استیو هاروی در این ویدیو (زمان: 05:16) در مورد جادوی تصویرسازی ذهنی صحبت می کند و می گوید که تخیل و تصویرسازی تو همه چیز است و مشکل تو با تخیل و تصورت این است که آن را به افراد اشتباهی می گویی. اگر می خواهی یک رؤیای بزرگ را بکُشی، آن را با یک فرد کوته فکر در میان بگذار.
متن ویدیو
«آلبرت انیشتین» نقل قولی داشته است که:
«تخیل، همه چیز است. این یک پیش نمایشی از چیزهایی است که قرار است از قبل جذبشان کنیم.»
این اطلاعات مهمی است. بزرگترین چیزی که همیشه باعث آشفتگی من می شد، تصورات من بود. چون وقتی بچه بودم، خیلی تصورات بزرگی داشتم.
می دانی من در فقر بزرگ شدم اما همیشه چیزها را تصور می کردم. می دانی مادرم ماهی یک بار یک مجله ی سفر از مغازه خوار و بار فروشی می خرید. پدرم عادت داشت که از او عصبانی شود «بیل، چرا باید این هزینه را کنیم در حالی که نداریم؟»
فقیر بودیم. مادرم می گفت «اسلیک، ما پولی نداریم این بچه را جایی ببریم، اما او اگر بتواند این مجله ها را نگاه کند ممکن است یک روز همین باعث شود دلش بخواهد که سفر کند.»
من به خاطر آن مجله به کشورهای زیادی در سراسر دنیا سفر کرده ام، فقط می خواستم بروم دنیای متفاوت را تجربه کنم. مادرم درک کافی ای داشت تا آن بذر را در وجودم بکارد. مثل هر سال کریسمس که عادت داشتیم سوار ماشین می شدیم و پدرم ما را به بیرون شهر می برد. ما هم می توانستیم چراغ ها را ببینیم، ما دور تا دور چراغ ها می گشتیم. من از دیدن حومه ی شهر شگفت زده می شدم.
چون خانه های بزرگی می دیدم که فضایی برای رفت و آمد ماشین ها داشت که می توانستی از یک طرفش وارد شوی و از طرف دیگرش خارج شوی.
یک بار که داشتیم دور آنها می گشتیم به پدرم گفتم «پدر، چرا ما یکی از آن خانه ها نمی گیریم؟» او گفت «پسر، من پول کافی برای خرید آن ندارم، اما به همین خاطر تو را می آورم اینجا. یک روز تو می توانی یکی از آن خانه ها را بخری.»
اجازه بدهید چیزی را برایتان توضیح دهم. به خاطر کاری که پدرم کرد حالا در زندگی الانم 11 تا خانه خریدم و 4 تا هم در ایالت های دیگر. هر خانه ای که دارم، آن فضای دو طرف برای ماشین را دارد.
وقتی پدر و مادرم زنده بودند، یک بار به من گفتند، داشتند تلویزیون نگاه می کردند، پدرم به مادرم نگاه کرد و گفت «بیل؟»، او مادرم را بیل صدا می کرد، «باورت می شود که پسر کوچک ما الان در تلویزیون است؟» او گفت «اسلیک، باورم نمی شود.»
من همیشه هفته ای 5 هزار دلار برای پدرم می فرستادم. اوایل که وارد تلویزیون شده بودم، 55 هزار دلار در هفته درآمد داشتم و هر هفته 5 هزار تا برای پدر و مادرم می فرستادم.
وقتی که وارد برنامه ی پادشاه کمدی شدم، پدرم هنوز زنده بود. یک بار به پدرم نشان دادم که چقدر درآمد داشتم. او گفت «پسرم، برای من 4 سال طول می کشد بتوانم چنین پولی را بدست بیاورم.»
پس می توانستم چیزی از زندگی خودم به آنها ببخشم. پس قبل از اینکه پدر و مادرم این دنیا را ترک کنند، توانستم چیزی به آنها بدهم، همه چیز برایشان بخرم، خانه، ماشین، مبلمان منزل، هر چیزی که می توانستم فکرش را بکنم برایشان خریدم، تلاشم را کردم.
می دانی چه چیزی دیوانه کننده هست؟ من الان 62 سالم هست اما هنوز دلم می خواهد به من افتخار کنند، هنوز امید دارم که از بهشت دارند من را می بینند، من را می بینند که برای خودم کسی شده ام. این تمام چیزی هست که همیشه می خواستم.
این در تصورات من بود که از آنها مراقبت کنم. فقط باید باورش کنی، هیچوقت تسلیم نشو. ایمان، جوهره ی چیزهایی هست که به آنها امید داشتی و گواه چیزهایی هست که قابل دیدن نیستند.
تمام ایمان واقعاً جوهره ی تمام چیزهایی هست که برای رسیدن بهشان امید داری. ایمان، همین است. داشتن یک امید قدرتمند است.
یادت می آید زمانی که بچه بودی و می گفتی آرزو می کنم که یک دوچرخه برای کریسمس کادو بگیرم و یک سال رفتی بیرون و یک دوچرخه زیر درخت بود؟
یادت می آید زمانی که گفتی آرزو داری که فارغ التحصیل شوی و بعد از مدتی دیپلمت را هم گرفتی؟
بعد یادت می آید زمانی که گفتی آرزو داری کاری پیدا کنی و بعد از مدتی کار هم پیدا کردی؟ها؟
در یک نقطه از زمان، هر چه سن تان بیشتر می شود باید به شما این تلنگر زده شود که ایمان، جوهره ی چیزهایی هست که آرزویش را داشتید، طوری که اگر امیدتان به اندازه کافی قدرتمند باشد، یک روزی باید ذکاوت به خرج دهید و تمام آن امیدها را به باور تبدیل کنید.
باور چیست؟ باور چیزی ایمان نیست و ایمان چیست؟ ایمان باور داشتن به چیزهایی هست که نمی توانید ببینید.
ببینید این بخشی است که باید بدستش بیاورید. گواهی چیزهایی که قابل دیدن نیستند. یادت می آید که به تو گفته بودم که «تخیل» همه چیز هست؟ یک پیش نمایش از زندگی ای هست که قرار است جذبش کنید. حالا بگذار من مشکلت با تخیلاتت را بگویم.
مشکل تو با تخیل و تصورت این است که آن را به افراد اشتباهی می گویی. اگر می خواهی یک رؤیای بزرگ را بکُشی، آن را با یک فرد کوته فکر در میان بگذار.
رفتی و با خانواده و دوستانت در میان گذاشتی و می دانی آنها چکار کردند؟ آن را در نطفه خفه کردند. می دانی چرا اینکار را کردند؟ چون نمی توانستند آن را ببینند.
ببین مادرت، دخترعمو پسرعموهایت، دوستانت آنها نمی دانند. پس باید وقتی که تصوراتت را با افراد کوته فکر در میان می گذاری، مراقب باشی. هیچکس دیگری غیر از خودت نمی تواند تصورات تو را درک کند.
شما چطور از تصویرسازی استفاده می کنید؟ حتما تجربیات خود در این زمینه را این پایین در قسمت دیدگاه ها با ما به اشتراک بگذارید.