کتاب تو قویتر از آن چیزی هستی که فکرش را می کنی اثر جول اوستین- فصل 5

بفرست برای دوستت

فهرست مطالب

فصل پنجم: قدرت ویژه در راه است

همه ما در زندگی مواقعی احساس خستگی می کنیم. ما تمام تلاش خود را انجام داده‌ ایم، محکم ایستاده‌ ایم، اما خیلی وقت است که هیچ چیز تغییر نکرده است و اکنون خسته شده ‌ایم. ما احساس نمی کنیم که قدرت بزرگ کردن بچه ها، قدرت مبارزه با بیماری، قدرت دنبال کردن رویاهایمان را داشته باشیم.

خانمی را می شناسم که سال ها با افسردگی دست و پنجه نرم کرده است. او همیشه بسیار قوی و مصمم بوده است، اما وقتی اخیراً او را دیدم، بسیار دلسرد شد. او گفت: «دیگر توان مبارزه ندارم. من دیگر نمی توانم این کار را انجام دهم.» گاهی اوقات ما ناتوانی را به عنوان کمبود ایمان می بینیم.

اما خدا از شما انتظار ندارد که همیشه قوی باشید. او می ‌داند زمان ‌هایی وجود دارد که خسته می ‌شویم، زمانی که احساس می ‌کنیم نمی ‌توانیم ادامه دهیم. ما دعا کرده ایم، ایمان آورده ایم، اما چیزی تغییر نکرده است. اکنون سنگینی چیزی که با آن روبرو هستیم ما را خسته کرده است. خبر خوب این است که خداوند ما را به خاطر احساس ضعف سرزنش نمی کند. او نمی گوید: “چه مشکلی با شما دارد؟ شما باید ایمان بیشتری داشته باشید.”

کتاب مقدس می فرماید: «وقتی تو ضعیفی، او قوی است.» وقتی احساس می ‌کنید خسته هستید، مثل اینکه نمی ‌توانید ادامه دهید، او وارد می‌ شود و به شما قدرت خاصی می ‌دهد. قدرتی که به تنهایی بدست نیاوردید، قدرت برای حرکت رو به جلو در زمان گرفتاری، قدرت برای غلبه بر اعتیاد، قدرت برای غلبه بر مخالفت. ممکن است احساس ضعف و خستگی کنید، اما این سرنوشت شما نیست. شما می خواهید “خسته نباشید، راه بروید و بی حال نشوید.” قدرتی وجود خواهد داشت که طبیعی نیست، بلکه فوق طبیعی است.

 

قدرت نسبتاً خوب در یک زمینه خاص

این همان اتفاقی است که با پیامبر ایلیا در کتاب اول پادشاهان ۱ رخ داد. سه سال و نیم در سامره خشکسالی بود. بدون باران، بنی اسرائیل داشتند از بین می رفتند. نه غذا بود و نه راهی برای رشد محصولات زراعی. ایلیا به بالای کوه کرمل رفت و شروع به دعا برای باران کرد، اما هیچ اتفاقی نیفتاد. او بارها و بارها دعا کرد، همیشه از دستیارش می خواست که بیرون برود و وضعیت آب و هوا را بررسی کند، به دنبال ابرهایی بود که بر فراز دریا تشکیل شده بودند، اما اتفاقی نیفتاد. سرانجام، در هفتمین باری که دستیارش آب و هوا را چک کرد، ابر کوچکی را دید که در آسمان شروع به تشکیل شدن کرد.

ایلیا آن دستیار را فرستاد تا به پادشاه آخاب بگوید که بهتر است سوار ارابه خود شود و سریعاً آنجا را ترک کند، زیرا باران شدیدی در راه است. کتاب مقدس می ‌گوید: «سپس خداوند به ایلیا قوت خاصی داد و او از ارابه پادشاه تا شهر یزرعیل پیشی گرفت.»

یزرعیل در مجاورت کوه کرمل نبود. این یک سفر بیست مایلی بود. یک اسب می تواند دو برابر سریعتر از یک انسان معمولی بدود و یک انسان فقط می تواند آن حداکثر سرعت را برای یک مسافت کوتاه حفظ کند. علاوه بر این، من مطمئن هستم که ایلیا خسته بود، در بحبوحه قحطی شدید زندگی می کرد و غذای مناسب نداشت.

چگونه توانست از یک ارابه پیشی بگیرد؟ امکان نداره. خدا قوت خاصی به او داد. ممکن است به آنچه که در مقابل آن هستید نگاه کنید و فکر کنید “من قدرت آن را ندارم، من استقامت لازم را ندارم، شاید سال ها پیش، زمانی که در اوج بازی ام بودم، این کار را می کردم، اما اکنون خسته شده ام.”

نه، آماده باش، زیرا قدرت خاصی در راه است. وقتی قدرت خاصی داشته باشید، از برخی ارابه ها پیشی خواهید گرفت. شما بر چیزی غلبه خواهید کرد که غیرممکن به نظر می رسد. شما به رویاهایی دست خواهید یافت که خیلی دور از ذهن به نظر می رسند.

یزرعیل به شهر ارابه ها معروف بود. این شهر ناوگان وسیعی از وسایل نقلیه قدرتمند داشت که می توانستند به سرعت وارد نبرد شوند. آنها به مردم یزرعیل امتیازی باورنکردنی دادند. این ارابه های نشان دهنده قدرت و سرعت، توانایی تسلط با زور بودند. دشمنان می دانستند که به یزرعیل نمی آیند. قابل توجه است که ایلیا از ارابه آخاب پیشی گرفت. من می توانم تصور کنم ایلیا در مقابل شاه آخاب ایستاده است، در حالی که او در ارابه بزرگ، چشمگیر و پیشرفته خود نشسته است.

آخاب رانندگانش را جلو و عصایش را در عقب داشت. ایلیا به پادشاه آخاب نگاه کرد و گفت: «شما ارتش قدرتمند و فرماندهی ناوگان وسیعی از ارابه ‌ها را دارید که توسط این اسب ‌های تندرو و قوی کشیده می ‌شوند. من تجهیزات و اسب های شما را ندارم. من حتی یک ارابه هم ندارم، اما نگران نیستم، زیرا به آنچه شما دارید نیازی ندارم. من از شما تا یزرعیل پیشی خواهم گرفت.»

می ‌شنوم که آخاب می‌ خندد و می ‌گوید: «در مورد چی صحبت می‌کنی ایلیا؟ اینها سریعترین اسب های روز ما هستند، اینها ماهرترین رانندگان هستند و این ارابه به تازگی برنده جایزه ارابه سال J.D Power (یک شرکت معتبر در حوزه ارزیابی کیفیت و رضایت مشتری) شده است. شما نمی توانید از من پیشی بگیرید.»

با این حال، کتاب مقدس می گوید که ایلیا در تمام راه به مدت بیست مایل جلوتر از ارابه دوید. وقتی آخاب به ورودی یزرعیل رسید، می توانم ایلیا را ببینم که با پاهایش بالا نشسته و در حال نوشیدن یک لیوان چای است و می گوید: «آخاب، چه چیزی سبب شد اینقدر طول بکشد؟»

وقتی خدا به شما قدرت ویژه ای می دهد، کارهایی را انجام خواهید داد که هرگز تصور نمی کردید بتوانید انجام دهید. شما بر هر مخالفتی غلبه خواهید کرد، حتی مخالفی که قدرتمندتر است و منابع بیشتری دارد.

 

قدرت برای خستگان

ممکن است در برابر ارابه ای قرار نگیرید، اما وقتی به بیماری سرطان نگاه می کنید، بسیار بزرگتر به نظر می رسد. اعتیاد، مشکل در کار، کندی در کسب و کار موانع شما هستند. دشواری به اندازه کافی دلسرد کننده است، اما علاوه بر آن شما خسته هستید. شما محکم ایستاده اید، اما قحطی و عدم تغییر شما را فرسوده کرده است.

هیچ راهی وجود ندارد که بتوانید از این ارابه پیشی بگیرید. با قدرت خودتان نمی ‌توانید حرکت کنید، اما در حال حاضر خداوند قدرت خاصی در شما دمیده است. مانند ایلیا، شما باید استقامت را برای انجام کارهایی که به تنهایی نمی توانید انجام دهید، داشته باشید. ممکن است فکر کنید، چگونه می توانم همزمان فرزندانم را بزرگ کنم و از والدین مسن خود مراقبت کنم؟ چگونه می توانم بر این اضطراب غلبه کنم؟ من قدرت ندارم. وقتی شما ضعیف هستید، خداوند قوی است. حالا برای دویدن از آن ارابه آماده شوید. خدا شما را تا اینجا نیاورده که تنهایتان بگذارد.

  کتاب تو قویتر از آن چیزی هستی که فکرش را می کنی اثر جول اوستین- فصل 7

اشعیا نبی می‌گوید: «خدا به خستگان نیرو می ‌دهد. او بر قدرت ضعیفان می افزاید.» ممکن است امروز خسته شده باشید، اما خبر خوب این است که قدرت در راه است. شاید شما از همه ناآرامی ها و عدم اطمینان احساس ضعف و فرسودگی می کنید. خدا می‌ گوید: «من می ‌خواهم قدرت تو را افزایش دهم. من می خواهم تو را قوی تر کنم.» این چیزی نیست که شما مجبور به جمع آوری یا تحقق آن باشید. این دست خداست که شما را بلند می کند، به شما قدرت می دهد، به شما انرژی می بخشد و باعث می شود از ارابه ها پیشی بگیرید.

وقتی خدا به شما قدرت ویژه ای می دهد، این یعنی قدرتی برای ماندگاری، قدرتی برای تلاش دوباره، قدرتی برای گام برداشتن به سطحی جدید.

وقتی به زندگی ام نگاه می کنم، می توانم زمان هایی را ببینم که خداوند به من قدرت خاصی داده است. وقتی پدرم فوت کرد و من مسئولیت رهبری کلیسای لیک‌وود را به عهده گرفتم، این موضوع باید بر من غلبه می کرد و باعث می شد اشتیاقم را از دست بدهم و نتوانم جلو بروم. اما احساس کردم قدرتی در وجودم بالا می رود که هرگز همچین قدرت، شجاعت، عزم و استقامتی را احساس نکرده بودم.

این فقط قوی بودن من نبود. این بود که خدا به من قدرت خاصی داد. خدا نمی گذارد سرنوشتتان را از دست بدهید. او به شما اجازه نمی دهد که غرق شوید. ممکن است گاهی چنین احساسی داشته باشید، اما داستان شما اینگونه به پایان نمی رسد. قدرتی را احساس خواهید کرد که شما را به جلو سوق می دهد، قدرتی برای انجام کارهایی که قبلاً نمی توانستید انجام دهید.

 

باد دومی در راه است

سه سال در تلاش بودیم تا مرکز کامپک را خریداری کنیم. پس از اینکه ما رای شورای شهر را دریافت کردیم، یک شرکت املاک و مستغلات بزرگ شکایتی را تنظیم کرد تا ما را از مهاجرت باز دارد. آنها بزرگترین مالیات دهندگان در تگزاس بودند. من دعا کردم، ایمان آوردم و محکم ایستادم. اما هفته به هفته و ماه به ماه گذشت و هیچ چیز تغییر نکرد. دو سال گذشت. من با خستگی نبرد را شروع کردم.

من فکر کردم، آنها خیلی بزرگتر از ما هستند. آنها منابع بسیار بیشتری دارند. آنها می توانند اینکار را برای سال ها به طول بیندازند. خدا می فهمد که ما می توانیم خسته شویم. او می‌ داند که زندگی می‌ تواند ما را فرسوده کند. به همین دلیل است که می گوید: “من به خسته ها نیرو خواهم داد. من قدرت ضعیفان را زیاد خواهم کرد.»

به خاطر احساس خستگی خود را مورد ضرب و شتم قرار ندهید. خودتان را تحقیر نکنید، زیرا همیشه قوی نیستید. شما انسان هستید، خدا از شما ایرادی نمی گیرد. او می ‌گوید: «وقتی ضعیف باشی، من وارد عمل می‌ شوم. من تو را قوی می‌ کنم. من به شما قدرت خواهم داد تا از یک ارابه پیشی بگیری.»

«خب، جوئل، من مدت زیادی است که خسته شده ام. من از اینکه هیچ تغییری نمی بینم، خسته شده ام.» زمان شما فرا می رسد. اگر قدرت خاصی در راه نبود، این را نمی ‌خوانید. خدا شما را فراموش نکرده است. او می بیند که شما چه می کنید. او شب های تنهایی را می بیند، کشمکش ها را می بیند، تمام آن مواقعی که شما راه زیادی را پشت سر گذاشته اید می بیند. او در حال افزایش قدرت شما است. شرایط ممکن است هنوز تغییر نکرده باشد، اما شما یک شور و اشتیاق جدیدی خواهید داشت، تا قوی بایستید و در مقابل آنچه می خواهد جلوی شما را بگیرد دوام بیاورید.

زمانی که فکر نمی‌ کردم می ‌توانم ادامه دهم، وقتی به نظر می ‌رسید که این دعوا هرگز حل نمی ‌شود، ناگهان انگار خدا به من فرصت دوباره ای داد. تصمیمی داشتم که قبلاً نداشتم. این کاری نبود که من انجام دادم؛ این خدا بود که به خسته ها نیرو می داد. مدت زیادی از آن نگذشته بود که شرکت املاک و مستغلات به طور ناگهانی از دادخواست صرف نظر کرد و ساختمان مال ما شد. ما مانند ایلیا از ارابه پیشی گرفتیم و چیزی بسیار بزرگتر و قدرتمندتر را شکست دادیم.

چطور اتفاق افتاد؟ خدا قوت خاصی به ما داد. کتاب مقدس می‌گوید: «برخی بر ارابه ‌ها و برخی به اسب ‌ها اعتماد می ‌کنند، اما ما به خداوند توکل می ‌کنیم.» او شما را به جایی که قرار است باشید، می رساند.

 

فرشتگان قرار است حضور پیدا کنند

شب قبل از مصلوب شدن عیسی، او برای دعا به باغ گتسیمانی رفت. او درد و رنجی را که قرار بود با آن روبرو شود می دانست. عیسی می توانست آن چیزی را که ما احساس می کنیم احساس کند. او خسته شد. بارها او احساس تنهایی و خستگی می کرد. در آن باغ چنان دلسرد و غرق در احساسات بود که عرقش مانند قطرات خون بزرگی شد. او به شاگردان گفت: «جانم غمگین است.» عیسی پسر خداست، با این حال احساس می ‌کرد غرق شده است، گویی نمی ‌تواند ادامه دهد. شما فکر می کنید خدا می گوید: «شما باید قوی تر باشید. شما باید سخت ‌تر شوید.» اما خدا می داند که زندگی می تواند طاقت فرسا باشد.

مواقعی وجود دارد که احساس خستگی و ناراحتی می کنیم. این بدان معنا نیست که ما ایمان کافی نداریم. این بدان معنا نیست که ما به اندازه کافی قوی نیستیم. هنگامی که عیسی بسیار غرق شد، وقتی به نظر می رسید که او قرار نیست سرنوشت خود را به سرانجام برساند، کتاب مقدس می گوید که خدا “فرشته ای را فرستاد تا او را تقویت کند.”

ممکن است امروز از باور رویاهای خود، از تلاش برای انجام ازدواج و از تربیت فرزندان خود خسته شده اید. خدا می بیند که چه می کنید، او سنگینی چیزی را که شما حمل می کنید احساس می کند. او شما را آنجا رها نمی کند. او فرشتگانی دارد که به سمت شما می آیند تا شما را تقویت و تشویق کنند. افکارتان سعی می کنند شما را متقاعد کنند که به اندازه کافی قوی نیستید و به ایمان بیشتری نیاز دارید. افکارتان به شما می گوید: “ببینید چقدر خسته و دلسرد هستید و بگذارید این مشکل بر شما غلبه کند.”

این دروغ ها را باور نکنید. عیسی احساس ضعف و دلسردی می کرد و نمی دانست که می تواند ادامه دهد یا خیر. خدا می بیند که شما برای تربیت فرزندانتان، مبارزه با اعتیاد، مواجهه با بیماری بهترین هستید. وقتی قدرتتان تمام شد، نگران نباشید. فرشته ها برای کمک در راه هستند. شما در زمان ناتوانی احساس قدرت خواهید کرد، احساس خوشحالی در زمان دلسردی دارید، و در زمان افسردگی امیدوار هستید.

قبل از اینکه ایلیا از ارابه پیشی بگیرد، او آتشی را از بهشت فرو فرستاد و چهارصد و پنجاه پیامبر دروغین را که خدای بعل را می پرستیدند، شکست داد. وقتی ایزابل، همسر اخاب، این موضوع را شنید، خشمگین شد. او برای ایلیا پیغام فرستاد و گفت: “خداوند مرا بزند اگر فردا تو را نکشم.” ایلیا آنقدر ترسیده بود که یک روز کامل به بیابان دوید. او در نهایت زیر درختی نشست، آنقدر خسته بود که نمی‌خواست زندگی کند. گفت: «خدایا بس است. من خسته شده ام. من را به خانه ببر.” او تازه از بهشت آتش نازل کرده بود، بر فراز کوه کرمل برای پایان دادن به قحطی دعا کرده بود، از ارابه ای پیشی گرفته بود و خیر و عنایت خدا را دیده بود، اما خسته شد.

  کتاب تو قویتر از آن چیزی هستی که فکرش را می کنی اثر جول اوستین- فصل 4

وقتی خسته هستیم، ممکن است دیدگاه خود را از دست بدهیم. مشکلات بزرگتر می شوند، بیماری بزرگتر به نظر می رسد، و ما فکر می کنیم که مشکل در محل کار هرگز حل نخواهد شد. ما آنقدر غرق شده ایم که نمی توانیم ادامه دهیم. اما زیبایی خدای ما در این است که می ‌فهمد ما در چه شرایطی هستیم. او می داند که زندگی می تواند طاقت فرسا باشد. او می داند که خارج شدن از باغ جتسیمانی به تنهایی دشوار است.

ایلیا زیر آن درخت در بیابان نشسته بود و آنقدر افسرده بود که نمی خواست زندگی کند. این می توانست پایان داستان او باشد. اما چه اتفاقی افتاد؟ فرشته ای در آنجا ظاهر شد، درست مانند یکی از همان فرشتگان در باغ برای عیسی.

در حالی که ایلیا خواب بود، این فرشته برای او غذا پخت و یک کوزه آب برای او آورد. ایلیا را بیدار کرد و به او گفت غذا بخورد. ایلیا به بالا نگاه کرد و نان تازه پخته شده را دید. حتما فکر می کرد که خواب می بیند. خورد و دوباره خوابید. کتاب مقدس می گوید فرشته برای بار دوم او را بیدار کرد و گفت کمی دیگر بخور. ایلیا غذا را خورد و با آن غذا نیرومند شد تا یک سفر چهل روزه را طی کند. کل نگرش و دیدگاه او تغییر کرد. او متوجه شد که خدا هنوز بر عرش است و بزرگتر از آن چیزی است که با آن روبروست. ایلیا برای تحقق بخشیدن به سرنوشت خود ادامه داد.

چیزی که می خواهم بفهمید این است که وقتی ضعیف باشید، خداوند شما را تقویت می کند. وقتی نمی‌ توانید ادامه دهید، فرشتگان ظاهر می‌ شوند و چیزهایی را رقم می ‌زنند که شما نمی ‌توانید آنها را انجام دهید. من حیران این موضوع هستم که چگونه فرشته علاوه بر دادن غذا و آب به ایلیا، او را از حمله حیوانات در امان نگه داشت. فرشته نه تنها غذا را برای ایلیا آورد، بلکه غذا را پخت.

خدا قرار نیست فقط به شما کمک کند قوی تر شوید، او برای شما غذا درست می کند. او برکات، افزایش، لطف و شفایی را که از قبل آماده کرده است به ارمغان خواهد آورد. این آسان ‌تر از چیزی است که فکر می‌ کردید، و زودتر از چیزی که فکر می‌ کنید اتفاق می ‌افتد.

 

پیروزی به روح شما وارد شد

مارتین لوتر کینگ گفت که چگونه در اوج جنبش حقوق مدنی، زمانی که همه علیه او می آمدند، یک غروب او احساس غرق شدن کرد. نمی دانست می تواند ادامه دهد یا نه. بدتر این که در نیمه های آن شب تلفنش زنگ خورد. وقتی او پاسخ داد، صدای عصبانی به او می‌ گفت که چگونه در آن شهر تحت تعقیب هستی و اگر آنجا را ترک نکند، چگونه صدمه خواهد دید. کینگ آنقدر مضطرب بود که نتوانست دوباره بخوابد. با حالتی خسته شروع به قدم زدن روی زمین کرد. او سعی کرد راهی بیندیشد که بی سر و صدا از رهبری جنبش خارج شود، بدون اینکه به نظر برسد فرد مهمی است.

در حالی که تمام شهامتش را از دست داده بود، احساس غرق شدن می کرد، گفت: «خدایا، من اینجا هستم برای آنچه که فکر می کنم درست است، اما می ترسم. تواناییم رو به پایان است. من چیزی برای ارائه دادن ندارم. من نمی توانم ادامه دهم.» کینگ در آن لحظه، دست و حضور خداوند را بگونه ای که هرگز تجربه نکرده بود احساس کرد. “خداوند او را تقویت و تشویقش کرد و در روحش جان تازه ای دمید. کینگ گفت: “من برای مقابله با هر چیزی آماده بودم.”

یک فرشته خدمتگزار خدا نمی گذارد تسلیم شوید. او به شما اجازه نمی دهد آنقدر ناامید شوید که نتوانید به آن چیزی تبدیل شوید که خلق شده اید. ممکن است در مواقعی که یک کار خیلی بزرگ به نظر می رسد، مخالفت خیلی شدید است، دستیابی به رویا خیلی طولانی می شود، چنین احساسی داشته باشید.

نگران نباشید، فرشته ها در راه هستند. شما در شرف احساس قدرتی هستید که هرگز احساس نکرده اید و هرگز نداشته اید. خدا می خواهد شما را بلند کند. او در روح شما، احساس پیروزی و امید می دمد. این فقط یک قدرت معمولی نیست، بلکه قدرت ویژه است. قدرتی که باعث می‌ شود از یک ارابه پیشی بگیرید، قدرتی برای غلبه بر بیماری، قدرتی برای دوام بیشتر از آنچه می‌ خواهد شما را متوقف کند، قدرتی برای به انجام رساندن آنچه خدا در قلب شما قرار داده است.

پس از محکومیت عیسی به مصلوب شدن در محاکمه، رسم بر این بود که شخص محکوم باید صلیب خود را حمل می کرد. عیسی خیلی خسته بود. او شب قبل نخوابیده بود و در طول دادگاه رنج و درد زیادی را متحمل شده بود. او تمام تلاش خود را کرد، او تا آنجا که می توانست قوی بود، اما زیر بار صلیب خود به زمین افتاد.

خدا می توانست به او قدرتی بدهد که تمام راه را حمل کند و زمین نخورد. خدا می توانست به او فرصت دوباره ای بدهد تا سفر را تمام کند و ضعیف به نظر نرسد. اما خدا این پیام را فرستاد: لازم نیست همیشه قوی باشید. اشکالی ندارد که احساس غرق شدن کنید. همانطور که مارتین لوتر کینگ گفت: “خدایا، فکر نمی کنم بتوانم این کار را انجام دهم.” گاهی صلیبی که حمل می کنیم سنگین می شود.

ما فکر می کنیم، تربیت این کودک خیلی سخت است، من نمی توانم در این ازدواج بمانم، من نمی توانم با این بیماری کنار بیایم، من تنها هستم، من درد می کشم. صداها سعی می ‌کنند شما را محکوم کنند و بگویند: «به اندازه کافی ایمان ندارید. باید قوی تر باشید. خدا به شما کمک نمی کند. شما خیلی ضعیف هستید.» این دروغ ها را باور نکنید.

حتی عیسی هم نمی توانست وزن صلیب خود را تحمل کند. جالب است که وقتی عیسی به زمین افتاد، خدا او را آنجا نگذاشت. او مردی به نام شمعون را فرستاد تا صلیب را برای عیسی حمل کند. وقتی اتفاقی رخ می دهد، وقتی دلسرد می شوید، خدا شما را آنجا رها نمی کند. او همیشه فردی را می فرستد تا شما را کمک کند، کسی که شما را تشویق کند، کسی که به شما کمک کند باری را که نمی توانید حمل کنید. اگر فرشته نباشد، خدا یک نفر را می فرستد. یک سیمون آنجا برای شما خواهد بود.

  کتاب تو قویتر از آن چیزی هستی که فکرش را می کنی اثر جول اوستین- فصل 1

 

افراد مناسب در زمان مناسب

هنگامی که یوشع و بنی اسرائیل در دره ای با امالکیان می جنگیدند، موسی بر بالای تپه ایستاد و عصای خود را در هوا نگه داشت. تا زمانی که عصای او بالا بود، بنی اسرائیل پیروز می شدند. هنگامی که او آن را زمین می گذاشت، امالکیان بر قوم بنی اسرائیل غالب می شدند. هنگامی که نبرد طولانی تر شد، موسی خسته شد. نمی توانست دست هایش را آنقدر بالا نگه دارد. خدا نگفت: “موسی، شما باید قوی تر باشید. شما باید استقامت بیشتری داشته باشید.” نه، خدا دو مرد به نام هارون و حور را برای کمک فرستاد. آنها در هر طرف موسی ایستادند و دستان او را برای او بالا گرفتند.

خدا افراد مناسبی دارد که برای بالا بردن دستان شما حاضر خواهند بود. خدا می داند که ما خسته می شویم.

او می‌ داند که زمان ‌هایی پیش می ‌آید که ما به تنهایی قدرت انجام کاری را که باید انجام دهیم، نداریم. او ما را سرزنش نمی کند یا سرنوشت ما را لغو نمی کند. او افرادی مانند هارون و حور را می فرستد تا دست های ما را بلند کنند.

چند سال بعد از فوت پدرم و کشیش شدن من، همه چیز رو به رشد بود. ما شاهد لطف و عنایت خداوند بودیم، اما در عین حال افرادی بودند که ما را درک نمی کردند. در یک لحظه به نظر می رسید که چیزهایی از چپ و راست علیه ما می آیند. هیچ وقت مخالفتی نداشتم. من فکر کردم، تمام کاری که ما انجام می دهیم این است که به مردم امید بدهیم و به آنها بفهمانیم که خدا خوب است. برای من منطقی نبود که چرا مردم مخالف آن باشند. من نگران این بودم که اوضاع قرار است چگونه شود.

افکار به من می گفتند که ما دوام نمی آوریم، دیگران خیلی قوی هستند. وسوسه شدم که با نگرانی، دلسردی و ترس زندگی کنم. یک روز بعد از ظهر در لابی منتظر آسانسور بودم. وقتی درها باز شد، خانم مسنی بیرون آمد که من در تمام عمرم او را می‌ شناختم، اما سال ‌ها او را ندیده بودم.

او در مهد از من مراقبت می کرد و می دانستم که همیشه برای من دعا می کند. در بزرگسالی هر بار که او را می دیدم، لبخند می زد و می گفت: “جوئل، می دانی که من برای تو دعا می کنم.” فکر کردم، بله، می دانم. چهارصد بار این موضوع را به من گفتی!

من او را در آغوش گرفتم و او گفت: “جوئل، باورم نمی شود که با تو برخورد کردم. قرار بود برایت یادداشت بفرستم، وقتی امروز صبح داشتم برایت دعا می کردم، شنیدم که خدا می گفت: “هر چیزی که نگرانش باشی، خوب پیش می رود.” او به من گفت: “مخالفت دوام نخواهد آورد.” وقتی این را گفت، انگار وزنه ای از روی من برداشته شد. من ناگهان با احساس قدرت، اعتماد به نفس و انرژی دوباره وارد آسانسور شدم. اگر دو دقیقه زودتر آنجا بودم، دلم برایش تنگ می شد و او رفته بود.

خدا می داند که چگونه فرد مناسب را در زمان مناسب از مسیر شما عبور دهد. افرادی که شما را تشویق می‌ کنند و به شما کمک می‌ کنند تا دوباره برخیزید.

 

وقتی که احساس فشار و سنگینی می‌کنید

چند ماه قبل از مصلوب شدن عیسی، او با پطرس، یعقوب و یوحنا از کوهی بلند بالا رفت. در آنجا ظاهر عیسی تغییر کرد. صورتش مثل خورشید می درخشید و لباسش سفید خیره کننده شد. ناگهان موسی و ایلیا در برابر آنها ظاهر شدند و با عیسی صحبت کردند. جالب است که آن دو مرد برای این مناسبت انتخاب شده اند.

قهرمانان بزرگ ایمان دیگری مانند ابراهیم، داوود و یوسف نیز وجود داشتند. عیسی قرار بود با این همه سختی و رنج روبرو شود، چیزهایی را پشت سر بگذارد که بسیار دشوار و طاقت فرسا بود. شاید ایلیا آنجا بود، زیرا با وجود اینکه معجزات بزرگی انجام داده بود، آتشی را از بهشت نازل کرده بود و پسر بچه ای را از مردگان زنده کرده بود، در یک لحظه او آنقدر خسته بود که نمی توانست ادامه دهد.

سپس خداوند فرشته ای را فرستاد تا او را تقویت کند. نمی‌ دانم گفتگوی بینشان چه چیزی بود، اما شاید ایلیا عیسی را تشویق کرد که خدا به او قدرت ویژه ‌ای می ‌دهد تا از پس آن کار بربیاید و فرشتگان برای خدمت به او آنجا باشند. شايد موسي به عيسي يادآوري كرد كه چگونه وقتي دستان او خيلي خسته بود و ديگر نمي توانست آنها را بالا نگه دارد، خدا مردمي را فرستاد تا دستان او را بالا بگيرند.

شاید خدا از شما خواسته است که این کتاب را بخوانید تا به شما یادآوری کند که وقتی با احساس خستگی و غرق شدن روبرو می شوید، وقتی قدرت ادامه دادن را ندارید، اشکالی ندارد. عیسی احساس غرق شدن کرد. موسی و ایلیا فکر نمی کردند که بتوانند ادامه دهند. خدا فرشتگان را می فرستد تا شما را تقویت کنند، افراد مناسب ظاهر می شوند. خدا نمی گذارد سرنوشتتان را از دست بدهید.

او به خسته ‌ها نیرو می ‌دهد و به دلیل ناتوانی محکومشان نمی کند. حتی عیسی نیز زیر بار صلیب افتاد. گاهی اوقات صلیب شما آنقدر سنگین است که نمی توانید خودتان آن را حمل کنید. مانند عیسی، ممکن است زمین بخورید، اما خدا همیشه یک سیمون را در آنجا خواهد داشت، کسی که به شما کمک کند آن را حمل کنید.

شاید امروز احساس می کنید قدرت حرکت به جلو، قدرت مبارزه با آن بیماری، قدرت بزرگ کردن کودکان را ندارید. به یاد داشته باشید که وقتی شما ضعیف هستید، او قوی است. من معتقدم که خداوند در حال حاضر نیروی خاصی در شما دمیده است. باری که بر شما سنگینی کرده در حال برداشته شدن است. این یک نقطه عطف است.

خداوند با اشتیاق و بینش تازه به شما انرژی می بخشد. می دوید و خسته نمی شوید، راه می روید و بی حال نمی شوید. مانند ایلیا، شما در شرف دویدن از برخی ارابه ها هستید. شما فکر می کنید این انرژی، این قدرت، این توانایی را از کجا آوردم؟ خدا به شما قدرت خاصی می دهد. من معتقدم و اعلام می کنم که شما قوی، پیروز و توانا هستید. رویاهای بزرگ‌ تان را به انجام خواهید رساند، بر موانعی که غیرقابل عبور به نظر می ‌رسیدند غلبه می کنید و به سرنوشت خود می رسید.

 

الهام بخش ترین جمله یا نکته ای که از فصل سوم توانستید برداشت کنید را در قسمت دیدگاه های پایین همین صفحه بنویسید.

امتیاز 4.86 از 7 رای

لیست فصل ها
آموزش مکمل

جول اوستین

249 سمینار

110 ساعت

449000 تومان
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

آموزش بعدی: مستند سورس (منبع) از دکتر جو دیسپنزا

خانه
منو
کتاب نمیتوانی به من آسیب بزنی
×