خلاصه کتاب استیو جابز اثر والتر ایساکسون شما را با زندگینامه استیو جابز با دیدگاه خودش آشنا می کند. استیو جابز، بهعنوان همبنیانگذار و مدیرعامل اپل، نیروی محرکهای در صنعت الکترونیک بود، از توسعه اولین کامپیوترهای خانگی در دهه 1970 تا تأثیر شگرف تلفنهای هوشمند و تبلتها. تصمیماتی که جابز گرفت و علاقهمندیهایی که دنبال کرد، تأثیر مستقیمی بر نحوه استفاده ما از رایانهها و به اشتراک گذاشتن اطلاعات داشت. برای درک زندگی استیو جابز، باید درک کنیم که چرا چشمانداز اطلاعاتی مدرن به این شکل عمل میکند.
در حالی که در مورد زندگی جابز مطالب زیادی نوشته شده است، اما این شرح حال به سفارش خود جابز نوشته شده است. او میخواست دیدگاه خودش ثبت شود، اما او نمیخواست یک «نوشتهی چاپلوسی» باشد که دستاوردهایش را در عین نادیده گرفتن جنبههای منفی او برجسته کند.
در عوض، او با والتر ایساکسون، زندگینامهنویس مشهور، تماس گرفت تا کتابی بنویسد که دستاوردهای او را با نگاهی بیپرده به شیاطین درونیاش متعادل کند. در اقدامی غیرمعمول برای جابز که معمولاً سلطهگر بود، او به ایساکسون دسترسی کامل به زندگیاش بدون نظارت یا کنترل بر نوشتهها داد. اما در نهایت، جابز بدون اینکه هرگز آن را بخواند درگذشت.
والتر ایساکسون اولین بار زمانی که بهعنوان روزنامهنگار برای مجله تایم کار میکرد، با استیو جابز ملاقات کرد. هنگامی که جابز برای نوشتن شرح حال خود با ایساکسون تماس گرفت، او قبلاً کتابهایی در مورد هنری کیسینجر، بنجامین فرانکلین و آلبرت انیشتین نوشته بود. این شرح حال در سال 2011 کمی پس از مرگ استیو جابز منتشر شد.
این خلاصه کتاب، در واقع مروری را بر زندگی نامه جابز ارائه می دهد. از سال های رشد او در پالو آلتو، کالیفرنیا تا فراز و نشیب های او در اپل و مبارزه اش با سرطان.
سپس به طور عمیقتر به درونمایههای خاصی که ایساکسون از روایت زندگی جابز استخراج کرده است، فرو میرویم – چه چیزی او را به عنوان یک نوآور تکنولوژیک منحصر به فرد کرد؛ جنبه تاریک و کنترلکننده و توهینآمیز شخصیت او؛ و ارزشها و دیدگاهی که جابز را به عنوان یک رهبر در دنیای شرکتها متمایز میکند.
بخش اول: زندگی استیو جابز
استیو جابز به اندازه ای که محصول زمان خودش بود، یکی از معماران اصلی آن هم به شمار می رفت. مسیر او به سمت شهرت و زندگی پرآشوبی که داشت، بازتابی از تندباد انقلاب دیجیتال بود.
جابز در آستانه انفجار رایانه ای دهه 1970 به سن بلوغ رسید و بسیاری از پیشرفت های دهه 1980 را او هدایت کرد. او پس از اینکه در دهه 90 از کانون توجه دور شد، با نوآوری هایی که تا به امروز بر دنیای دیجیتال تأثیر می گذارد، در اواخر هزاره دوباره به جایگاه برجسته خود بازگشت.
سال های شکل گیری (1955-1974)
استیو جابز بدون ترکیبی منحصر به فرد از شرایطی که زندگی اولیه او را رقم زد، هرگز به کسی که می شناسیم تبدیل نمی شد.
تربیت او مسیر او را از دوران کودکی در دره سیلیکون تا سال های شورشی در دانشگاه و شیفتگی اش به الکترونیک و طراحی شکل داد. علاقه او به کامپیوتر منجر به ملاقات خاصی شد که آینده دنیای دیجیتال را رقم زد.
در 24 فوریه 1955، استیون پل جابز از رابطه “جوان شیبلی” و دوست پسرش، “عبدالفتاح جاندالی” به دنیا آمد. والدین شیبلی با رابطه او با یک مسلمان مخالفت کردند و اصرار داشتند که او فرزندش را به دیگران واگذار کند. در نهایت استیو توسط پل و کلارا جابز، زوجی در پالو آلتو، کالیفرنیا به فرزندی پذیرفته شد.
والتر ایساکسون نویسنده کتاب استیو جابز، به صراحت بیان می کند که اگرچه جابز همیشه می دانست که به فرزندی پذیرفته شده است، اما او والدین خوانده خود را والدین واقعی خود می دانست. از آنجایی که آنها او را برای زندگی در خانه خود انتخاب کرده بودند در حالی که والدین بیولوژیکی او را رها کردند، جابز احساس رها شدن و در عین حال خاص بودن را با هم تجربه کرد.
استیو جابز در سیلیکون ولی، در میان افرادی که برای کمپانیهای پیشگام در زمینه فناوری کامپیوتر مانند هیولت پاکارد، اینتل و شرکتهای دیگر کار میکردند، بزرگ شد.
استیو جابز جوان، مجذوب تاریخ این منطقه بود و از همان اوایل به یک تعمیرکار فنی وسایل الکترونیکی تبدیل شد. ایساکسون نقل میکند که زمانی که جابز دانشآموز سال اول دبیرستان بود، برای پروژهای در زمینه برق به کمک نیاز داشت. او مدیرعامل هیولت پاکارد را در دفترچه تلفن پیدا کرد و با او در خانه تماس گرفت تا قطعات مورد نیازش را درخواست کند.
با اینکه استیو دانش آموز زرنگی بود، اما روحیهای یاغی داشت. در مدرسه همیشه شیطنت میکرد، اما پدر و مادرش از او دفاع میکردند و معتقد بودند که معلمان او را به اندازه کافی به چالش نمیکشند. او همچنین شروع به تجربه کردن ماریجوانا، الاسدی، و جنبش ضدفرهنگ کرد که روی بسیاری از نگرشهای او در زندگی تأثیر گذاشت.
در سال 1971، جابز با استیو وزنیاک آشنا شد، که پنج سال از او بزرگتر بود اما هنوز در قلبش یک کودک بود. جابز و وزنیاک به خاطر علاقه به الکترونیک و حس شوخ طبعی شان با هم دوست شدند.
پس از خواندن مطلبی در مورد نحوه هک کردن شبکه تلفن، وزنیاک مدارهایی طراحی کرد که او و جابز از آن برای برقراری تماسهای تلفنی دور و دراز و شوخیکردن استفاده میکردند.
جابز به این ایده رسید که کپیهایی از این مدار را به دانشجویان در استنفورد بفروشد. ایساکسون اشاره میکند که این مدل کسبوکار بعدها به الگوی اپل تبدیل شد، به این ترتیب که وزنیاک طراح سیستم بود و جابز مسئولیت بستهبندی و بازاریابی را بر عهده داشت.
پس از فارغ التحصیلی از دبیرستان در سال ۱۹۷۲، جابز در کالج رید پورتلند، اورگان ثبت نام کرد.
در حالی که در اوایل دهه ۷۰ به طور عمیق درگیر جنبش ضدفرهنگ بود، جابز به ذن بودیسم (نوعی مراقبه)، با ارزشهای ساده و مینیمالیستی آن، علاقهمند شد که این علاقه را در طول سالها حفظ کرد.
او همچنین به رژیمهای گیاهخواری بسیار محدود و روزههای طولانی مدت علاقه پیدا کرد.
استیو جابز علیرغم لذت بردن از دوران تحصیلش در رید، از گذراندن واحدهای درسی اجباری متنفر بود. او نهایتا از دانشگاه انصراف داد اما موفق شد مدرسه را راضی کند تا به صورت رایگان در کلاسهای مورد علاقهاش به عنوان مهمان شرکت کند.
پس از ترک کامل دانشگاه، جابز به هند سفر کرد، جایی که امید داشت به دنبالروی از علایق معنوی خود برود و در خودباختگی و ریاضتکشی غوطهور شود.
در کتاب استیو جابز شدن اثر برنت اشلندر توضیح می دهد که بعد از دانشگاه، جابز تمایل به زندگی به سبک یک راهب داشت، با این حال جاهطلبی او بسیار زیاد بود. او به جنبههای معنوی ریاضتکشی در باورهای هندو و همچنین جستجوی کمال در بودیسم جذب شده بود.
تولد اپل (1975-1977)
استیو جابز پس از بازگشت از هند، در دورانی که شبکهای بزرگتر از علاقهمندان به کامپیوتر در حال شکلگیری بود، دوباره با استیو وزنیاک متحد شد. این جامعه گستردهتر به همکاری آنها جهشی بلند بخشید و باعث شد تا آنها تأثیری ماندگار بر جهان بگذارند. باورکردنی نیست که جابز و وزنیاک به این سرعت از افراد ناشناخته به پیشگامانی لرزانندهی صنعت تبدیل شدند.
وزنیاک در جلسهای از کلوب کامپیوتر هومبرو، نمایشی از کامپیوتر جدید آلتایر ۸۸۰۰ را دید که اولین سیستم کامپیوتری خانگی بود که شامل یک تراشهی میکروپروسسور میشد.
دیدن آلتایر به وزنیاک ایدهی قرار دادن یک میکروپروسسور در ترمینالی که در حال طراحی آن بود را داد. این کار با موفقیت انجام شد و وزنیاک اولین نفری شد که با صفحهکلید یک کامپیوتر خانگی تایپ کرد و متن را روی صفحه دید.
ووزنیاک میخواست ایدهٔ خودش را با دیگر اعضای کلوب هومبرو (Homebrew) به اشتراک بگذارد، اما جابز او را متقاعد کرد که به جای اهدای رایگان طرح، میتوانند بردهای مدار چاپی پیشچاپشده را به فروش برسانند.
این دو نفر با پساندازهایشان برای تأمین مالیِ شراکت جدیدشان سرمایهگذاری کردند. جابز به یاد دورهای که در زمان دانشجویی در یک کمون باغ سیب کار میکرد، نام این شراکت را «اپل کامپیوترز» گذاشت.
یکی از کلیدهای موفقیت اپل مفهوم برندسازی احساسی است. این نوع برندسازی به جای صرفاً تبلیغ کیفیت محصولات، احساسات خوبی را در مشتریان ایجاد میکند. به گفتهٔ ایساکسون، این موضوع به انتخاب نام شرکت توسط جابز برمیگردد. ترکیب «سیب» و «کامپیوتر» حس سرگرمی و خوشی را القا میکند.
استیو وزنیاک و استیو جابز، کامپیوتر Apple I را در باشگاه کامپیوتر هومبِرو معرفی کردند، جایی که توجه یک فروشنده محلی کامپیوتر را به خود جلب کرد. گاراژ پدر و مادر جابز به اولین کارخانه آنها تبدیل شد، جایی که دوستان و خانواده به خط مونتاژ برای ساخت مدارهای Apple I تبدیل شدند.
جابز که از قبل به فکر آینده بود، تصمیم گرفت مدل بعدی آنها یک سیستم کاملا یکپارچه باشد که نیازی به مونتاژ توسط کاربر نداشته باشد. هدف او این بود که کامپیوتر شخصی را از یک اسباببازی برای علاقهمندان به محصولی برای عموم مردم تبدیل کند. او و وُزنیاک با مایک مارکولا، که قبلا در شرکت اینتل کار میکرد، برای تأمین هزینههای توسعه و تولید اپل، شریک شدند.
مایک مارکولا، سومین بنیانگذار ناشناخته اپل، اغلب به عنوان “فرد بالغ در اتاق” برای میانجیگری بین جابز و وُزنیاک شناخته میشد، هرچند او همچنین برنامهنویس و مهندس بود.
اپل II در سال 1977 عرضه شد و صنعت کامپیوترهای شخصی را به راه انداخت.
معرفی مک (1978-1984)
با وجود موفقیت اولیه اپل، سیستمهای رایانهای جدید با سرعتی سرسامآور در حال گسترش بودند و جابز با دقت به دنبال حرکت بعدی صنعت رایانه بود. جابز نه تنها رهبری انقلاب بعدی در طراحی رایانه را بر عهده میگرفت، بلکه در رقابتی که به عنوان جدال سرنوشتساز دنیای رایانه در دهه ۱۹۸۰ شناخته میشد، موضعگیری میکرد.
در اواخر دهه ۷۰، زیراکس در حال توسعه یک رابط کاربری گرافیکی (GUI) بود که به کاربران اجازه میداد رایانه را با فعال کردن آیکنها روی یک «دسکتاپ» با استفاده از ماوس کنترل کنند. زیراکس سهامهایی را در توسعه بعدی اپل میخواست، بنابراین در سال ۱۹۷۹ به جابز نمایشی از آنچه مهندسانشان روی آن کار میکردند، داده شد.
جابز توانست با زورگویی، خود را به دیدن بخشهای بیشتری از پروژههای در حال توسعه زیراکس وارد کند، فراتر از آن چیزی که محققانشان میخواستند به او نشان دهند.
زیر نظر استیو جابز، مهندسان اپل مفهوم دسکتاپ را با فعال کردن کشیدن و دستکاری آیکونها، فایلها و پوشهها با ماوس بهبود بخشیدند. بسیاری بر این باورند که جابز مفهوم رابط کاربری گرافیکی (GUI) را دزدید، اما ایساکسون اشاره میکند که زیراکس به دلیل استفاده نکردن بهتر از فناوری خودش، در این امر سهیم است.
در همین حال، نبردی برای تعریف صنعت در حال شکل گیری بود. رقیب اپل در محاسبات تجاری، IBM، به شرکتهای مستقل اجازه میداد تا از محصولاتش کلون بسازند و نرمافزار خود را برای اجرا روی سیستمهایش توسعه دهند. جابز حاضر نشد به اپل اجازه دهد همین کار را انجام دهد.
ایساکسون میگوید که جابز معتقد بود سختافزار و نرمافزار زمانی که در یک سیستم بسته و به شدت کنترلشده توسعه مییابند، بهتر با هم کار میکنند – رویکردی به نام «کل ابزار» که محصولات اپل را تعریف میکرد. در حالی که سیستم باز IBM ایدهآلیستی کمتری داشت، به طرحهای آن اجازه داد تا سهم بیشتری از بازار را به دست آورند.
در حالی که IBM قبلاً ادعای پیروزی در میدان نبرد رایانه های شخصی را داشت، جابز برای رونمایی چشمگیر از رایانه گرافیکی جدید اپل، مکینتاش، آماده شد. کمپین با یک تبلیغ سینمایی در سوپر باول آغاز شد که IBM را به عنوان یک برادر بزرگ (Big Brother) دیکتاتور و اپل را به عنوان یک شورشی جسور به تصویر می کشید.
تبلیغ مکینتاش با سیل عظیمی از تبلیغات تا زمان رونمایی عمومی آن همراه بود. در اوج رویداد، مکینتاش با استفاده از یک برنامه شبیه ساز صدا خود را معرفی کرد.
رابط گرافیکی مکینتاش نسبت به سیستم های مبتنی بر فرمان مانند MS-DOS و BASIC بسیار زیبا و کاربرپسند بود. حال، باقی صنعت کامپیوتر مجبور بودند برای عقب نماندن تلاش کنند.
اپل در مقابل ویندوز
مایکروسافت قبلاً نرم افزارهایی مانند مایکروسافت ورد و اکسل را برای مک توسعه داده بود. بیل گیتس آنقدر طرفدار رابط گرافیکی کاربری (GUI) مک بود که از اپل درخواست کرد مجوز سیستم عامل خود را به سایر سیستم های کامپیوتری بدهد.
استیو جابز مخالفت کرد، اما قرارداد اپل با مایکروسافت به گیتس اجازه می داد تا عناصر طراحی اپل را در محصولات آینده مایکروسافت بگنجاند. مایکروسافت رابط گرافیکی خود را در سال 1985 ارائه کرد، اگرچه تا زمان عرضه ویندوز 3.1 در سال 1992 به رقیب جدی سیستم عامل مکینتاش تبدیل نشد.
با این وجود، بسیاری از ویژگی های ویندوز آنقدر شبیه مکینتاش بود که اپل در سال 1988 شکایت نقض حق ثبت را مطرح کرد. مایکروسافت توافق خود با اپل را به طور گسترده تفسیر کرده بود و از آنجایی که قراردادشان در مورد محدودیت ها خاص نبود، دادگاه ها به شدت به نفع مایکروسافت رای دادند.
از شکست ها تا پیکسار (Pixar) (1985-1995)
استیو جابز پس از موفقیت در معرفی مکینتاش، با شکست روبرو شد. در حالی که دیدگاه های دوراندیشانه او برایش موفقیت به ارمغان آورده بود، کمال گرایی بی امان و نیاز او به کنترل، توانایی رهبری اش را تضعیف کرد.
زمانی که کنترل اپل را از دست داد، فعالیت های بعدی او تا زمانی که راهی برای ادغام علاقه اش به طراحی با عشقش به هنر پیدا نکرد، ناموفق بود.
پس از افزایش اولیه خرید مکینتاش، فروش شروع به کاهش کرد. علیرغم سیستم عامل شهودی این کامپیوتر، پردازنده آن کند بود و فاقد هارد دیسک داخلی بود.
علاوه بر این، ایساکسون می گوید که جابز شروع به گرفتن تصمیمات تجاری ضعیف کرد. مهندسان تیم مکینتاش شروع به استعفا کردند و هیئت مدیره اپل ساختار شرکت را به گونه ای تغییر داد که جابز از هر قدرت واقعی سلب شد. جابز شرکت را ترک کرد تا شرکت دیگری را تأسیس کند و چندین همکار بلندپایه را با خود برد.
شرکت جدید او، NeXT، برای ساخت ایستگاههای کاری پیشرفته برای استفاده در دانشگاهها تأسیس شد. اما به گفته آیزنکوت، اداره کردن کسب و کار خودش بدون نظارت باعث شد تا جابز به تمام بدترین انگیزههایش تسلیم شود.
کمالگرایی او به حدی افراطی رسید که NeXT دو سال بعد از موعد مقرر عرضه شد و قیمتی سه برابر آن چیزی که قول داده بود داشت. بدتر از آن، با هیچ کامپیوتر دیگری در بازار سازگاری نداشت و در نهایت همانطور که قابل پیش بینی بود، شکست خورد.
با این حال، در حالی که این اتفاقات در حال رخ دادن بود، جورج لوکاس نیاز داشت تا بخش گرافیک کامپیوتری خود را بفروشد. آیزنکوت میگوید که جابز میخواست آن را بهطور کامل بخرد، اما به جای آن، سرمایهگذار اصلی آن شد. این شرکت جدید که به “پیکسار” تغییر نام داد، نرمافزار و سختافزار را برای ساخت هنر ادغام کرد، که به تمام علایق جابز اشاره داشت.
سیستمهای گرافیکی پیکسار برای بازار انبوه بسیار پرهزینه بودند. جان لستر، رئیس بخش انیمیشن پیکسار، برای به رخ کشیدن تواناییهای کامپیوترهایشان، یک کارتون دیجیتالی به نام لوکسو جونیور ساخت. این فیلم تنها برای نمایش به عنوان دمو در یک کنفرانس ساخته شده بود، اما دنیای گرافیک کامپیوتری را تحت تاثیر قرار داد.
دیزنی بزرگترین مشتری سختافزار و نرمافزار پیکسار بود، بنابراین جابز پیشنهاد داد که پیکسار و دیزنی با هم فیلم بسازند. انیمیشن داستان اسباببازی ها به قدری موفقیتآمیز شد که خودِ عرصهٔ انیمیشن را بازتعریف کرد.
ادامه دارد…