سخنرانی دکتر علی صاحبی در تداکس کیش – تئوری انتخاب

5/5
بفرست برای دوستت

دانلود ویدیو

ویدیو رو تا آخر ببین و اگه دوستش داشتی، برای دوستت هم بفرست تا لذت ببره.

دانلود سایر ویدیوها

اگه نیاز به انگیزه، انرژی و یادگیری بیشتر داری، ویدیوهای بیشتری برات آماده کردم. روی دکمه پایین کلیک کن

دانلود رایگان سخنرانی دکتر علی صاحبی در تداکس کیش با موضوع تئوری انتخاب

 

اگر نمی دانید تداکس چیست، کلیک کنید

 

مشاهده آنلاین تداکس دکتر علی صاحبی

سخنرانی دکتر علی صاحبی در تداکس کیش را در اینجا می توانید آنلاین مشاهده کنید:

 

 

دانلود فایل صوتی و تصویری تداکس دکتر علی صاحبی

 

 

 

متن سخنرانی:

Tipping Point یا نقطه عطف زندگی من بر می گرده به یکی از روزهای آخر مارچ 2008 در یکی از کتابخانه های عمومی سیدنی.

جایی که بر اثر اتفاق، رخدادی در زندگی من پیش آمد که زندگی حرفه ای، شخصی، خانوادگی و اجتماعی من رو شدیداً تحت تأثیر قرار داد و برای من دستاوردهایی داشت که امروز می خوام بخشی از اون دستاوردها رو با شما سهیم بشم.

در اون روز در کتابخانه ی عمومی محله ی خودمون در سیدنی به دنبال یک کتاب می گشتم که کتاب دیگری از کنار اون کتاب به زمین غلتید و به محض اینکه دولا شدم تا کتاب رو بردارم، عنوان کتاب توجه من رو جذب کرد؛

«Choice Theory: The Psychology Of Personal Freedom»

که بعدها من این کتاب رو ترجمش کردم به نام «درآمدی بر روانشناسی امید؛ تئوری انتخاب»، روانشناسی آزادی شخصی.

 

تئوری انتخاب

 

آزادی برای من همواره یک واژه بسیار بسیار مهم بوده و هنوز هم هست. مفهوم آزادی پرداخته شده توسط یک روانپزشک باید چیز جذابی باشه.

کتاب رو از کتابخونه امانت گرفتم و مطالعه کردم و مطالعه ی کتاب بود سرآغاز تغییر یک جهت کاملاً متفاوت در زندگی حرفه ای و زندگی شخصی من.

تحصیلات من روانشناسی بالینی هست و من تمام تحصیلاتم رو در این حوزه گذروندم و بعد به عنوان استادیار و دانش یار این رشته، روانشناسی بالینی رو تدریس کردم.

منتها نویسنده این کتاب دکتر ویلیام گلاسر که بنیانگذار تئوری انتخاب و واقعیت درمانی به عنوان یک رویکرد نوین در روانپزشکی و روانشناسی بالینی است، در این کتاب معتقد بود که:

مشکلات روانشناختی، اختلالاتی نیستند که فراسوی کنترل ما باشند، یعنی اینطور نیست که ما هیچ نوع نقشی در آن ها نداریم.

گلاسر در این کتاب ادعا می کرد که ما قربانی و برده ی دست و پابسته ی ژنتیکی مون، محیط مون و حتی تجربه های خوب یا بد دوران کودکی مون نیستیم.

برای من به عنوان یک روانشناس بالینی که از روز اول که تحصیل کردم در دانشگاه تهران تا زمانی که PHD و Postdoc ام رو در دانشگاه سیدنی و نیو ساوت ولز می گرفتم، اولین چیزی که به من یاد دادند تاریخچه گیریه، تاریخچه بیمار، تاریخچه بیماری، دوران کودکی.

حالا این می گفتش که اگرچه گذشته ما در آنچه که ما اکنون شده ایم، اثری شگرف و غیرقابل انکار داره، اما ما هم اکنون می توانیم انتخاب کنیم رفتارهایی داشته باشیم تا نیازها و خواسته های خودمون رو به شیوه ای مؤثر ارضاء بکنیم و اون انسانی بشویم که همیشه می خواستیم.

این برای یک روانشناس بالینی که Psychopathology، آسیب شناسی روانی، abnormal psychology، همه ی این ها به عنوان آموخته های قبلیش بود، مثل یک شوک بود.

مدت های بسیار زیادی اندیشم رو به خودش جلب کرده بود. حرف به نظر دوست داشتنی می اومد اما تجربه های قدیم و از همه مهمتر، آموخته های جاری من مانع پذیرفتن این مفهوم می شد.

 

تئوری انتخاب

 

گلاسر یک تعریف نوینی از «رفتار» بدست می داد، می گفت:

هر آنچه که از ما از لحظه تولد تا مرگ سر می زنه، اسمش «رفتاره». همه ی کارهایی که ما می کنیم، ما به جز رفتار کردن کاری نمی کنیم.

  توی یه نقطه گیر افتادی؟ - باب پراکتور

اگر در حین رانندگی توی خیابون های شلوغ یا توی اتوبان های ناامن ایران در حین رانندگی تکست هم می زنیم، به این میگن «رفتار کردن».

اگر هنگامی که کسی مانع ما میشه توی زندگی یا نیاز ما را مغفول میگذاره و ما عصبانی میشیم و با مشت به صورتش یا به دیوار می کوبیم، این هم یک «رفتاره».

اگر از کار اخراج میشیم به ناحق و بعد نگران وضعیت مالی و اجاره ی خونمون هستیم و احساس غم و افسردگی و درماندگی می کنیم، این هم یک «رفتاره».

گلاسر معتقد بود که همه ی رفتارهای ما یک رفتار کلی اند، یعنی از جزئیاتی تشکیل شدند، یعنی مؤلفه هایی دارند.

برای توضیح مفهومش گلاسر از تمثیل ماشین استفاده می کرد که رفتار کلی ما مثل یک ماشین می مونه، همینطور که ماشین 4 تا چرخ داره، رفتاری که از ما صادر میشه و ما تجربش می کنیم هم 4 تا مؤلفه داره.

یک مؤلفه به نام فکر کردن،

یک مؤلفه به نام عمل کردن،

یک مؤلفه به نام احساس و

یکی هم به نام فیزیولوژی یا کارکرد بدن.

 

تئوری انتخاب ویلیام گلاسر

 

گلاسر معتقد بود که ما همواره در هر شرایطی، در هر محیطی، در هر شهری، با هر نوع پدر و مادری و با هر نوع وضعیت فیزیکی ای که به دنیا بیایم، همواره بر دو تا چرخ های جلوی ماشین مون یعنی بر فکرمون و عمل مون همیشه کنترل مستقیم و مطلق داریم و از طریق کنترل چرخ های جلو، همیشه می تونیم چرخ های عقب ماشین مون رو کنترل کنیم به طور غیرمستقیم.

این مفهوم یه مقداری مفهوم ثقیل و سنگینی است برای یک روانشناس بالینی که Psychopathology خونده و درس می ده.

تا زمانی که یک اتفاق شخصی برای من افتاد. در اثر یک اشتباه محرز خودم، کمرم آسیب دید و پای چپم از کار افتاد.

استراحت مطلق به اضافه ی دیدن فیزیوتراپیست، ولی هیچ پیشرفتی حاصل نمی شد، من به لحاظ بدنی کاملاً ناتوان شدم، کارهای خودم رو نمی تونستم بکنم، سرکار نمی تونستم برم، از همه اینها مهم تر شدت درد به قدری بود که بیش از 10 تا 12 دقیقه به من اجازه ی خواب نمی داد و بر اثر بی خوابی و کمبود اشتها در عرض 4 هفته، هشت و نیم کیلو وزن کم کردم.

چون تعامل اجتماعی هم نداشتم، کارهام رو هم نمی تونستم بکنم، از پس کارهای بسیار ساده ی خودم بر نمی آمدم، خُلقم روز به روز پایین و پایین و پایین تر آمد تا جایی که یک افسردگی کامل در تمام وجودم نشست.

حالا گاهی اوقات گریه می کردم از شدت درد و ناتوانی، گاهی اوقات از شدت اینکه در نهایت آینده من چه خواهد شد و از همه مهم تر اینکه از پس کارهای خیلی عادی روزانم هم بر نمی اومدم.

یک روز که فیزیوتراپیست رفته بودم، فیزیوتراپیست دید پای من به جای اینکه روز به روز قوی تر بشه، روز به روز ضعیف تر میشه، به حالتی که این پا بسیار ضعیف تر و کوچک تر از این پای دیگه شده بود و من دیگه پله رو هم حتی نمی تونستم برم بالا، هر کاری می کردم که از یک پله برم بالا، نمی تونستم.

فیزیوتراپیست ترسید و به پزشک من تماس گرفت و گفت این حتماً باید جراحی بکنه، هیچ چاره ی دیگه ای نداره، پیشرفتی هم در کارش نیست.

در زمانی که از توی فیزیوتراپیست بیرون می اومدم به ذهنم رسید ماشین رفتار، رفتار کلی گلاسر و فکر کردم که اگر چرخ های جلوی ماشینم رو دستکاری کنم شاید چرخ های عقب بتونه به من کمک بکنه.

  چالش میلیون دلاری - جیم کویک

 

بیشتر بخوانید:

سخنرانی محمود معظمی در تداکس – خودت را دوست بدار

 

به خاطر همین تصمیم گرفتم Push myself، تا جای ممکن به خودم فشار بیارم و کارهای دیگری بکنم.

به منشیم زنگ زدم که مراجعین من رو بهشون وقت بده و هفته بعد شروع کردم به رفتن سرکار، با اینکه نمی تونستم توی ماشین بنشینم، توی ماشین دراز می کشیدم و پسرم من رو تا ایستگاه قطار می برد و اونجا می تونستم ایستاده برم تا سرکار.

مراجعینم رو نمی تونستم بنشینم و ببینمشون، واسه همین ازشون عذرخواهی می کردم و ایستاده باهاشون مشاوره می کردم و گاهی اوقات راه می رفتم.

ولی جالب این بود که در انتهای روز من اونقدر که قبلاً افسرده بودم، دیگه افسرده نبودم. پام همونقدر علیل و ناتوان بود، دردم همونقدر بود، اشتهام همونطور خراب بود، خواب نداشتم، اما خُلقم بهتر بود.

در این حین یک مقدار کارهای حرفه ای داشتم که نمی تونستم انجام بدم، چون نمی تونستم بنشینم، نمی تونستم مقاله بنویسم.

از یکی از دوستانم خواستم که بیاد و هرشب یک ساعت از وقتش رو به من بده. سه شب متوالی دوستم به من مراجعه کرد و من دیکته می کردم و او مقاله برایم می نوشت.

من گاهی اوقات پشت سرش راه می رفتم، گاهی اوقات هم دراز می کشیدم و این باعث شد که در انتهای شب سوم احساس کردم وقتی مقاله تمام شد یک چیزی بدست آوردم، یک کاری انجام دادم و احساس شعف و شادمانی و نشاط در وجودم بود.

پام درد می کرد، کار نمی تونستم بکنم، نمی تونستم پشت صندلی بنشینم ولی احساس افسردگی رفته بود.

این تجربه به من آموخت که شاید یک تجدیدنظری در رویکردم با مراجعینم بکنم، مراجعین روانشناختی ای که به من مراجعه می کنند.

بعد متوجه شدم وقتی دقیق نگاه کردم به مراجعینم، دیدم مراجعین ما وقتی که میان وارد کلینیک میخوان من رو بینند با چرخهای عقبشون اینجوری میان میگن آقای دکتر صاحبی من احساس غم دارم، ناراحتم، عصبانی ام، هیچکاری هم نمی تونم در موردش بکنم، I can’t helped it، یا بعضی موقع ها هم در مورد این چرخ دیگشون صحبت می کنند، یعنی چرخ فیزیولوژی شون.

کاری که من می کردم با مراجعین که آقاجون برو جلو با چرخ های جلوت بیا من ببینم تو برای اینکه احساس بهتری داشته باشی، چیکار می کنی؟ چه اعمال مثبتی انجام میدی؟ چه افکار مثبتی داری؟

برای اینکه این رو بهشون بفهمونم از این استعاره استفاده می کنم همیشه، میگم:

اگه یه ماشینی توی خیابون راه بره، آیا امکان پذیر هست که چرخ های عقب ماشین 60 کیلومتر سرعت بره و بعد چرخ های جلوش 80 کیلومتر؟

آیا امکان پذیر هست که یک ماشینی توی خیابون، چرخ جلوش بچرخه به راست و چرخ عقبش با لهجه خراسانی ما بگه داداش ما نمیام، ما میخوام همینجا واستم؟

خب نمی تونه که، چرخ جلو هرجا بره چرخ عقب هم باید دنبالش بره. امکان پذیره؟

مراجعین میگن نه، میگم خب وقتی احساس غم داری چیکار می کنی که این احساس تغییر کنه؟ چه فکری میکنی؟

بنابراین ما تا زمانی که دستامون رو روی فرمون ماشین مون نگذاشتیم و چرخ های جلومون رو کنترل نمی کنیم، احساس و فیزیولوژی در کنترل ما نخواهد بود.

اگر همین الان یک آزمایشی رو بکنم، من الان از شما بپرسم می تونید همینطوری که اینجا نشستید ضربان قلبتون رو ده درصد بیارید بالا، فیزیولوژیتونه دیگه، شما کنترلی روش ندارید، می تونید؟ نمی تونید.

  داشتن اعتماد به نفس بالا - باب پراکتور

همینجا اگه بگم یه 5 درصد خوشحال تر بشید لطفا، خواهش می کنم 5 درصد خوشحال تر بشید. نمی تونید.

ولی اگه همینجا الان اکشنم رو عوض کنم خب الان ضربان قلب من مثل ضربان قلب قبلیمه؟

من با تغییر دادن عملم، ضربان قلب خودم رو میارمش بالا، با تغییر دادن عملم الان خُلق من خُلق قبلی نیست اصلا.

ما بسیاری از چیزها در زندگی مون هست که خارج از حوزه کنترل ماست، مثل چی؟ مثل وضعیت اقتصادی جامعه.

رئیستون چطوری باهاتون برخورد بکنه؟ کنترلی روش نداریم ولی بسیاری از آدم ها، آدم هایی که نتونستند از زندگی خودشون چیزی بسازند که می خواستند، خیلی از فشارها و غُرها و ناله هاشون از چیزهاییه که نمی تونن کنترل بکنند.

ولی ما یه حوزه ای داریم به نام حوزه «The Circle Of Influence» یا دایره نفوذ و اثرگذاری ما.

ما یه دایره ای هست در زندگی مون که می تونیم روش اثر بگذاریم، مثل چی؟

روابط مون با دیگران، با عزیزان، با Significant Others، با آدم های مهم زندگی مون. ما اگر رابطمون رو با اطرافیان و عزیزانمون خوب کنیم خیلی احساس قشنگ تری داریم، جهان هم درش به روی ما بازتره.

انسان هایی که دارای روابط کیفی بهتری هستند، از هر نظر بهترند.

 

کتاب تئوری انتخاب علی صاحبی

 

اما اگر تمام توجه مون رو بذاریم روی این، روی چیزهایی که فقط نفوذ داریم روش و یکم اثر داریم مثل وضعیت سلامت مون، وضعیت سلامت مون یک سومش یا یک چهارمش توسط ژنتیک تعیین می شود و ما نقشی نداریم ولی یک مقداری ما می تونیم با سلامت غذا خوردن، با Exercise کردن، با سبک زندگی خوب می تونیم اثر بذاریم روی سلامت مون ولی 100% هم دست ما نیست.

درآمدمون هم همینطور، میتونیم یخورده اثر بگذاریم روش، ولی 100% دست ما نیست.

اما یک نقطه ی بسیار بسیار کوچیکی وجود داره به نام «Microdot Of Control»، جایی است که من ابسولوت کنترل رو دارم، 100% کنترل.

اگر به اینجا خوب دقت بکنم و کنترل اینجایی که دست من هست رو خوب به عهده بگیرم، اتفاقا حوزه ی نفوذمم بیشتر میشه، نفوذ بیشتری هم خواهم داشت و همه ی کسانی که در زندگی تونستن کاری بکنند، زندگی شگرفی خلق بکنند، نگاه کنید همه کسانی که توی همین کشور NGO های بسیار موفق و انسانی ای رو خلق کردند، نگهداری کردند و تونستند زندگی ها رو تغییر بدن.

اونها فقط نقطه تمرکزشون رو اونجایی بوده که می تونستن کنترل مطلق داشته باشن.

این مدلیست که برای من و برای هزاران مراجع من هم کار کرده و من فکر می کنم که اگر ما بتونیم از این مدل استفاده بکنیم، احساس کنترل بیشتری بر زندگی خودمون خواهیم داشت و بهتر می توانیم سرنوشت خودمون رو رقم بزنیم.

اما به سادگی باورم نکنید، تفکر انتقادی داشته باشید و حرف های من رو با شک نگاه کنید، آزمایش بکنید منو.

این ایده رو آزمایش کنید. Choice Theory رو آزمایش کنید. دفعه بعد که احساس بد داشتید، وقتی فکر کردید که خیلی خیلی احساستون پایینه، ناراحتید، عصبانی هستید، سعی کنید اکشن تون رو عوض کنید، عمل تون رو عوض کنید، یه کار دیگه ای بکنید.

همینجا که نشستید 30 ثانیه به من اجازه بدین یه آزمایشی بکنیم. یخورده روی صندلی صاف بشینید، صاف، اکشن تون رو عوض کنید، اگه خودکار دست تونه لطفا خودکار رو اینطوری بذارین توی دهنتون که دهنتون مثل حالت خنده در بیاد، اگه ندارید هم انگشت تون رو بذارید.

خب ده ثانیه، حالا بببینید احساس تون تغییر کرد یا نه؟ تغییر کرد یا نکرد؟

اکشن تون رو عوض کنید، احساس تون عوض میشه.

 

Rating 0.00 from 0 votes

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

جدیدترین: دوره طراحی مجدد سرنوشت دکتر جو دیسپنزا

خانه
منو
×