کتاب الکترونیکی

بخشش – پرنس ای إی

بخشش

پرنس ای إی در این ویدیو (زمان: 04:07) در مورد بخشش صحبت می کند. او در این ویدیو داستانی را در مورد مادری که پسر نوجوانش توسط پسر 14 ساله ای به قتل رسیده است و واکنشی که این مادر نشان می دهد، تعریف می کند.

تماشای آنلاین و دانلود ویدیو

متن ویدیو

یک پسر 14 ساله به یک پسر نوجوان بی گناه شلیک کرد و او را کشت تا خودش را به دوستانش ثابت کند. 

در دادگاه مادر مقتول ساکت و بی حرکت نشست تا پایان دادگاه، زمانی که او محکوم به قتل شد. زمانی که او را با دستند بیرون می بردند، مادر پسری که با تیر کشته شد، به آرامی از جایش بلند شد، به چشمان آن پسر نگاه کرد و گفت «من تو را می کُشم» و دوباره نشست و آن پسر را از آنجا بردند.

بعد از گذشت یک سال یا بیشتر که در زندان بود، مادر قربانی برای دیدن او به زندان رفت. این پسر قبل از مرگ، در خیابان ها زندگی می کرد و این زن تنها کسی بود که به ملاقاتش می رفت. حتی هیچکدام از دوستانش به ملاقاتش نرفتند.

  کلیپ انگیزشی 3 گام برای فراموش رابطه قبلی - پرنس ای اِی

او قبل از اینکه آن زن به ملاقاتش بیاید، می ترسید اما آن زن گفت، نه من فقط می خواهم با تو صحبت کنم و مدتی را با هم صحبت کردند و وقتی داشت آنجا را ترک می کرد، مقداری پول به آن پسر برای خرید سیگار داد و بعد قدام به قدم و مرتباً به دیدار او می رفت.

تلاش می کرد شخصی که پسرش را کشته است را درک کند. هر چند ماه یکبار به دیدار او می رفت و زمانی که در 18 سالگی، تقریباً دوران حبس اش به پایان رسیده بود، از آن پسر پرسید وقتی بیرون آمدی چکار می خواهی بکنی؟ او گفت من هیچ ایده ای ندارم. هیچ خانواده ای ندارم، نمی دانم.

زن گفت من دوستی دارم که صاحب کارخانه ای کوچک است، شاید بتوانم آنجا یک کاری برایت دست و پا کنم. دوستم هماهنگی های لازم را با مسئول زندان انجام می دهد و بعد گفت کجا می خواهی بمانی؟

  معرفی کتاب: آیین زندگی

پسر گفت نمی دانم کجا باید بروم، من کسی را ندارم. زن گفت من یک اتاق اضافی دارم، می توانی پیش من بمانی.

بنابراین او آمد و پیش زن ماند و بعد از 6 ماه، آن زن به پسر گفت من باید با تو صحبت کنم، بیا توی حال بنشین با هم صحبت کنیم.

بعد روبروی پسر نشست و به چشمانش نگاه کرد و گفت یادت می آید که در دادگاه، روزی که تو محکوم به قتل پسرم شدی، بدون هیچ دلیلی، به تو گفتم که تو را می کُشم؟

پسر گفت بله خانم، من هیچوقت آن روز را فراموش نمی کنم. زن دوباره به پسر نگاه کرد و گفت خب من اینکار را کردم. من نمی خواستم پسری که پچه ام را کُشت، دیگر در این دنیا زندگی کند، من می خواستم او بمیرد و این تصمیمی بود که من برای تغییر تو گرفتم.

چیزهایی را بهت دادم. بهت کار دادم و اجازه دادم پیش من بمانی و تو دیگر آن آدم قبلی نیستی. آن پسر مُرده، من هم کسی را ندارم و می خواهم بدانم که آیا اینجا می مانی؟ می خواهم بدانم آیا می توانم تو را به عنوان پسرم بپذیرم و پسر گفت بله.

  مقاله مسئولیت پذیری در زندگی

آن زن، مادر قاتل پسرش شد. مادری که آن پسر هرگز نداشت

چه درسی از این داستان بخشش می گیرید؟ اگر تجربیاتی در این مورد دارید این پایین در قسمت دیدگاه ها حتما با ما به اشتراک بگذارید.

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها