باب پراکتور, محتوای رایگان

ده قانون باب پراکتور

ده قانون باب پراکتور,ده قانون موفقیت

ده قانون باب پراکتور را می خواهیم با هم بخوانیم. ابتدا قبل از شروع یادگیری قوانین باب پراکتور کمی با او آشنا شویم. باب پراکتور در 5 ژوئیه سال 1934 میلادی یا سال 1313 شمسی در کانادا متولد شد که امروز 86 سال سن دارد. او نویسنده، مدرس، سخنران، مشاور، متخصص قانون جذب و یک کارآفرین موفق است. اکثرا او را از طریق برنامه ی راز می شناسند که در ادامه بیشتر در این مورد صحبت می کنیم. او از سال 1968 کارش را در حوزه موفقیت با مربی اش «ارل ناینتینگل» شروع کرد و الهام بخش انسان های بسیاری بوده است.

ما در مقاله ای دیگر به طور کامل زندگینامه باب پراکتور را نوشته ایم و اگر می خواهید بیشتر با او آشنا شوید، حتما این مقاله را بخوانید:

زندگینامه باب پراکتور

اما در این قسمت می خواهیم با ده قانون باب پراکتور آشنا شویم، آماده اید؟ در ادامه با ما همراه باشید.

ده قانون باب پراکتور

ده قانون باب پراکتور

قانون 1: زندگی تان را با هدف های باارزش مبادله کنید

اولین قانون از ده قانون باب پراکتور می گوید قانون موفقیت یک مفهوم خیلی جالب است. کتاب هایی در موردش نوشته شده، داستان هایی در موردش گفته شده، آدم های زیادی زندگی شان را صرف رسیدن به موفقیت کردند. باید بدانیم که همه چیز بر اساس قانون کار می کند. کل جهان هستی با قانون کار می کند.

بهترین تعریف موفقیت که تابحال شنیدم از «اِرل ناینتینگل» بوده که در سال 1959 گفته شده:

موفقیت، درک تدریجی اهداف باارزش زندگی هست.

بیایید این جمله را تجزیه و تحلیل کنیم:

✔  می گوید موفقیت، تدریجی است؛ یعنی یک حرکت مستمر است.

✔ می گوید یک درک تدریجی است؛ یعنی یک آگاهی دائمی است.

✔ می گوید از یک ایده آل یا هدف باارزش زندگی است. یک ایده آل، ایده ای هست که عاشقش هستید. یک ایده آل، ایده ای هست که از نظر عقلی، احساسی و فیزیکی با آن درگیر شده اید. پس ایده آل، منظورش ایده ای هست که عاشقش شده اید. موفقیت هم یک درک تدریجی از یک ایده آل باارزش است.

پس نباید بپرسید که آیا شما لیاقت رسیدن به این هدف را دارید؟ بلکه باید بپرسید که آیا این هدف، لیاقت شما را دارد؟ حالا شما عاشق موفقیت شده اید. باید بگویید آیا این موفقیت، شایسته و سزاوار شما هست؟

شما دارید زندگی تان را مبادله می کنید و پای آن می گذارید. شما دارید زندگی تان را با آن هدفی که دنبالش می روید، مبادله می کنید. پس باید تصمیم تان را بگیرید که هدف تان هر چیزی که هست، دنبال هر چیزی که می روید، اطمینان حاصل کنید که این هدف، شایسته و سزاوار شما هست یا نه؟

چون دارید زندگی تون رو با آن مبادله می کنید. قانون موفقیت از شما می خواهد تا به صورت مداوم به سمت یک هدف از قبل تعیین شده حرکت کنید و زندگی خودتان را با قوانینی که کل جهان هستی را کنترل می کند، هماهنگ سازید.

 

قانون 2: کارهایتان را مدیریت کنید

یک لحظه به این فکر کنید. می دانستید هر موجود زنده ای به اندازه یکسان نسبت به بقیه زمان در اختیار دارد؟ دقیقاً همان اندازه زمان دارد.  هر چقدر که زمان هست را شما دریافت می کنید. دوره گردی که زیر پل یا روی صندلی پارک می خوابد، هیچ دارایی ای ندارد و هیچ کار سازنده ای هم انجام نمی دهد. همان قدر زمان دارد که موفق ترین کارخانه دار دنیا دارد.

همه مان به یک اندازه زمان داریم؛ ولی کاری که با این وقت مان می کنیم، این تفاوت را ایجاد می کند. می خواهم به تعدادی از برنامه های مدیریت زمان فکر کنید. تقریباً همه برای خودشان چنین برنامه ای ساخته اند. در حقیقت من هم یک بار این کار را کردم و کلی پول صرفش کردم و بعد فهمیدم که این کارم تلف کردن احمقانه ی زمان و پولم بود. می دانید چرا؟

پیشنهاد می کنیم در این زمینه حتما این دو مطلب را هم کار کنید:

مقاله اصول مدیریت زمان به روش میلیونرها

و وبینار مدیریت کارها و دریافت نتایج حداکثر از دن لاک که روی عکس زیر کلیک کنید:

بهره وری بالا

چون زمان را نمی شود مدیریت کرد. یک روز صبح با اِرل ناینتینگل صبحانه می خوردیم. در مرکز شهر شیکاگو بودم و با او به جلسه سخنرانی اش رفته بودم. صبح زود بود، گفت: «میخواهی صبحانه را با هم بخوریم؟» هر وقت اِرل ناینتینگل به من می گفت میخواهی ملاقاتم کنی، سریع قبول می کردم و از قبل هم چند تا سؤال آماده می کردم.

یادم می آید از او پرسیدم که چطور در اصول مدیریت زمان ماهر شدی؟ ما داشتیم صبحانه می خوردیم و هنوز هم می توانم صدای برخورد چنگال به بشقابش را بشنوم. به من گفت:

«در مورد چه داری صحبت می کنی؟ من در مدیریت زمان ماهر نشدم. هیچکسی در مدیریت زمان ماهر نشده؛ چون زمان را نمی شود مدیریت کرد. من فقط کارهایم را مدیریت می کنم.»

بعد یک کارت کوچکی را از جیبش در آورد و گفت:

«هر شب قبل از اینکه بخوابم، 6 تا از مهمترین کارهایی که فردا باید انجام بدهم را اینجا می نویسم. کارهایی که در راستای رسیدن به هدفم هستند و زمانی که بیدار می شوم، روی همین ها کار می کنم و اگر نرسم انجام شان بدهم، به لیست روز بعدش منتقل شان می کنم. باید 6 تا از این کارها داشته باشی. حالا اگه 3 تای آنها را نرسم امروز انجام دهم؛ به این معنی نیست که فردا باید 9 تا کار انجام دهم. این 3 تا کار روی 6 تا کار فردا نمی آید. این 3 تا کار می شود جزو آن 6 تا کاری که فردا باید انجام بدهی. وقتی از خواب بیدار می شوی، تمام توجه آگاهانت را بگذار روی انجام این چند تا کار»

  نداری، چون درخواست نکردی - استیو هاروی

پس نمی توانی زمان را مدیریت کنی، اما می توانی کارهایت را مدیریت کنی. مطمئن شو کاری که انجام می دهی واقعاً باعث ایجاد تفاوت می شود. مطمئن شو که زمانت را صرف کارهایی می کنی که سودمند هستند و تو را به سمت اهدافت می برند.

 

قانون 3: روی خودتان مطالعه کنید

مردی را در تورنتو ملاقات کردم. در اصل این آدم بود که باعث شد بیایم در این وادی. او گفت:

«اگر نتایج زندگی ام را دوست ندارم، باید خودم را تغییر بدهم. چون آنها نتایج من هستند. اگر می خواهی خودت را تغییر بدهی، باید یک چیزهایی را در مورد خودت بفهمی.» و این به نظرم منطقی می آید. فکر نکنم این یک نظر شوکه کننده ای باشد و اگد به کسی بگویم هنگ کند، به نظرم منطقی می آید. پس روی خودم مطالعه کردم تا خودم را بیشتر بشناسم. متوجه شدم اکثر آدم ها نمی دانند چه کسی هستند، واقعاً خودشان را نمی شناسند.

ببین اگر از یکی بپرسی که چه کسی هستی، او اسمش را به تو می گوید. مثلاً می گوید من باب پراکتورم. در حالی که نیستم. باب و پراکتور فقط 2 کلمه هستند که پدر و مادرم به من دادند. آن ها این اسم را صدا زدند، اما این من نیستم، فقط اسم من است. اما مردم می گویند این منم، ولی من نیستم، بدن من هم نیست. شما هیچوقت با این استودیو تماس نمی گیرید و بگویید بدنم امروز نمی آید استودیو و مریض است. ما نمی گوییم من دستم یا پا هستم؛ بلکه می گوییم این دست «من» است، پای «من» است، بدن «من» است، اسم «من» است.

«من» چه کسی هستم؟

این سؤال جالبی است.

من معتقدم اگر کسی روی این موضوع مطالعه کند و دنبال جوابش بگردد، پیدایش می کند. ما همزمان در 3 سطح درک زندگی می کنیم. موجوداتی معنوی هستیم. قوه ی عقلانی داریم و در یک بدن فیزیکی زندگی می کنیم؛ اما به دلیل کمبود آگاهی و درک اینکه چه کسی هستیم، در دنیای مادی و فیزیکی گیر کرده ایم و اجازه می دهیم چیزهای خارجی ما را کنترل کنند. 95 درصد مردم به زندگی واکنش نشان می دهند و واقعاً زندگی نمی کنند.

پیشنهاد می کنیم این مقاله را هم بخوانید:

ده قانون موفقیت اساتید مختلف

 

قانون 4: اراده ی خودتان را پرورش بدهید

قانون ارتعاش باب پراکتور

وقتی که رئیس جمهور «جان کندی» از پدر برنامه های فضایی، دکتر «ورنر فون براون» معروف پرسید که چطور می شود یک موشکی ساخت که یک آدم را بشود با آن به کره ی ماه برد و سلامت به زمین برگرداند؟ او یک جواب 5 کلمه ای به او داد:

«اراده برای انجام این کار»

یک جواب فوق العاده ساده برای سؤال به این بزرگی! اما می خواهم به شما بگویمکه این جواب قدرت زیادی در خودش دارد. منظورم چیست؟

اراده یکی از نیروهای ذهنی شماست. درک، منطق، حافظه، تخیل، شهود و اراده. اراده یک ابزار ذهنی است که به شما توانایی نگهداری یک ایده را روی صفحه نمایش ذهن تان می دهد تا مانع تمام حواس پرتی های بیرونی بشود. اگر بخواهید بفهمید که چقدر موضوعات هستن که می خواهند توجه تان را جلب کنند، سخت گرفتارش می شوید.

انواع و اقسام چیزها که در محیط اطرف تان هستند، می خواهند توجه آگاهانه ی شما را جلب کنند. اما شما می توانید همه شان را مسدود کنید و با اراده تان می توانید آن یک ایده ای که می خواهید را روی صفحه نمایش ذهن تان نگه دارید.

اراده یک ابزار ذهنی است که به شما توانایی نگهداری یک ایده را روی صفحه نمایش ذهن تان می دهد تا مانع تمام حواس پرتی های بیرونی بشود. این اراده هست که به شما توانایی تمرکز می دهد. تمرکز یک ابزار ذهنی قدرتمند است.

 

چطور اراده را پرورش دهیم؟

من به تو می گویم. یک خودکار یا یک ماژیک مشکی کوچک بر می دارید و به سمت دیواری که روبروی صندلی تان قرار دارد، می روید. یک نقطه روی آن دیوار می گذارید. این کار را بکنید، هیچ کسی متوجه نمی شود چکار دارید می کنید. هیچ کسی نمی فهمد آنجا یک نقطه وجود دارد.

هر موقع که روی این صندلی تان می نشینید، روی این نقطه تمرکز کنید. تمام توجه آگاهانه تان را بگذارید روی این نقطه. حالا وقتی که دارید به آن نگاه می کنید، ذهن تان منحرف می شود. مشکلی ندارد، حس تان بد نشود، دوباره ذهن تان را بیاورید سمت آن. اگر برای نیم ثانیه بتوانید روی این نقطه تمرکز کنید، احتمالاً رکورد شکسته اید؛ چون ذهن ما خیلی شلوغ است. وقتی روی نقطه متمرکز می شوید و می فهمید که ذهن تان منحرف شده، حس بدی پیدا نکنید، فقط دوباره به آن نقطه توجه کنید. می توانید به جایی برسید که برای مدتی بتوانید روی نقطه متمرکز بمانید و به شما می گویم که اگر بتوانید این کار را کنید، قدرت های بزرگی ر پرورش می دهید.

  چطور هدفم را انتخاب کنم؟ - باب پراکتور

یا یک شمع و یک جاشمعی بگیرید و آنها رو یک جایی اطراف صندلی تان بگذارید؛ وقتی که تنها هستید، شمع را روشن کنید و به شعله خیره بشوید. آنقدر به آن خیره بشوید تا از نظر ذهنی با آن یکی شوید. اینجا هم ذهن تان منحرف می شود. حس بدی پیدا نکنید، دوباره آن را سمت شعله برگرداتید. وقتی یاد بگیرید که روی یک چیزی تمرکز کنید، می توانید روی هر چیز دیگری هم تمرکز کنید. چون اینطوری دارید اراده تان را پرورش می دهید.

 

قانون 5: خدمت کنید

«فرصت» کلمه ی جالبی است و مثل اکثر کلمات به درستی درک نشده است. برای یک آدم عادی، «فرصت» چیزی است که باید برود بدستش بیاورد، برای همین همه شان دنبال رسیدن به یک چیزی هستند. اما فرصت، چیزی هست که باید بدهید. چنین شخصی اینطور فکر می کند که چطور می توانم کار بیشتری برای مردم انجام بدهم؟ چطور می توانم خدمات بیشتری برای مردم ارائه بدهم؟

می دانید من تقریباً تمام وقتم را صرف فکر کردن به این کردم که چطور بیشتر از الان به شما کمک کنم؟ من الان در استودیوی خودم هستم. میلیون ها دلار صرف ساخت اینجا کردیم تا بتوانم مؤثرتر با مشتریانم ارتباط برقرار کنم. فرصت در ارائه دادن هست، نه در دریافت کردن. در رسیدن به چیزی نیست، در دادن چیزی هست. در به اشتراک گذاشتن هست.

 

قانون 6: به موفقیت واقعی برسید

موفقیت، کلمه ی جالبی است. « اِرل ناینتینگل » تعریف فوق العاده ای از آن دارد. گفت: «یک آدم وقتی موفق هست که بداند الان کجاست و بداند کجا دارد میرود و به طور تدریجی در همان مسیر حرکت کند.»

او گفت: «موفقیت، درک تدریجی یک ایده آل باارزش است.» هر کسی که یک هدفی دارد و به سمتش حرکت کند، موفق است. اکثر آدما فکر می کنند اگد پول خیلی زیادی داشته باشی، موفقی. اغلب اوقات اگه پول زیادی داشته باشی، موفقی؛ اما همیشه اینطور نیست. مثلاً مادر تِرزا پول زیادی نداشت، اما یک زن خیلی موفق بود.

 

قانون 7: از تخیل تان استفاده کنید

سمینار قانون ارتعاش

هفتمین قانون از ده قانون باب پراکتور در مورد قوه ی تخیل است، جذب هر چیزی که واقعاً می خواهید؛ فکر کنم «جیمز آلن» این موضوع را در کتاب کوچکش به نام «تو همانی که می اندیشی» خیلی خوب توضیح داده. او گفته:

«تو چیزی که می خواهی را جذب نمی کنی. تو چیزی که هستی را جذب می کنی.»

حالا به این جمله فکر کنید. اگر دلتان می خواهد چیزی که می می خواهید را جذب کنید، باید از همین الان خودتان را صاحبش بدانید. باید به این درک برسید که از قبل آن را دارید. قبل از همه این را قشنگ درک کنید که هیچ چیزی ساخته نمی شود و از بین نمی رود؛ یعنی همه چیز از قبل همینجا وجود دارد.

اگر اینجا نباشند، قطعاً جای دیگری هستند. گوشی آیفون از کجا آمد؟ آیفون، از یک سری ایده هایی تشکیل شد که در ذهن یک سری از افراد بود و آن افراد این ایده ها را در  ذهن شان نگه داشتند تا وسایلی به سراغ شان آمد که توانستند با آن این آیفون را بسازند؛ وگرنه تمام این چیزها از قبل وجود داشت.

هیچ چیزی خلق نمی شود و از بین نمی رود. تمام علوم و دین این موضوع را تأیید می کنند. اگر هیچ چیزی خلق نمی شود و از بین نمی رود، پس یعنی همه چیز از قبل همینجاست. مشکل ما این است که منتظر می مانیم تا در دنیای واقعی بدستش بیاوریم و بعد باور کنیم که آن را داریم. شروع کنید با دنیای غیرفیزیکی، با دنیای نامرئی ارتباط برقرار کنید. دنیایی که نمی توانید از پنجره های کوچکی که اینجا دارید و به آن چشم می گوییم، آن را ببینید.

خودتان را در ذهن تان ببینید. ابزار و توانایی این کار به شما داده شده. از تخیل تان استفاده کنید. خودتان را ببینید که در جایگاهی که آرزویش را دارید، قرار دارید. این کار، ذهن شما را به سطح فرکانس بالاتر می برد و شما هم روی سطح فرکانسی فکر می کنید. روی آن سطح فرکانس است که چیزی که می خواهید کم کم به سمت تان حرکت می کند و شما هم به سمت آن حرکت می کنید. پس اگر می خواهید چیزی که واقعاً می خواهید را جذب کنید، باید از قبل خودتان را با آن ببینید و حالا دیگر مسئله فقط زمان است تا اینکه به سمت هم حرکت کنید و با هم یکی بشوید.

برای درک بیشتر این موضوع مطلب زیر را پیشنهاد می کنم بخوانید:

مقاله قانون ارتعاش باب پراکتور

 

قانون 8: پارادایم تان را تغییر دهید

به شرکت‌ های بزرگ فکر کنید. مهم نیست چه شرکتی باشد. می توانید پیش رهبران این شرکت ها بروید و از آنها بپرسید که ستاره های شما چه کسانی هستند؟ منظورم افرادی هستند که منجر به این نتیجه شده اند و همه شان چند تا از این افراد در شرکت شان دارند. ببینید آنها چه کار متفاوتی دارند انجام می دهند؟ چرا نمی روید بفهمید چکار دارند می کنند و همان را به بقیه هم یاد بدهی؟

  جملات انگیزشی استیو هاروی

میگی خب، همه نمی توانند این کار را بکنند، پس چرا آن ها می توانند؟ یک چیزی را می دانی؟ ستاره ها نمی دانند چرا ستاره شده اند. میگی خب، چون باهوش بودن. بعضی ها خیلی هم باهوش نیستند. هوش به این موضوع ارتباطی ندارد. آنها پارادایم شان را تغییر دادند. آنها دیوار ذهنی شان را خراب کردند. یک تصویر ساختند و قوانین را دنبال کردند.

فقط نمی دانستند که دارند چکار می کنند. منم نمی دانستم که چکار دارم می کنم. یک میلیون دلار پول درآورده بودم، نمی دانستم چطوری این کار را کردم. گفته بودم که من دفتر مردم را تمیز می کردم و این اتفاق تقریباً می شود گفت که اتفاقی بود؛ اما کاری که داشتم می کردم این بود که هر روز این کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید ناپلئون هیل را می خواندم. هر روز به فایل های صوتی گوش می کردم. در واقع در حال برنامه ریزی مجدد ذهن ناخودآگاهم بودم.

سمینار پارادایف شیفت باب پراکتور

 

قانون 9: خوشحالی تان را کنترل کنید

همه می خواهند که خوشحال باشند؛ اما همه خوشحال نیستند. من یک آدم خیلی ناراحت بودم، روح غمگینی داشتم. باور کنید. یادم است یک روز ری استنفورد به من گفت: «پراکتور، تو باید تغییر کنی. دلت می خواهد خوشحال باشی؟» من تا آن موقع فکر می کردم که خوشحالی چیزی است که برای بعضی افراد اتفاق می افتد و تو نمی توانی کنترلش کنی. من واقعاً قبلش نمی دانستم که می توانم خوشحالی ام را کنترل کنم و حالا هم می خواهم چیزی به شما بگویم که افراد زیادی از آن خبر ندارند، در غیر این صورت این قدر آدم های غمگین نمی دیدید.

او به من گفت:

«پراکتور، می خواهم یک رازی را به تو بگویم و اگر قشنگ درکش کنی تا وقتی که پیر بشوی می توانی از آن بهره ببری.» او ادامه داد:

«تو خوشحالی خودت را می توانی کنترل کنی و حالا می خواهم بگویم که چرا تو خوشحال نیستی؟ یک قدرت یا انرژی افکاری هست که دارد وارد ذهن خودآگاهت می شود. می دانی تو چکارش می کنی؟ تمامش را در خودت نگه می داری. تمام این انرژی روی تو متمرکز شده.

خودت تنها چیزی هستی که به آن فکر می کنی. من بیچاره، کاش اون پول مال من بود، کاش، کاش، کاش… افکارت تمام در مورد خودت است؛ اما اگر یکی را پیدا کنی که به او کمک کنی و به تو می گویم که خیلی ها هستند که نیاز به کمک دارند. اگر روی کمک به بقیه تمرکز کنی، بعدش خوشحال خواهی بود.»

من آن لحظه درجا منظورش را نگرفتم چیست. او هم می دانست که احتمالاً منظورش را درک نکرده باشم. برای همین هر وقت که او را می دیدم، داشت به یکی کمک می کرد. من این را نمی دانستم، آن موقع به کسی کمک نمی کردم. فقط داشتم به این فکر می کردم که چطور یک مقدار پول در بیاورم، تلاش می کردم به خودم کمک کنم. از تو می خواهم یک لحظه به این فکر کنی. افراد زیادی هستند که به کمک نیاز دارند.

بخش 14 کتاب «علم ثروتمند شدن» در مورد یک مفهوم قدرتمند صحبت می کند. افراد را با تأثیری که روی رشدشان گذاشتید، ترک کنید. اگر اینکار را کردید؛ یعنی به مردم کمک کردید.

همیشه خوشحالی در  وجود کسی که تمرکزش روی کمک به بقیه هست، حضور دارد.

 

قانون 10: آزاد شوید

قانون آخر از ده قانون باب پراکتور در مورد پارادایم صحبت می کند. چه چیزی مردم را ماه ها و سال ها گیر می اندازد؟ 97 درصد مردم جامعه گیر افتاده اند. مردم را می بینید که با مدارک جورواجور فارغ التحصیل می شوند و نتایج اینطور نشان می دهد که آنها خیلی می دانند؛ اما بیشتر مردم نمی دانند که درون شان چه دارد می گذرد.

یک چیزی هست که دارد جلوی حرکت شان را می گیرد که به آن می گویند «پارادایم».

وقتی پارادایم هایتان را کنترل نکنید، هیچ چیزی تغییر نمی کند، هیچ چیزی و به همین دلیل است که اکثر افراد بعد از سال ها تلاش باز همان نتیجه را می گیرند. آنها می دانند که چطور بهتر از همین الان شان عمل کنند؛ اما مشکل اینجاست که نمی دانند چرا کاری که می دانند چطور انجامش بدهند را انجام نمی دهند. پس ببینید این پارادایم ها هستند که نتایج را تولید می کنند و اگر می خواهیم نتایج را تغییر بدهیم، فقط یک راه داریم، اینکه پارادایم هایمان را تغییر بدهیم.

 

کدام قانون باب پراکتور برای شما تأثیرگذارتر بود؟ این پایین برای ما بنویسید.

 

مطالب تکمیلی این مقاله که می توانید دریافت کنید:

1- مقاله قانون ارتعاش باب پراکتور (رایگان)

2- سمینار قانون ارتعاش باب پراکتور (ویژه)

3- سمینار پارادایم شیفت باب پراکتور (ویژه)

 

اشتراک در
اطلاع از
guest

7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نریمان حس زاده
نریمان حس زاده
3 سال قبل

سلام مطالبتون در رابطه با باب پراکتور خیلی عالی بود و عاشق علم باب پراکتور هستم
ای کاش کمی بیشتر درمورد پارادایم شیفت توضیح میدادین

...
...
3 سال قبل

ممنون از سایت فوق العادتون

محمدرضا افخمی
محمدرضا افخمی
3 سال قبل

سلام خسته نباشید. به نظر من قانون 4 و قانون 8 واقعا تاثیر گذار هستند. با تشکر

سعید
سعید
1 سال قبل

سلام مطالب عالی وتاثیر گذاره ولی اون یک نکته درباره من کیستم ازهمه بهتره انسان باید اون وجه الهی خودش روپیداکنه

لیلا
لیلا
9 ماه قبل

سلام
واقعا آقای باب پراکتور نمونه بارز استفاده از قانون وداشتن حال خوب هست چون تو این سن هنوز پر انرژی و دوست داشتنی هستن
عشقی که به خودش وکارش داره رو احساس میکنی
ممنون بابت مقاله خوبتون
همه قوانین مهمن و باید درک بشن و انجام بشن
فقط باید تکاملمون رو طی کنیم وعجله نکنیم
آروم آروم به روح وجان ما وارد میشن وتغیرات آغاز میشه و مهمتر از همه نتایج شروع میشه