فصل چهارم: مبارزه برای آینده
همه ما در زندگی با چیزهایی همچون افراد غیرمنصف، بیماری های لاعلاج و مشکلات مالی روبرو می شویم. گاهی بروز مشکلات تقصیر ما نبود. شاید ما در مشکلات به دنیا آمدیم. مشکلاتی همچون افسردگی و اعتیاد، به نسل های بعدی منتقل می شود.
ما با خود می گوییم چرا در محیطی ناسالم بزرگ شدم؟ چرا این شرکت بعد از این همه سال من را رها کرد؟ این به این دلیل است که چیزی در شما وجود دارد که دشمن سعی در متوقف کردن آن دارد. اتفاقات بد تصادفی نبودند و شما هم بدشانس نبودید. این حملات استراتژیک بود. اگر دشمن توسط شما تهدید نمی شد، سعی نمی کرد شما را عقب نگه دارد. اگر او نمی دانست که عظمتی در شما وجود دارد، وقت خود را با ایجاد چالش ها پیش روی شما تلف نمی کرد.
وقتی همه چیز را به خدا واگذار می کنی، او به تو می گوید: تو مال منی و تاج لطفم بر سرت می گذارم.
همه اینها عالی است، اما چالش این است که شما تبدیل به هدف دشمن شده اید. او می داند که شما قرار است مسیر جدیدی را در پیش بگیرید. او می داند که خدا به شما لطف کرده است تا اثری از خود به جای بگذارید، بنابراین او مشکلاتی را ایجاد می کند تا جلوی شما را بگیرد. خیلی وقت ها دشمن می داند ما چه کسی هستیم، حتی قبل از اینکه خودمان بفهمیم چه کسی هستیم.
وقتی داوود در زمان نوجوانی در مزارع چوپان ها کار می کرد و از گوسفندان پدرش مراقبت می کرد، تا آنجا که می توانست معمولی به نظر می رسید. او خوش تیپ نبود و از ثروت یا نفوذ برخوردار نبود. خانواده کم درآمدی داشت. هیچ چیز در مورد او برجسته نبود.
چرا وقتی سموئیل آمد تا یکی از پسرانش را به عنوان پادشاه بعدی مسح کند، پدر داوود او را در مزارع چوپان ها رها کرد؟ چرا پدرش او را تحقیر می کرد و به او بی احترامی می کرد؟ بعداً، وقتی داوود برای برادرانش که در ارتش خدمت می کردند، آذوقه حمل کرد، مجبور شد چند روزی سفر کند. او با آنها مهربان بود. چرا برادر بزرگش در مقابل سربازان دیگر او را مسخره و تحقیر کرد؟ چرا حسود بود؟ داوود ترسناک نبود و به نظر نمی رسید برای آنها تهدیدی باشد.
دشمن می تواند چیزهایی را در شما ببیند که ممکن است شما نبینید. داوود خود را عادی می دید، اما دشمن می دانست که او می تواند به یک آدم بزرگ تبدیل شود. او می دانست که اگر داوود متوقف نشود، تاریخ ساز خواهد شد. به همین دلیل بود که دشمن به شدت در مقابل داوود قرار گرفت.
بسیاری از چالش هایی که شما با آنها روبرو می شوید، به این دلیل است که یک آدم بزرگ و یک تاریخ ساز در درون شما وجود دارد. شما ممکن است هنوز آن را ندیده باشید، اما دشمن می تواند عظمت شما را ببیند. تمام این سختی ها نشانه این است که چیزی شگفت انگیز در آینده شما وجود دارد.
این نبرد شما نیست
در کتاب مقدس، مردی وجود داشت که توسط ارواح شیطانی تسخیر شده بود. اوضاع آنقدر بد شده بود که هیچکس نتوانست او را کنترل کند. او در منطقه گراسنس، منطقه غیریهودی در شرق دریای جلیل و رود اردن، در مکانی در میان مقبره ها، در قبرستان، در مکانی متروک زندگی می کرد.
آنها سعی کرده بودند او را به زنجیر بکشند، اما او آنقدر قوی بود که زنجیر را پاره می کرد. در تمام طول روز و شب بدون لباس در میان مقبره ها پرسه می زد، جیغ می کشید و بدن خود را می برید. به نظر می رسید این مرد در زمان کوتاهی از نظر روانی دچار اختلال شده باشد، خانواده اش او را کنار گذاشته است و در کارش شکست خورده است.
اما این مرد در برخی از شب ها، لحظاتی از سلامت عقل برخوردار بود. او از خدا کمک خواست و بیان کرد: “من می خواهم بچه هایم را ببینم. می خواهم به خانه بروم. چرا اینقدر عذاب می کشم؟”
پسر کوچکش برای او دعا می کرد و همسرش برای او گریه می کرد و احساس دلسردی داشت. مطمئنم که پدر و مادرش نگران بودند، چون می دانستند که پسرشان بسیار آشفته است. به نظر می رسید که سرنوشت او این بود. مردم او را رها کردند، اما خدا از هیچ یک از ما دست بر نمی دارد.
هیچکس از دست نرفته است. فرزندتان را نادیده نگیرید، همسایه تان را نادیده نگیرید و همچنین پسرعمویتان را نادیده نگیرید. ممکن است به نظر برسد که آنها خیلی بد، خیلی وابسته، خیلی افسرده، خیلی بیمار یا خیلی از شما دور هستند. اگر چیزی شگفت انگیز درون آنها نبود، دشمن اینقدر با آنها مبارزه نمی کرد.
عیسی در طرف مقابل دریای جلیل، به مردم ساحل درس می داد. در پایان روز، در زمان استراحت، به شاگردانش گفت که می خواهد سوار قایق شده و به طرف دیگر دریاچه سفر کند. اما در نیمه های شب طوفان بزرگی برخاست. امواج شروع به کوبیدن روی قایق کردند و قایق را پر از آب کردند. بادها به قدری شدید بود که به نظر می رسید قایق در حال شکستن است. عیسی در پشت قایق خوابیده بود. شاگردانش به سوی او دویدند و گفتند: «عیسی، بیدار شو! ما در شرف مرگ هستیم.» عیسی برخاست و به طوفان گفت: «آرام، آرام باش!» ناگهان باد و امواج قطع شد. همه چیز کاملا آرام بود.
آن روز صبح وقتی به ساحل رسیدند، عیسی در حال پیاده شدن از قایق بود، ناگهان آن مرد دیوانه به سمت او آمد، روی زانوهایش افتاد و فریاد بلندی کشید. عیسی به شیاطین گفت که بیرون بیایند و مرد فوراً شفا یافت. هنگامی که مردم محلی این موضوع را شنیدند، آمدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است.
کتاب مقدس می گوید: «مردم مردی را دیدند که لباس پوشیده و در آنجا نشسته بود.» جالب اینجاست که وقتی عیسی در قایق بود و به سمت آن مرد می رفت، بروز طوفان عظیم، تصادفی و طبیعی نبود. این دشمنی بود که سعی می کرد عیسی را از رسیدن به این مرد باز دارد. شما فکر می کنید که دشمن نسبت به تسخیر، عدم هوشیاری و خودزنی آن مرد رضایت داشت. مطمئناً این مرد برای دشمن تهدید نبود. او هرگز نمی توانست کار بزرگی انجام دهد. اما، دشمن می دانست که وجود آن مرد، با همه آشفتگی ها، سردرگمی ها و همه زخم ها، همچنان عظمتی دارد. او هنوز هدف و رویاهایی برای تحقق داشت. وقتی دشمن عیسی را در حال عبور از دریاچه دید، فکر کرد، باید جلوی او را بگیرد و از رسیدن او به ساحل جلوگیری کند.
مبارزه برای آینده وجود دارد، اما چیزی که من می خواهم شما ببینید این است که این نبرد وظیفه شما نیست. خدا برای شما می جنگد. دشمن ممکن است طوفانی از مخالفت بفرستد که خیلی بزرگ به نظر می رسد، اما نگران نباشید. خدا بادها را کنترل می کند. او بر هر نیروی منفی غلبه می کند. خدا همین الان با آن بادهایی که سعی می کنند شما را از سرنوشتتان دور کنند، صحبت می کند. پیشرفت ها، شفا و آزادی در راه است.
همه چیز ممکن است نشدنی به نظر برسد. طوفان تاریک تر از همیشه است. آماده باشید، زیرا صلح، لطف و پیروزی در راه است. مانند آن مرد، شما خواهید دید که خدا بر موانعتان، غلبه می کند. هیچ طوفانی آنقدر قوی نیست که خدا نتواند آن را آرام کند، هیچ غولی آنقدر بزرگ نیست که خدا نتواند آن را شکست دهد، و هیچ آتشی آنقدر داغ نیست که خدا نتواند در آن قدم بگذارد و شما را بیرون بیاورد. هیچ شیری آنقدر گرسنه نیست که خدا نتواند دهانش را ببندد و هیچ فرعونی آنقدر قدرتمند نیست که خدا نتواند نظرش را تغییر دهد.
دشمن بر شما پیروز نخواهد شد
این مرد که دیوانه شده بود نمی دانست که عیسی با بادها صحبت کرده است. او نمی دانست که طوفانی بزرگ وجود دارد یا اینکه عیسی برای رسیدن به او تلاش زیادی کرده است. او فقط عیسی را دید که در ساحل ظاهر شد. شما از تمام طوفان هایی که دشمن برای جلوگیری وصال خدا، برای شما فرستاده است، اطلاعاتی ندارید. شما نمی دانید خدا چند بار گفته است: «آرام، آرام باش! این پسر من است، آن دختر من است. آنها به سرنوشت خود خواهند رسید. من زنجیر آنها را می شکنم. من آزادی، شفا و فراوانی را آزاد می کنم تا آنها را به هدفشان برسانم.» خدا برای شما می جنگد، نیروهای تاریکی را از بین می برد، طوفان ها را آرام می کند و از دریاچه ها عبور می کند تا در تمام زندگی، کنار شما باشد.
برخی از این نبردها از زمانی که شما یک کودک کوچک بودید شروع شد. دشمن در آن زمان می دانست که خدا در زندگی شما وجود دارد. او می توانست لطف و مسح شما را ببیند. او می توانست ببیند که شما برای عظمت مقدر شده اید، بنابراین از طریق چیزهایی که کنترلی روی آنها نداشتید، در تلاش بود تا سرنوشت شما را متوقف کند.
داوود در مزمور 30 گفت: «ای خداوند، تو را ستایش می کنم، زیرا نپذیرفتی که دشمنان من بر من پیروز شوند.» چرا آن آتش پدرم را نکشت؟ چون خدا از پیروز شدن دشمن امتناع کرد. چرا آن تصادف به شما آسیبی نزد؟ چون خدا حاضر نشد به شما آسیب برساند. چرا آن سرطان شما را شکست نداد یا چرا دوران کودکی ناسالم مانع شما نشد یا چرا آن اعتیاد شما را از بین نبرد؟ زیرا هدف خداوند از نقشه دشمن قدرتمندتر است.
نیروهای تاریک نمی توانند آنچه را که خدا برای شما مقدر کرده است متوقف کنند. ممکن است تجربیات بدی داشته باشید، چیزهایی که منصفانه نیستند، اما همین که هنوز اینجا هستید، نشانه این است که لطف خدا بر شما روشن است. او در تمام زندگی شما نیروهای تاریکی را عقب می راند.
اکنون ممکن است موانعی وجود داشته باشد که سعی دارند شما را متوقف کنند. اگر تعجب می کنید که چرا این اتفاق می افتد، به این دلیل است که عظمتی در شما وجود دارد. دشمن به سراغ افرادی که چیزی ندارند نمی آید. اگر شما یک تهدید نبودید، او شما را تنها می گذاشت. “بله، من موانع بزرگی دارم، اما می دانم که سرنوشت بزرگی دارم. کودکی خوبی نداشتم، من جدایی را پشت سر گذاشتم که منصفانه نبود، اما هنوز ایستاده ام. خدا حاضر نشد کارم را تمام کند.»
اگر چیز شگفت انگیزی در مقابل شما نبود، دشمن وقت و انرژی زیادی را برای شما تلف نمی کرد. پس اکنون سهم خود را انجام دهید و ایمان داشته باشید. از چیزهایی که به دست نیاوردید یا نتیجه نگرفته اید، شکایت نکنید. خدا هنوز در تلاش است، او خدای عدالت است. او آنچه ناعادلانه بود را جبران خواهد کرد. او به شما برای اشتباهاتی که انجام داده اید کمک می کند.
زمانی که پدرم پسر کوچکی بود، دشمن می دانست که بذرهای عظمت در او وجود دارد. دشمن متوجه شد پدرم این پتانسیل را دارد که بعنوان اولین نفر در خانواده خداوند را بشناسد. او می دانست که پدرم تهدیدی برای شکستن چرخه فقر در خانواده ما است. او قلب یک کشیش را در پدرم تشخیص داد که می توانست بر جهان تأثیر بگذارد و فرزندان و نوه هایی را به جای بگذارد که راه او را ادامه دهند.
جای تعجب نیست که دشمن سعی کرد جان او را در کودکی در آتش بگیرد. جای تعجب نیست که اعضای خانواده باور داشتند تنها کاری که پدرم در آن تبحر دارد، چیدن پنبه است و نمی تواند کشیش شود.
وقتی آینده بزرگی دارید، دشمن فرش قرمز پهن نمی کند و به شما اجازه نمی دهد آن را برآورده کنید. پولس رسول گفت: «دری از فرصت به روی من باز است و دشمنان زیادی وجود دارند.» وجود بسیاری از دشمنان به این دلیل نیست که خدا شما را فراموش کرده یا به این دلیل نیست که شما کوتاهی کرده اید، بلکه به خاطر درهای عریضی است که در شرف باز شدن به روی شما هستند و به خاطر لطفی است که در آینده شما وجود دارد.
وقتی به زندگی خود نگاه می کنید، می توانید چیزهایی را ببینید که علیه شما آمده است. شما با برخی از آنها کاری نداشتید و برخی از آنها ناعادلانه بودند. بارها سعی کردید به سطح جدیدی برسید، سعی کردید استاندارد جدیدی را تعیین کنید، اما مخالفت ها مانع شما شدند، چیزهایی که هرگز با آنها روبرو نشده بودید. نیروهایی وجود دارند که نمی خواهند شما زمینه جدیدی را در پیش بگیرید.
آن وقت است که خدا بر می خیزد و می گوید: «آرام، آرام باش!» طوفان نمی تواند خدای ما را متوقف کند. او بادها را کنترل می کند. آنچه علیه شما آمده است نشانه این نیست که شما شکست خورده اید. این نشانه آن است که ارتقا در راه است. طوفان نشانه نزدیک بودن خدا به ساحل است و قرار است شاهد تغییر اوضاع به نفع شما باشد.
سختی و مشقت، نشانه عظمت است
در کتاب مقدس، هنگامی که موسی به دنیا آمد، فرعون فرمانی صادر کرده بود که همه نوزادان پسر عبری باید کشته شوند. فرعون می ترسید که بنی اسرائیل بیش از حد قوی شوند و در نهایت بتوانند مصریان را سرنگون کنند. در زمان تولد موسی، مادر موسی «دید که عظمتی در او وجود دارد». آنچه او دید از دید دشمن دور نماند. این کودک تهدیدی برای نقشه های دشمن در جهت نگه داشتن بنی اسرائیل در بردگی بود. تصادفی نیست که او در بدبختی و در زمان نیروهای مخالف متولد شد. این کاری نبود که او کرده بود. این به خاطر انتخاب های ضعیفی نبود که انجام داده بود.
دشمن از بدو تولد او سعی داشت جلوی او را بگیرد. مادر موسی او را سه ماه در خانه پنهان کرد تا اینکه خیلی بزرگ شد. مادرش فکر می کرد او را پیدا می کنند و می کشند. پس او را در سبدی، در میان نیزارهای کنار رود نیل گذاشت. اتفاقاً وقتی دختر فرعون برای حمام کردن در رودخانه بیرون رفت، صدای فریادهای سبد را شنید، آن را باز کرد و باورش نشد. او عاشق این بچه شد. جالب اینجاست او می دانست که او یک نوزاد عبری است و می دانست که قرار نبود زنده بماند. پدر او این حکم را صادر کرد. اما به دلایلی او و فرعون به این نتیجه رسیدند که این نوزاد برای آنها خطری ندارد و او را بزرگ کردند.
وقتی خدا می گوید: “آرام، آرام باش!” طوفان هایی که غیرممکن به نظر می رسند آرام می شوند. شاید شما در محیطی بزرگ شده اید که سالم نبوده است. شما دلیل خوبی برای ناراحتی دارید و فکر می کنید نمی توانید کار بزرگی انجام دهید. شما از کجا می دانید که ناملایمات نشانه آن نیست که عظمت در وجود شماست؟ از کجا می دانید که دشمن سعی نمی کند شما را به سمت پایین هل دهد؟ خدا طوفان را آرام می کند و می گوید: «آرام، آرام باش» اگر چیز شگفت انگیزی در خود نداشتید، دشمن اینقدر سخت کار نمی کرد تا شما را متوقف کند.
شما باید در عظمت خود قدم بگذارید. از باور دروغ هایی که می گویند شما شکست می خورید، دست بردارید. لازم نیست همه چیز منصفانه باشد تا خدا کاری عالی برایتان انجام دهد، بلکه در واقع، زمانی که شرایط عادلانه نیست، زمانی که شما ضعیف هستید، زمانی که زندگی سعی کرده است جلوی شما را بگیرد، آن وقت است که خداوند بیش از همه خود را نشان خواهد داد.
برای داوود عادلانه نبود که توسط خانواده اش سرکوب شود، اما این مانع از آن نشد که او تاج و تخت را تصاحب کند. برای یوسف عادلانه نبود که در گودالی انداخته شود، به بردگی فروخته شود، درباره او دروغ گفته شود و به زندان بیفتد. این باعث نشد که او نتواند نخست وزیر مصر شود. این عادلانه نبود که موسی در معرض تهدید مرگ به دنیا بیاید، والدینش مجبور شوند او را پنهان کنند یا اینکه او در خانه خودش بزرگ نشود. اما این مانع او نشد که بنی اسرائیل را نجات دهد.
نه شکست بد، نه بی عدالتی، نه ناامیدی و نه کسی نمی تواند برنامه خدا برای زندگی شما را لغو کند. دیدگاه جدیدی داشته باشید. دلیل اینکه شرایط منصفانه نیست، این است که چیزی درون شماست که دشمن می خواهد آن را متوقف کند. وظیفه ای خداوند برای شما تعیین کرده است که دشمن در تلاش است آن را متوقف کند. مسح، توانمندی و لطفی وجود دارد که دشمن نمی خواهد شما آن را ببینید. اما خبر خوب این است که دشمن حرف آخر را نمی زند، بلکه خدا حرف آخر را می زند.
این به خاطر این است که شما یک هدف دارید.
خواهرم لیزا با بیماری ای شبیه فلج مغزی به دنیا آمد. پزشکان به والدینم گفتند که او احتمالا هرگز نمی تواند راه برود یا خودش غذا بخورد. در طول سال اول، او نمی توانست سر خود را بلند کند و هیچ رفلکس مکیدن نداشت. به لطف خدا او بهتر شد. ما 5 خواهر و برادر به جز لیزا در بزرگسالی، ورزشکار بودیم و ورزش می کردیم. او نتوانست هر کاری را که ما انجام دادیم انجام دهد. وقتی در خانه برای بازی با دوستانمان هم تیمی انتخاب می کردیم، او همیشه بعد از برادرم پل، آخرین انتخاب بود.
لیزا در اوایل دهه بیست زندگی خود، از رابطه ای آزاردهنده و غیر منصفانه جدا شد. در سال 1990، لیزا در کلیسا مشغول به کار بود و نامه های پدرم را باز کرد. یکی از بسته ها در دامان او منفجر شد. این یک بمب پستی بود و بخشی از پای او را منفجر کرد و شکمش را زخمی کرد. او به سرعت به بیمارستان منتقل شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت. بازرسان گفتند اگر بسته به شکل دیگری باز می شد، بلافاصله او را می کشت. این یک بمب لوله ای بود، و میخ ها به جای اینکه به سمت او شلیک کنند، از کنارش بیرون زده بودند.
چرا لیزا از زمانی که یک کودک کوچک بود، همه این چیزها را تجربه کرد؟ دشمن می دانست که چیز خاصی در او وجود دارد، با استعداد برای آموزش، هدیه ای برای رهبری، لطفی برای کمک به ساختن مردم. هر بار که دشمن می خواست جلوی او را بگیرد، خدا جلو می رفت و می گفت: «آرام، آرام باش!» وقتی بمب منفجر شد، خدا گفت: «بمب، نمی توانی او را تمام کنی. من حرف آخر را می زنم.» خدا اجازه نداد که دشمنان او پیروز شوند. لیزا میگوید: «بمب را باز کردم، اما حالا بمب، من هستم.»
آنچه علیه شما آمده است تصادفی نبوده است. اینها حملات استراتژیک هستند که به یک دلیل خاص برای شما رخ می دهند. به این دلیل است که شما هدف، سرنوشت و عظمت دارید. اگر ایمان داشته باشید و به حرکت رو به جلو ادامه دهید، دیگر به خاطر اتفاقات تلخ و چیزهایی که به دست نیاورده اید ناراحت نمی شوید و همچنین از شکست بد دلسرد نمی شوید، در این صورت در نقطه ای قدم به سمت چیزی خواهید گذاشت که دشمن انجام نداده است. شما به سطوحی از لطف، نفوذ و فرصت هایی که هرگز در خواب هم نمی دیدید قدم خواهید گذاشت. خدا دارد شما را به جایی می برد که به تنهایی نمی توانستید بروید.
وقتی نمی توانی برای خودت بجنگی
مردی را می شناسم که در یک خانواده بزرگ در پورتوریکو بزرگ شد. او هفده برادر و خواهر داشت. پدر و مادرش به شدت درگیر جادوگری بودند. هنگامی که او سه ساله بود، مادرش در خلسه بود و اظهار داشت که او فرزند شیطان است. او آنقدر بزرگ نشده بود که بفهمد چه خبر است. تصور کنید که افرادی در طول زندگی شما این حرف را می زنند. منصفانه به نظر نمی رسید. به نظر می رسید که او در یک نقطه ضعف قرار دارد. اما مردم حرف آخر را نمی زنند. چیزی که نمی توانید ببینید این است که در پشت صحنه، خداوند متعال برای شما می جنگد. او چیزهای منفی را که دیگران گفته اند نادیده می گیرد.
در پانزده سالگی با یکی از برادرانش به نیویورک نقل مکان کرد. شش ماه بعد، او رهبر یکی از خشن ترین و ترسناک ترین باندهای خیابانی شد. دعوا و دزدی بخشی از زندگی روزمره او بود. یک سال بعد، بهترین دوستش با چاقو ضربه خورد و در آغوشش جان باخت.
وقتی نیروها به این شدت علیه شما هستند، می توانید مطمئن باشید که هدف بزرگ و پتانسیل بالایی در درون شما وجود دارد. یک شب کشیشی در خیابان پیش او آمد و او را به مراسمی دعوت کرد. این جوان، کشیش را به تمسخر گرفت و او را تهدید به ضرب و شتم کرد. اما وقتی بذری را می کارید، هرگز نمی دانید چه زمانی قرار است ریشه بزند. شب بعد مرد جوان و تمام اعضای گروهش قصد داشتند کارها را به هم بزنند و دردسر ایجاد کنند، اما وقتی این جوان از محبت و بخشش خداوند شنید، چیزی را احساس کرد که هرگز احساس نکرده بود.
در پایان مراسم، بر خلاف همه مشکلات، برخاست و زندگی خود را وقف مسیح کرد. فوراً زنجیر از او جدا شد. او هدف و سرنوشت را احساس کرد. او می دانست که دیگر فرزند شیطان نیست. او فرزند خدای متعال بود.
وقتی نمی توانید برای خودتان بجنگید، باید بدانید که خدا برای شما می جنگد. او بزرگتر از هر نیرویی است که سعی دارد شما را عقب نگه دارد. او بزرگتر از کلمات منفی است که به شما گفته شده است. او بزرگتر از اعتیاد و بزرگتر از هر بیماری است. اگر عظمت در شما نبود، آن چالش ها را نداشتید.
امروز، دوست ما نیکی کروز به سراسر جهان می رود و به مردم می گوید که خدا چه کرده است. نیکی نمی توانست به تنهایی همه چیز را تغییر دهد. او که در آن محیط منفی بزرگ شده بود، در وضعیت نامساعدی قرار داشت. مرد مضطرب هم نمی توانست به تنهایی آزاد شود. وقتی مردم دیگر نتوانستند به او کمک کنند، او را روانه کردند. خبر خوب این است که شما کسی را دارید که برای شما می جنگد. خدا نیروهای تاریکی را عقب می راند. او در پشت صحنه کارهایی را انجام می دهد که شما نمی توانید آنها را انجام دهید.
کتاب مقدس می گوید: “نجات خداوند را ببینید.” شما فقط به انجام کار درست ادامه دهید، به خدا احترام بگذارید. او از شما در مقابل موانع مراقبت خواهد کرد، شما را از بدی دور می کند، مخالفان را ساکت خواهد کرد و می گوید: “آرام، آرام باش!”
چیزی بزرگتر در راه است
زمانی که در سال 1999 کشیش بودن را آغاز کردم، به نظر می رسید که همه طرفدار من هستند. مردم مرا تشویق می کردند، خیلی دلگرم کننده بودند. اما بعد از چند سال با مخالفت هایی مواجه شدم که برخی از مردم مرا درک نمی کردند، منتقدان سعی می کردند من را بدنام کنند. فکر کردم چرا این اتفاق علیه من می افتد؟
من فقط سعی می کنم کارم را ادامه دهم، فقط در مورد خوبی خدا صحبت می کنم. من کسی را اذیت نمی کنم. اکنون متوجه شدم که دشمن برای جایی که هستید با شما نمی جنگد. او برای جایی که قرار است به آنجا برسید، با شما می جنگد.
فکر می کردم همیشه در همان سطح باشم. من راضی بودم که کلیسا را ادامه دهم، اما خدا چیزی بزرگتر در من داشت، چیزهایی که نمی توانستم ببینم. دشمن برای جایی که بودم با من نمی جنگید، او برای مرکز کامپک (ساختمان کلیسا) با من میجنگید، او برای بهترین زندگی در حال حاضر من، کتاب های من و کانال رادیویی من و مراسم شب های امید من می جنگید.
ممکن است کار درستی انجام دهید، اما با مخالفت ها، افرادی که سعی در متوقف کردن شما دارند و موقعیت های ناعادلانه رو به رو می شوید. این به این دلیل است که چیزی در آینده شما بسیار بزرگتر از آنچه فکر می کنید وجود دارد. چیزی وجود دارد که در حال حاضر نمی توانید آن را ببینید، اما دشمن می داند که چه چیزی در راه است. او می داند که قرار است شما یک تاریخ ساز باشید، بر نسل های آینده تأثیر بگذارید، اعتیاد را ترک کنید، کسب و کارتان را راه اندازی کنید و با یک همسر شگفت انگیز آشنا شوید. اکنون از آنچه علیه شما است دلسرد نشوید.
اگر شما بعنوان یک تهدید و عظمتی بزرگ نبودید، دشمن شما را اذیت نمی کرد. چیزی که با آن روبرو هستید ممکن است بزرگتر و قوی تر باشد و شما نمی توانید به تنهایی آن را تغییر دهید. در مبارزه برای آینده تان نگران نباشید، این مبارزه فقط به شما بستگی ندارد. خدا برای شما می جنگد. او در حال عبور از دریاچه است و می گوید: “آرام، آرام باش!”
من باور دارم و اعلام می کنم که هر زنجیره ای که شما را عقب نگه داشته است، در حال شکسته شدن است و هر طوفانی شروع به از بین رفتن می کند. عظمت در شما با سطوح جدیدی از لطف، نفوذ، فراوانی و هدف ظاهر می شود.
الهام بخش ترین جمله یا نکته ای که از فصل سوم توانستید برداشت کنید را در قسمت دیدگاه های پایین همین صفحه بنویسید.
وقتی همه چیز را به خدا واگذار می کنی او می گوید تو مال منی و من تاج لطفم را بر سرت می گذارم.