باب پراکتور, قسمت اول

در جستجوی معنا – قسمت 1

این ویدیو (زمان: 09:46)، اولین قسمت از سریال «در جستجوی معنا» از باب پراکتور و شریک کاری اش خانم «سندی گالاگر» است. این سریال هر هفته یک شنبه ها در بخش محتوای ویژه قرار می گیرد.

تماشای آنلاین و دانلود ویدیو

متن ویدیو

باب پراکتور

من اینجا در بالکنم در هتل بلاژیو در لاس وگاس ایستادم. من برای حدوداً 8000 نفر در سالن میراژ سخنرانی کردم، به این دلیل اینجا هستم. 

داشتم با آنها در مورد تغییر و در مورد پارادایم صحبت می کردم و نمی توانم راجع به تغییری که همینجا در این شهر دارد اتفاق می افتد، فکر نکنم.

در سال 1970، «اریک هافر» گفت در زمان تغییر، یادگیرنده ها وارثان زمین خواهند شد. وقتی یاد بگیرند، خودشان را به خوبی برای دست و پنجه نرم کردن با دنیایی که الان دیگر نیست، مجهز می کنند.

دنیای سال 1970 خیلی متفاوت از چیزی بود که الان داریم می بینیم، مثل شب و روز است. سال 1970 «آلوین تافلر» کتابی به نام «شوک آینده» نوشت.

او در این کتاب در مورد تغییری که در آینده می خواست رخ بدهد، صحبت کرد. 

قرار بود برای همه شوکه کننده باشد، او در مورد آینده پیش بینی هایی کرد. اینکه در 40 یا 50 سال گذشته چه اتفاقاتی قرار است بیفتد و اتفاقاتی که در 40 یا 50 سال گذشته رخ داد، بسیار فراتر از همه ی پیش بینی های او بود و فکر می کردیم که پیش بینی ها او مسخره بودند. 

«هافر» گفت در قرن 21، انسان بی سواد کسی نیست که خواندن و نوشتن بلد نباشد، بلکه کسی است که نتواند چیزهایی که اشتباه یاد گرفته را فراموش کند و و درستش را یاد بگیرد.

من برای چند لحظه به این جمله فکر کردم. من و شما تحت کنترل پارادایم های خود هستیم. من به پارادایم به عنوان یک برنامه ی ذهنی نگاه می کنم که تقریبا به صورت انحصاری رفتارهای عادی ما را کنترل می کنند و از شما می خواهم که به این موضوع فکر کنید. تقریباً تمام رفتارهای ما بر حسب عادت است،

 

سندی گالاگر

چیزی که من فهمیدم چیزی بود که باب مدت ها قبل از من به آن پی برده بود و آن این بود که ما برنامه ریزی شده ایم. ما یک برنامه ای داریم. ما به طور ژنتیکی برنامه ریزی شده ایم. به همین دلیل است که شبیه اعضای خانواده مان هستیم. ما به لحاظ محیطی هم برنامه ریزی شده ایم. 

پس ما وارد این دنیا شدیم و بسته به آدم های اطراف مان هر غذایی که آنها می خورند، ما هم یاد می گیریم که آن را بخوریم، هر زبانی که آنها صحبت می کنند، ما هم یاد می گیریم که صحبت کنیم، همزمان با گذر عمرمان، استعدادهای ذهنی مان توسعه پیدا می کنند و ما این موهبت های ارزشمند، این قابلیت ها را پرورش می دهیم تا انتخاب کنیم که چطور فکر کنیم، تا ایده هایی را انتخاب کنیم که واقعاً به دردمان می خورند و کمک مان می کنند که زندگی ای که می خواهیم را داشته باشیم.

 

باب پراکتور

فرصتی شگفت انگیز برای کسی که واقعاً خودش را بفهمد، وجود دارد. کسی که بفهمد چطور پارادایم اش شکل گرفت و چطور آن پارادایم را می توان تغییر داد؟

و بدون این آگاهی، این فرصت را از دست می دهند همانطور که الان هم برای خیلی ها دارد این اتفاق می افتد. 

زندگی من به طرز چشم گیری طی 45 سال گذشته تغییر کرده است که تقریباً برایم سخت است که به عقب نگاه کنم و زندگی گذشته ام را ببینم. همین شب، 45 سال پیش، 10 سال بود که ما داشتیم برای تغییر کار می کردیم. 

از زمانی که شروع به توسعه دادن ذهنم کردم، 55 سال می گذرد. شروع به درک پارادایم ها کردم، شروع به درک چیزی کردم که درون ما هست و به معنای واقعی در حال کنترل زندگی ماست.

ما انسان ها مثل شب و روز با هم تفاوت داریم، متفاوت به نظر می آییم، غذاهای متفاوت، فرهنگ های متفاوت، اما در نهایت، همه ی ما مثل هم هستیم. 

یک ذهن وجود دارد، جهان با قوانین دقیقی کار می کند ساخته ی دست بشر نیستند و قرار هم نیست توسط انسان تغییر کنند. ما عالی ترین مخلوقات خدا هستیم.

ما توانایی ها ذهنی و قدرتی فراتر از محدوده ی تصورات مان داریم و ما بر حسب عادت، تمام این پتانسیل ها را از دست می دهیم. من معتقدم که اگر می خواهیم از تغییر در جهانی که خودمان جزئی از آن هستیم، لذت می بریم. 

باید درک کنیم که چه چیزی باعث می شود جور خاصی رفتار کنیم؟

باید درک کنیم که پارادایم ها چطور شکل گرفتند؟

چطور می توان پارادایم را تغییر داد؟

و چطور می توانند زندگی ما را کنترل کنند؟

وقتی این موضوع را بفهمیم، بعد می توانیم خودمان را کنترل کنیم و طوری که واقعاً می خواهیم، زندگی کنیم و تمام موانع را از میان بر می داریم، دیگر هیچ محدودیتی برای ما وجود ندارد. 

در واقع مرز نهایی مان فقط آسمان خواهد بود، می دانید من از دهه ی 60 به وگاس می آیم، یعنی هر کسی آرزوی «بلاژیو» و <«سیکستیژ>» را داشت، هرکسی که می گفت قرار است بیلیون ها دلار خرج کنند اما حتی جایی برای آویزان کردن آثار پیکاسو نداشته باشند، فکر می کردیم دیوانه هستند.

درست این زیر، یک آبنما وجود دارد، در واقع تازه شروع کرده به روشن شدن شگفت انگیز است. موسیقی پخش می شود و فواره ی آب می رقصد. همه ی اینها مهندسی شده است.

یک بار داشتم اینجا با یک نفر صحبت می کردم که گفت یک کادر کامل مهندسی برای مدیریت این آبنما وجود دارد. 

هرکسی که تا الان در وگاس بوده، آبنما بلاژیو را می شناسد، در انتهای رقص، آب بالاتر از اینجایی که من هستم، پرتاب می شود، من الان در طبقه ی 19 ام هستم. پایین را نگاه می کنم، می بینمش و فکر می کنم چه مخلوق باشکوهی است و به ذهنی فکر می کنم که به آن فکر کرده و بعد آن را طراحی کرده است و چیزی که به همین اندازه باشکوه و عالی است این است که در مقایسه با کارهایی که شما قادر به انجام شان هستید، این هیچ است. فقط پارادایم باید تغییر کند.

 

سندی گالاگر

 فکری که در ذهن خودآگاه تان قرار دارد، مهم نیست. می توانید بگویید که:

«من باور دارم که می توانم درآمد سالیانه ام را به درآمد ماهیانه ام تبدیل کنم»، اما به این معنی نیست که اینکار را خواهید کرد. بلکه به چیزی که عمیقاً در بخش احساسی شخصیت تان باور دارید، بستگی دارد، جایی که برنامه های شما هستند، این چیزی است که جذب می کنید و این همان ارتعاشی است که در آن قرار می گیرید که باعث می شود اقدامات را انجام دهید و برای اینکه واقعاً به چیزی که در زندگی می خواهید، برسید، باید با آن هماهنگ شوید.

 

باب پراکتور

من قصد دارم کتابی در مورد پارادایم بنویسم، درواقع قرارداد نوشتن این کتاب را بستم. من معتقدم که این کتاب را باید در مدارس به بچه ها یاد دهیم، می خواهیم به آنها نشان دهیم که اگر جلوی آینه بروند و به خودشان نگاه کنند، می بینند که شبیه خویشاوندان شان هستند، باید از خودشان بپرسند که چرا شبیه آنها هستند.

هیچ دو نفری نیستند که دقیقاً شبیه هم باشند، بیلیون ها آدم، هیچ کدام شان دقیقاً شبیه هم نیستند. شباهت دارند، اما چرا ما شبیه خویشاوندان مان هستیم؟

مربوط به شرایط ژنتیکی مان هست، ژنی که از یک نسل به نسلی دیگر منتقل می شود، در حال کنترل زندگی ماست، زندگی می تواند شگفت انگیز باشد، اما ما باید آن را شگفت انگیز بسازیم. قرار نیست زندگی مان اتفاقی شگفت انگیز شود.

یا می توانیم تماشاچی باشیم و چیزهایی که اتفاق می افتد را تماشا کنیم یا می توانیم شرکت کننده باشیم و در اتفاقی که می افتد، شرکت کنیم. 

در 55 سال گذشته، من تصمیم گرفتم که شرکت کننده باشم. به من کمک کرد که میلیون ها دلار پول در بیاورم، بیشتر از افرادی که نصف من سن دارند، انرژی داشته باشم و هر روز یک روز جدید برای من است. هر روز یک چیز جدید برای رخ دادن وجود دارد.

درست مثل این سریالی که تازه شروع به ساختنش کرده ایم، از شما می خواهم که در مورد خودتان فکر کنید، و چند تا سوال جدی از خودتان بپرسید:

  • باورهای شما از کجا آمده اند؟ چون باورهای تان شما را کنترل می کنند.
  • چه کسی آنها را در شما ایجاد کرده است؟
  • آیا هیچ پایه و اساسی برای آنها وجود دارد؟

با پرسیدن این سوالات می دانید به چه چیزی می رسید؟ وقتی واقعاً خودتان را درگیر جواب دادن به این سوالات کنید، می فهمید که باورهایتان اصلاً هیچ پایه و اساسی ندارند، فقط شما آنها را به ارث برده اید و اکثرشان مضحک است. 

پارادایم ها مثل فرصت هستند، ارزشش را دارند که برای مدتی طولانی به آنها فکر کنید.

قسمت های دیگر را هم ببینید:

نوشته های مشابه

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها