نویسنده کتاب روانشناسی پول آقای مورگان هاوزل معتقد است که در زمینه پول، درک رفتار انسان مهمتر از درک جزئیات ریاضی است. به گفته مورگان، اکثر مردم تصور می کنند که پول تابع مجموعهای از قوانین است، درست مانند فیزیک یا ریاضی: اگر قوانین را بفهمید، نحوه کار پول را درک می کنید و می توانید به موفقیت مالی برسید. بنابراین، مردم تصور می کنند که موفقیت مالی به تحصیلات و هوش بستگی دارد.
با این حال، او استدلال می کند که نه ریاضی، نه هوش و نه دانش نحوه کار بازار، هیچ کدام تضمین کننده موفقیت مالی نیست. او در عوض معتقد است که کلید موفقیت مالی در درک چرایی رفتار انسان نهفته است.
به عنوان مثال، اگر همه ما می دانیم که باید 10 درصد از درآمد خود را پس انداز کنیم، چرا تعداد کمی از ما این کار را انجام می دهیم؟ هنگامی که نه تنها ریاضیات بلکه احساسات و باورهایی را که بر تصمیمات مالی شما تأثیر می گذارد، درک کنید، می توانید یاد بگیرید که چگونه تصمیمات مالی بهتری بگیرید.
هاوزل، کارشناس امور مالی و ستون نویس سابق وال استریت ژورنال، به این نتیجه رسید اندکی پس از بحران مالی 2008. اگر پول به اندازه ای که مردم تصور می کنند منطقی بود، کارشناسان در مورد علت وقوع بحران مالی 2008 توافق می کردند.
اما هاوزل متوجه شد که کارشناسان نظریه ها و راه حل های رقابتی دارند که همه آنها به یک اندازه محتمل هستند. هاوزل استدلال می کند که این واقعیت که چندین متخصص با تحصیلات بالا می توانند نظریه های به همان اندازه قابل قبول اما رقابتی در مورد بحران 2008 ارائه دهند، به این معنی است که دانش قبلی در مورد امور مالی، موفقیت مالی را تضمین نمی کند.
ما در خلاصه کتاب روانشناسی پول در سایت نگرش نیک، صحبت های مورگان هاوزل نویسنده کتاب را به 7 بخش تقسیم کرده ایم:
- در بخش اول، به بررسی دلایل عدم موفقیت مالی افراد می پردازیم.
- در بخش دوم، دلایل عمیق میل افراد به پول را کشف خواهیم کرد.
- در بخش سوم، بررسی میکنیم که چه چیزی را باید در یک استراتژی مالی لحاظ کرد.
- در بخش چهارم، بحث میکنیم که چگونه میتوانید برای مدت طولانی به استراتژی خود پایبند باشید.
- در بخش پنجم، به نحوه مقابله با تفکر منفی که میتواند شما را از استراتژیتان منحرف کند، خواهیم پرداخت.
- در بخش ششم، نحوه توجه به اطلاعات مفید و نادیده گرفتن اطلاعات غیرمفید را پوشش خواهیم داد.
- در بخش هفتم، بخشی از تاریخچهای را مرور میکنیم که نویسنده معتقد است منجر به وضعیت فعلی جامعه شده است، وضعیتی که در آن مردم در مدیریت صحیح پول خود دچار مشکل هستند.
بخش اول: چرا مردم در رسیدن به موفقیت مالی شکست می خورند
پول همه جا وجود دارد و تقریباً به تمام جنبه های زندگی همه افراد مرتبط است. پس چرا افراد کمی در تسلط بر آن موفق می شوند؟ در این بخش، ما دلایل تلاش بسیاری از مردم برای مدیریت صحیح پول خود را بررسی می کنیم. ما در مورد اینکه چرا مردم در مورد پول از قوانین بسیار متفاوتی پیروی می کنند که چگونه می تواند مانع موفقیت مالی شما شود، بحث خواهیم کرد.
سپس سه دلیل دیگر که مردم برای رسیدن به موفقیت مالی با آنها دست و پنجه نرم می کنند را بررسی می کنیم. ما نقش شانس را در موفقیت مالی دست کم می گیریم، برای پیش بینی آینده به گذشته نگاه می کنیم و ثروتمند بودن را با پولدار بودن اشتباه می گیریم.
درس اول: همه افراد به شیوه هایی عمل می کنند که برایشان منطقی به نظر می رسد
در دنیایی که عمدتا فرض می شود پول بر اساس اصول ریاضی عمل می کند، چرا اینقدر افراد زیادی در مورد پول به روش های مختلف عمل می کنند؟
هاوزل در درس اول خلاصه کتاب روانشناسی پول (The Psychology of Money) استدلال می کند که دلیلش این است که همه افراد به شیوه هایی عمل می کنند که برای خودشان منطقی به نظر می رسد، اما آنچه برای شما منطقی به نظر می رسد، ممکن است برای من منطقی نباشد.
هاوزل میگوید دلیل اینکه افراد ایدههای کاملاً متفاوتی در مورد منطقی بودن پیدا میکنند این است که تجربیات شخصی ما با پول، رویکرد ما را نسبت به آن در زندگی تعریف میکند، اما همه ما تجربیات اقتصادی کاملاً متفاوتی داریم، بنابراین همه ما با پول به شیوهای متفاوت برخورد میکنیم.
او استدلال میکند که چیزی که بیشترین تأثیر را بر رابطه شما با پول میگذارد، آنچه یاد میگیرید نیست، بلکه چیزی است که تجربه میکنید. ما بر اساس آنچه تجربه میکنیم، مدلهای ذهنی از دنیای مالی ایجاد میکنیم و بر اساس آن عمل میکنیم.
او این موضوع را به این واقعیت نسبت می دهد که تجربیات واقعی تأثیر احساسی ماندگاری به جا می گذارند که تکرار آن غیرممکن است. در حالی که میتوانید اطلاعات مالی زیادی را از منابع خارجی مانند کتابهای درسی بیاموزید، نمیتوانید واقعاً اضطراب یک وضعیت مالی خاص را تجربه کنید، مگر اینکه آن را پشت سر گذاشته باشید.
اوایل بزرگسالی بیشترین اهمیت را دارد
افراد بیشتر تصمیمات مالی خود را بر اساس وضعیت اقتصادی در اوایل بزرگسالی شان پایه ریزی می کنند، نه بر اساس اهدافشان یا ویژگی های خاص سرمایه گذاری های موجود. نویسنده سه حوزه مالی را مشخص می کند که تجربه شخصی شما – و در نتیجه دیدگاه هایتان – ممکن است به طور چشمگیری با دیگران متفاوت باشد:
✔️ بازار سهام: بسته به سال تولد شما، بازار سهام در اوایل بزرگسالی تان رفتارهای کاملاً متفاوتی داشته است. به عنوان مثال، اگر در اوایل دهه 1970 به دنیا آمده باشید، بازار سهام به شدت افزایش یافته است، اما اگر در اوایل دهه 90 به دنیا آمده باشید، بازار سهام سقوط کرده است.
✔️ تورم: به طور مشابه، سال تولد شما تأثیر زیادی بر تجربیات شما از تورم دارد: اگر در سال 1990 به دنیا آمده باشید، به سختی آن را تجربه کردهاید، در حالی که اگر در سال 1960 به دنیا آمده باشید، تورم قیمتها را در اوایل بزرگسالی شما سه برابر کرده است.
✔️ بیکاری: گروه های مختلف می توانند بازار کار را به شکل بسیار متفاوتی تجربه کنند؛ در نوامبر 2009، نرخ بیکاری در ایالات متحده برای زنان سفیدپوست تحصیلکرده در دانشگاه 4 درصد و برای جوانان آفریقایی-آمریکایی ترک تحصیل از دبیرستان 40 درصد بود.
با توجه به این که تجربه شخصی شما با پول با افراد دیگر به طور چشمگیری متفاوت است، شما بر اساس اطلاعات مالی متفاوتی عمل می کنید و ارزش های متفاوتی نسبت به دیگران دارید. بنابراین، رفتاری که برای شما غیرمنطقی به نظر می رسد، برای افراد دیگر منطقی به نظر می رسد.
به عنوان مثال، ریک که در سال 1970 به دنیا آمده است، ممکن است سهام را به عنوان یک روش مطمئن برای پولدار شدن ببیند زیرا در اوایل بزرگسالی او به شدت افزایش یافته است. به همین ترتیب، او ممکن است به شدت روی آنها سرمایه گذاری کند.
اما پام که در سال 1950 به دنیا آمده است، ممکن است سهام را به دلیل کم تحرکی آنها در اوایل بزرگسالی اش، سرمایه گذاری ناپایداری ببیند و در عوض بیشتر پول نقد نگه دارد. هر دوی ریک و پام استراتژی یکدیگر را غیرمنطقی می دانند – اما هر استراتژی در چارچوب مدل ذهنی هر فرد منطقی است.
درس دوم: نقش شانس در زندگی مالی ما بسیار پررنگتر از آن چیزی است که فکر میکنیم
در ادامه خلاصه کتاب روانشناسی پول برای نشان دادن قدرت شانس در موفقیت مالی، هاوزل داستان بیل گیتس را شرح میدهد. بخشی از موفقیت بیل گیتس به خاطر هوش و استعداد او بود. با این حال، دلیل دیگر این بود که او (به معنای واقعی کلمه) یکی از میلیونها نوجوانی بود که در سال ۱۹۶۸ به کامپیوتر مدرسهشان دسترسی داشت.
خود گیتس هم موفقیتش در حوزه کامپیوتر را به همین عامل نسبت میدهد. کنت اوانز، دوست صمیمی گیتس، به همان اندازه در زمینه کامپیوتر بااستعداد بود. اما متاسفانه اوانز در یک حادثه کوهنوردی درگذشت. احتمال وقوع چنین اتفاقی هم یک در میلیون بود.
هر دوی این نوجوانان میتوانستند مایکروسافت را تاسیس کنند. تنها دلیل این که اوانز این کار را نکرد، شانس بود. به همین ترتیب، شانس نقش مهمی در تمام زندگی مالی ما ایفا میکند.
ما به دلیل دو عامل اصلی، نقش شانس را در زندگی مالی خود نادیده می گیریم:
✔️ ما شانس را درک نمی کنیم
همه ما می دانیم که شانس نقش مهمی در زندگی ما بازی می کند و از نظر آماری می توان ریسک نسبی اکثر تصمیمات را تحلیل کرد. با این حال، اکثر ما این کار را انجام نمی دهیم زیرا بسیار دشوار است.
حتی اگر این کار را انجام دهیم، هیچ راهی برای دانستن اینکه شانس چقدر در زندگی ما نقش دارد، وجود ندارد. از آنجایی که توضیح نقش شانس، دشوار و از برخی جهات غیرممکن است، در مورد آن صحبت نمی کنیم.
✔️ ما نقش شانس را اشتباه درک میکنیم.
به طور کلی، ما شکستهای دیگران را به جای اینکه به شانس نسبت دهیم، به تصمیمات ضعیف آنها نسبت میدهیم. از آنجایی که نمیدانیم آنها چگونه فکر میکردند، به این داستان ساده پناه میبریم که فرآیند تفکر آنها به نوعی اشتباه بوده است.
اما ما عموماٌ بدشانسی را دلیل شکستهای خود میدانیم. ما از آنچه در ذهنمان میگذرد آگاه هستیم، بنابراین ابداع توضیحات پیچیدهای برای شکستهایمان که شامل عوامل بیرونی مانند بدشانسی میشود، آسانتر است.
ریسکهای نادیده گرفتن نقش شانس
نادیده گرفتن نقش شانس برای ما بسیار خطرناک است، زیرا بسیاری از افراد سعی میکنند با تقلید داستانهای موفقیت مالی دیگران ثروتمند شوند، اما به خاطر نقش شانس، کپی کردن کارهای آنها اغلب منجر به موفقیت نمیشود.
بسیاری از ما با مطالعهی برجستهترین داستانهای موفقیت مالی مثل بیل گیتسها، سعی میکنیم یاد بگیریم که با پول چه کار کنیم و چه کار نکنیم. با این حال، هرچه داستانی استثناییتر باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که شانس نقش پررنگتری در آن بازی کرده باشد. بنابراین، هرچه داستانی استثناییتر باشد، منحصربهفردتر است و در نتیجه، کمتر میتوانید از آن درس بگیرید.
بنابراین، هاوزل توصیه میکند به جای افراد، روی الگوها تمرکز کنید. همانطور که او اشاره میکند، اگر بسیاری از افراد ثروتمند کار A را به جای کار B انجام دادهاند، به احتمال زیاد انجام کار A شما را ثروتمند میکند. اما اگر فقط یک نفر کار B را انجام داده و همچنان ثروتمند شده است، احتمالاً شانس نقش بیشتری در موفقیت او داشته است و انجام کار B به احتمال کمتری شما را ثروتمند میکند.
ادامه دارد…