را عقب نگه دارد می شکند، و شما را برجسته می کند.
شما فرد معمولی و یا متوسطی نیستید، شما فرزند خدای متعال هستید. خون سلطنتی در رگهای شما جریان دارد. تاج لطفی بر شما گذاشته شده است. چیزی که سعی دارد جلوی شما را بگیرد، شکست می خورد. بودن خدا با شما بیشتر از این است که دنیا علیه شما باشد. این رویا ممکن است خیلی بزرگ به نظر برسد، و برای برخی افراد چنین است، اما برای شما نه.
شما بچه معمولی نیستید، این بیماری باید پایان یابد، گزارش پزشکی می گوید کار شما تمام شده است، اما اینطور نیست. شما فرزند معمولی نیستید، بنابراین آن اشتباه نباید سرنوشتتان را متوقف و یا آینده تان را محدود کند. شما بچه معمولی نیستید، زیرا قبل از اینکه شما خدا را انتخاب کنید، او شما را انتخاب کرد. وقتی خدا شما را آفرید، عقب نشینی کرد و گفت: این خیلی خوب بود.
خدا جهان را خلق کرده بود، ستاره ها را به فضا پرتاب کرده بود، و طلوع های شگفت انگیز و رشته کوه های باشکوهی ساخته بود، اما او هرگز نگفته بود که آنها «بسیار خوب» هستند. تنها چیزی که در موردش گفت شما بودید. حالا فکر نکنید که فرد متوسط هستید و چیز زیادی برای ارائه ندارید. شما بچه معمولی نیستید، شما یک تاریخ ساز و تغییر دهنده جهان هستید. شما مقدر شده اید که اثر خود را به جا بگذارید.
“جوئل، این خوب به نظر می رسد، اما من فکر می کنم شما شخص اشتباهی را انتخاب کرده اید. هیچ چیز غیرعادی در مورد من وجود ندارد. من فوق العاده با استعداد نیستم، شخصیت بزرگی ندارم و از یک خانواده تأثیرگذار نیستم.» تا زمانی که به خودتان اهانت می کنید، عظمت خود را نخواهید دید.
اگر بگویید فرد معمولی و متوسط هستید، به آن تبدیل خواهید شد. من از شما می خواهم که با خدا موافقت کنید. او می گوید شما بچه معمولی نیستید. مهم نیست چگونه بزرگ شده اید. این بستگی به میزان تحصیلات، تعداد ارتباطات یا موانعی که با آن روبرو هستید ندارد. وقتی آنچه را که او درباره شما می گوید باور کنید، درهایی باز می شوند که هرگز تصور نمی کردید و خدا شما را به جایی فراتر از تصورتتان می برد.
شما خیلی بیشتر از آن چیزی هستید که فکر می کنید
یوئیل نبی می گوید: «مردان و زنان توانا را بیدار کنید». می خواهم عظمت، رویاها، چیزی را که خدا در شما گذاشته است را بیدار کنم. من میخواهم آن کتاب، فیلم، آهنگ یا خدمت درون شما را بیدار کنم. ممکن است به نظر برسد که از سر شما گذشته است، اما باید درک کنید که شما یک آدم معمولی نیستید.
شما متوسط نیستید، شما می توانید خیلی بیشتر از آنچه فکر می کنید را انجام دهید. شما از آنچه فکر می کنید قویتر هستید. شما بیشتر از آن چیزی که فکر می کنید دوست داشتنی هستید. شما با استعدادتر از آن چیزی هستید که فکر می کنید. رویاها و هدایایی که خداوند در شما قرار داده بسیار بزرگتر از آن چیزی هستند که فکر می کنید.
اگر می خواهید کامل بودن چیزی را که در شماست ببینید، باید دید درستی به خودتان داشته باشید. نباید بگویید: «من متوسط و معمولی هستم.» با خدا توافق کنید «من یک آدم معمولی نیستم. من بسیار دوست داشتنی هستم. در من خوبی های خدا وجود دارد.» وقتی می دانید آدمی غیرعادی هستید، لطف، شفا، درها و پیشرفت های غیرمعمول را خواهید دید.
وقتی برای کشیش شدن در کلیسا قدم برداشتم، احساس می کردم عادی و بی صلاحیت بودم. اما شما نمی توانید از روی احساسات خود عبور کنید. من تصمیم گرفتم آنچه را که خدا می گوید باور کنم. من هرگز خدمت نکرده بودم و آموزش یا تجربه ای نداشتم. همه شرایط می گفت من متوسط هستم و چیز خاصی در مورد من وجود ندارد. اما در عمق وجودم آنقدر جرات داشتم که باور کنم فردی معمولی نیستم. به کسی نگفتم، اما می توانستم دانه های عظمت را حس کنم و صدای خدا را در زمان باز کردن درهای بزرگی در شب بشنوم.
ویکتوریا ده سال قبل از فوت پدرم به من گفت که یک روز کشیش کلیسا خواهم بود. این یک تلنگر برای من بود. بذری بود که با حرفش درون قلب و ذهن من کاشت. به نظرم خیلی عجیب بود، فکر کردم من او را فریب داده ام. من نمی توانستم جلوی مردم بلند شوم. احساس می کردم معمولی هستم، اما کتاب مقدس می گوید: «در استخوان های شما آتش وجود دارد.» عظمتی در درون شما پنهان است. همانطور که قدم برداشتم، استعدادی را درون خودم کشف کردم که نمی دانستم در من وجود دارد.
جسارت و اعتماد به نفسی وجود داشت که قبلاً هرگز نداشتم. اگر من خودم را باور نمی کردم، هرگز به ساختمان مرکز کامپک دست پیدا نمی کردیم. هرگز به این موضوع فکر نکردم که از کجا می توانیم بودجه اش را جور کنیم یا چگونه ممکن است این اتفاق بیفتد. من فقط می دانستم که ما باید آن را دنبال کنیم. وقتی بدانید که یک فرد معمولی نیستید، دنبال رویاهایی خواهید رفت که خیلی بزرگ به نظر می رسند. شما دعاهای جسورانه خواهید خواند و اکثر چیزهایی که مردم فکر می کنند غیرممکن است را باور خواهید کرد.
لطفی در زندگی شما وجود دارد که شما را به جلو می برد، نعمتی که باعث می شود مردم به شما کمک کنند. خدا از شما نمی خواهد که آن را بفهمید. او فقط از شما می خواهد علاوه بر ایمان، باور داشته باشید. اگر میخواهید به سرنوشت خود برسید، رویاهای خود را ببینید، باید بدانید که عادی نیستید. چیز خاصی در مورد شما وجود دارد.
خداوند متعال در شما جان دمید. “جوئل، من احساس خاصی ندارم.” لازم نیست آن را احساس کنید؛ اگر به اندازه کافی به آن اعتقاد داشته باشید، فقط باید باورش کنید. در اینصورت نه تنها آن را احساس خواهید کرد، بلکه آن را خواهید دید.
حس خاصی نداشتم، احساس می کردم معمولی هستم، اما تصمیم گرفتم که آن را با ایمان باور کنم. حالا هر بار که وارد کلیسا می شوم، می دانم که یک آدم معمولی نیستم. می دانم که نمی توانستم به تنهایی این کار را انجام دهم، اما خالق جهان به من لطف داشت. فکر نمی کردم بتوانم جلوی مردم صحبت کنم. من خیلی ساکت و محتاط بودم. الان هم هر بار که خودم را در تلویزیون می بینم، در شگفتم که خدا مرا به کجا رسانده است.
من به عظمت خدا می بالم. او می خواهد شما را هم به جاهایی ببرد که هرگز در خواب ندیده اید. آنچه او برای آینده شما برنامه ریزی کرده است، بزرگتر و با ارزش تر از آن چیزی است که تا به حال تصور می کردید.
شما یک قهرمان توانا هستید
در فصل اول، به مردی به نام گیدئون نگاه کردیم که از ترس مدیانیان در یک بشکه شراب مخفی شده بود. وقتی فرشته ای به او ظاهر شد و گفت: «قهرمان توانا، خداوند با توست،» گیدئون به اطراف نگاه کرد و فکر کرد، درباره چه کسی صحبت می کند؟ من قهرمان قدرتمندی نیستم، زیرا قایم شده ام و می ترسم. فرشته در ادامه به او گفت باید فرماندهی را رهبری کند و قوم اسرائیل را از دست مدیانیان نجات دهد، اما جدعون شروع به تهیه فهرستی از بهانه ها کرد و به خدا گفت که نمی تواند. اما من آموخته ام که اگر خدا آنچه را که نیاز دارید به شما نداده باشد، از شما کاری نمی خواهد. ممکن است هنوز از آن استفاده نکرده باشید، اما در درون شماست.
خدا شما را مانند گیدئون، یک قهرمان قدرتمند می خواند. صداهای دیگر شما را معمولی، بی استعداد، ضعیف و ترسناک می نامند. این دو گزارش متناقض هستند. شما یا قهرمان قدرتمندی هستید یا ضعیف و ناتوان.
کلید اینجاست: شما باید انتخاب کنید. هر یک از صداها می تواند به وقوع بپیوندد. همه چیز بستگی به این دارد که با چه کسی موافق هستید. آیا می خواهید با خدا موافق باشید و بگویید: “بله، من معتقدم که یک قهرمان توانا هستم و به خوبی می توانم سرنوشتم را بسازم؟» یا قرار است همان کاری را که گیدئون انجام داد انجام دهید و شروع به بهانه تراشی کنید تا در جایی که هستید بمانید؟
مثلا بگویید: من در محیط خوبی بزرگ نشده ام، چند وقفه بد داشتم، این شرکت با من درست رفتار نکرد و هیچ کس به من در رسیدن به رویاهایم کمک نمی کند.» با احترام، هیچ کدام مهم نیست. چیزی که خدا برای شما مقدر کرده است نمی تواند توسط مردم یا با ناامیدی متوقف شود. خدا از قبل می دانست که قرار است چه اتفاقی بیفتد. او قبلاً آنچه شما نیاز دارید را مهیا کرده است.
اکنون او شما را یک قهرمان قدرتمند خطاب می کند و از شما می خواهد که استانداردهای جدیدی را تعیین کنید، تا خانواده خود را به سطح جدیدی ببرید. او شما را قهرمانی قدرتمند می خواند تا نفرین های نسلی را بشکنید که مدام منتقل می شوند و به این ناکارآمدی پایان دهید. شما قهرمانی توانا هستید، زیرا جلوی فقر و کمبود را می گیرد و به فراوانی قدم می گذارید.
جالب اینجاست که وقتی خدا گیدئون را قهرمانی قدرتمند نامید، او کار مهمی انجام نداده بود. او غولی را مانند داود شکست نداده بود، دریای سرخ را مانند موسی جدا نکرده بود، مرده ای را مانند ایلیا زنده نکرده بود. به نظر می رسید که او یک آدم معمولی بود، فقط هر روز در مزرعه کار می کرد و گندم ها را جمع می کرد. اما خدا قبل از اینکه اتفاقی بیفتد، ما را آنچه که دقیقا هستیم می خواند. او می داند چه چیزی در ماست. او کسی است که پتانسیل و استعدادها را درون ما قرار می دهد. گیدئون بالاخره کاری را که باید انجام داد.
به جای اینکه خود را معمولی ببیند و تصور کند قادر به رهبری یک ارتش نیست، قدرت درونی خود را بیدار کرد. او در واقع گفت: “اگر خدا بگوید من یک قهرمان قدرتمند هستم، پس یه این موضوع معتقد می شوم.”
گیدئون با 32000 مرد به جنگ با مدیان رفت، اما خدا به او گفت که این تعداد زیاد است. سرانجام، هنگامی که او فقط سیصد نفر داشت، برای مبارزه با ارتش عظیم هزاران هزار نفری بیرون رفت. گاهی اوقات خدا به شما اجازه می دهد که شانس به شکلی عالی بر علیه شما باشد، بنابراین وقتی او آن را برگرداند، یعنی بر همه چیز آگاه است.
در نیمه شب گیدئون و آن سیصد نفر به مدیان حمله کردند. آنها به اردوگاه خود شتافتند و فریاد زدند: “شمشیری برای خداوند و شمشیری برای گیدئون.” چند روز قبل در اینجا گیدئون از دشمنان خود پنهان شده بود، اکنون به سمت تمام مردانی رفت که نام او را فریاد می زدند. خدا می خواست که گیدئون از آنها بشنود که او یک قهرمان قدرتمند است. مدیانیان گیج شدند و شروع به جنگ با یکدیگر کردند. آنها در نهایت شکست خوردند و گیدئون پیروز شد.
شما نیاز به همه چیزهایی که فکر می کنید ندارید.
وقتی خدا شما را قهرمانی توانا می خواند، اگر با او توافق کنید، قهرمانی توانا می شوید. او چیزهایی را به وقوع می پیوندد که شما نتوانستید آنها را انجام دهید. حالا از سرزنش خودتان دست بردارید. “اگر آموزش می دیدم، اگر از خانواده دیگری می آمدم، اگر این بیماری همه گیر نشده بود، می توانستم کار بزرگی انجام دهم.” خدا می خواهد در زندگی شما کار بزرگی انجام دهد، علیرغم اینکه احتمالات بر علیه شما هستند. او محدود به چیزهایی نیست که شما ندارید. او به هر چیزی که شما فکر می کنید نیاز دارید، نیاز ندارد. او باعث می شود که با منابع کمتر، کارهای بزرگی انجام دهید.
داود فقط یک تیرکمان و چند سنگ داشت، اما اینها او را از سرنوشتش متوقف نکردند. خدا شما را یک قاتل غول پیکر، یک تاریخ ساز، یک قهرمان قدرتمند می خواند. چرا با او توافق نمی کنید؟ چه شرم آور است که زندگی کنید، بمیرید و هرگز نفهمید که چه کسی هستید. اگر خودتان را آنگونه ببینید که خدا شما را می بیند، چه می شود؟ چه رویاهایی را می توانستید انجام دهید، چه موانعی را می توانستید بر طرف کنید، چه کسب و کارهایی را می توانستید بسازید، چه کتاب هایی می توانستید بنویسید، چه تاثیری می توانستید داشته باشید، اگر فقط می دانستید که چه کسی هستید؟
گیدئون خود را یک قهرمان قدرتمند نمی دانست. او دارای نفوذ، ثروت، قدرت و شجاعت نبود. هیچ چیز در مورد او شبیه آنچه خدا گفت نبود. اما خداوند شما را آنچه هستید می خواند، قبل از اینکه آنگونه بشوید. این موضوع به شما بستگی دارد. اگر آن را باور کنید، به واقعیت تبدیل خواهد شد. گیدئون هرگز تصور نمی کرد که روزی در کتاب مقدس باشد. او هزاران سال پیش هرگز خواب نمی دید که ما درباره داستان او صحبت می کنیم.
هرگز نمی دانید خدا شما را کجا میبرد، کدام درها را برای شما باز خواهد کرد، غول هایی که قرار است شکست دهید، تاثیری که قرار است داشته باشید را نمی دانید. آینده شگفت انگیزی پیش روی شماست، اما بستگی به این دارد که خودتان را چگونه می بینید.
اگر بگویید متوسط، محدود، محروم یا ناتوان هستید، از سرنوشتتان دور می شوید. به جای اینکه اجازه دهید مردم شما را تعریف کنند، گذشته تان به شما برچسب بزند، چرا به آنچه خدا در مورد شما می گوید برنمی گردید؟ او کسی است که شما را خلق کرده است. مانند گیدئون، ممکن است متوجه نباشید که چه کسی هستید. خداوند فرشته ای را فرستاد تا به او یادآوری کند، سپس او برخاست و اثری از خود به جای گذاشت. ممکن است فرشته ای به شما ظاهر نشود، اما شاید خدا از من استفاده می کند تا به شما یادآوری کنم که چه کسی هستید.
شما قهرمانی توانا، شاهکار، قوی، ارزشمند، با استعداد، مطمئن، سالم، پیروز و بخشیده هستید. شما فردی معمولی نیستید، شانه هایتان را به عقب ببرید، سرتان را بالا بگیرید و به سمت چیزی که خلق شده اید قدم بردارید. اگر این کار را انجام دهید، ایمان دارم و اعلام می کنم که خدا را در زندگی خود نشان خواهید داد. درها و فرصت های جدید در حال باز شدن هستند. غول ها در شرف پایین آمدن هستند. شما در شرف دیدن شفا، لطف، پیشرفت ها و کامل بودن سرنوشت خود هستید.