فصل دوم: لحظه حال
برای تجربه کردن امور «فراطبیعی» در زندگیتان — مانند شفا یا خلق فرصتهای جدید — باید بر لحظهی حال مسلط شوید. دکتر جو دیسپنزا نویسنده کتاب ماورای طبیعی شدن این مفهوم را فراتر از صرفاً فکر نکردن به گذشته یا آینده تعریف میکند. این تسلط نیازمند فراتر رفتن از خودِ فیزیکیتان (بدن، هویت، محیط) و حتی زمان است، زیرا لحظهی حال، فضایی است که در آن، احتمالات به واقعیت تبدیل میشوند. برای دستیابی به این هدف، باید «از سر راه خود کنار بروید» و به یک نیروی برتر و عرفانی اجازه دهید تا کنترل را به دست بگیرد.
از منظر علوم اعصاب (Neuroscience) ذهن همان مغزِ در حال فعالیت است. هر زمان که بافت عصبی خاصی فعال میشود، «ذهنی» برای یک وظیفهی مشخص (مانند رانندگی یا دوش گرفتن) ایجاد میکند. مغز از طریق تکرار اعمال، شبکههای عصبی (Neurological Networks) مشخصی — یعنی خوشههایی از نورونها که با هم فعال و مرتبط میشوند — شکل میدهد. این بدان معناست که مغز شما تا حد زیادی محصول تجربیات و آموختههای گذشتهی شماست، زیرا هر اطلاعات یا تجربهی جدید، اتصالات آن را به صورت فیزیکی از نو شکل میدهد.
تجربیات فقط مدارهای مغزی را تقویت نمیکنند، بلکه احساسات را نیز به وجود میآورند که در واقع «پسماند شیمیایی» (Chemical Residue) رویدادهای گذشته هستند. هرچه احساسات قویتر باشند، تأثیر ماندگارتری بر مغز گذاشته و خاطرات بلندمدت را شکل میدهند. وقتی یک تجربه، احساس شما را تغییر میدهد و توجه شما را بالا میبرد، مغزتان آن را به لحاظ عصبی ثبت کرده و آن رویداد را با یک زمان و مکان مشخص مرتبط میسازد. در اصل، گذشته تنها در مغز و بدن شما به شکل این خاطراتِ نهادینهشده و ردپاهای شیمیایی آنها وجود دارد.
چگونه گذشته شما، آیندهتان را میسازد
اجازه دهید عمیقتر بررسی کنیم که گذشتهی شما چگونه آیندهتان را شکل میدهد. نقطه شروع ما، اتفاقات بیوشیمیایی است که با هر فکر یا احساس در درون شما به وقوع میپیوندد. هر اندیشهای که از ذهن شما میگذرد یا هر خاطرهای که زنده میشود، زنجیرهای از واکنشهای بیوشیمیایی را در مغزتان فعال میکند که به آزاد شدن سیگنالهای شیمیایی خاصی منجر میشود.
در واقع این فرآیندی است که افکار غیرمادی شما را به پدیدههایی مادی، یعنی پیامرسانهای شیمیایی، تبدیل میکند. در مرحلهی بعد، این پیامرسانها کاری میکنند که بدن شما همان حسی را تجربه کند که در ذهن داشتید. زمانی که از این حس در بدن خود آگاه میشوید، افکار جدیدی هماهنگ با آن حس تولید میکنید. این کار باعث میشود مغزتان مواد شیمیایی بیشتری آزاد کند و آن احساس اولیه را بیش از پیش تقویت کند.
این موضوع را در نظر بگیرید: یک فکر ترسناک به حسِ ترس منجر میشود. لحظهای که ترس را احساس میکنید، آن احساس، افکار ترسناک بیشتری را ایجاد می کند، که به نوبه خود مواد شیمیاییِ محرکِ ترس بیشتری را هم در مغز و هم در بدن شما فعال میکند.
اینگونه است که در یک حلقه به دام میافتید:
افکارتان، احساساتتان را میسازند و احساساتتان، افکارتان را شکل میدهند.
اگر فکر را زبانِ مغز و احساس را زبانِ بدن بدانیم، این بدهبستانِ چرخهای میان فکر و احساس، «حالتِ بودنِ» شما را میسازد و به آن قوام میبخشد. در نتیجه، کلِ وضعیت وجودی شما در گذشته ریشه پیدا میکند.
وقتی شما با پرداختن به افکار تکراری، مدارهای عصبی یکسانی را به طور مکرر فعال میکنید، در عمل در حال «سیمکشی» مغز خود به آن الگوهای آشنا یا تثبیت شان هستید.
در نتیجه، مغز شما به آینهای از افکار گذشتهتان بدل میشود و اندیشیدن به آن روشهای شرطیشده، به مرور زمان برایتان سادهتر میگردد. همزمان، با تجربه مکرر احساسات مشابه – که در واقع ردهای شیمیایی تجربیات گذشته هستند – شما در حال شرطیسازی بدن خود برای زندگی در آن گذشته هستید.
بسیار خب، این موضوع چه معنایی برای زندگی روزمره شما دارد؟ با توجه به اینکه احساسات و عواطف، محصولات جانبی شیمیایی رویدادهای گذشته هستند، لحظهای که از خواب بیدار میشوید و به دنبال آن حس آشنای «خودتان» میگردید، در واقع روز خود را در گذشته آغاز میکنید.
زمانی که به مشکلات خود فکر میکنید — یعنی خاطراتی از تجربیات گذشته مربوط به افراد، مکانها یا اشیاء خاص — احساسات آشنایی همچون ناخشنودی، پوچی، اندوه، نگرانی یا عذاب وجدان را در خود بیدار میکنید.
اگر این هیجانات یا احساسات، افکار شما را تحت کنترل بگیرند و شما قادر نباشید فراتر از آنچه حس میکنید بیندیشید، در واقع دارید در گذشته فکر میکنید. و اگر همین احساسات آشنا، انتخابها، رفتارها و تجربیاتی را که خلق میکنید، شکل دهند، زندگی شما بیشک در یک وضعیت قابل پیشبینی و تکراری باقی خواهد ماند.
روال معمول صبحگاهی خود را تصور کنید:
- بیدار میشوید
- شبکههای اجتماعی، ایمیلها و اخبار را بررسی میکنید (در این حین هویت خود را بازتایید کرده و به واقعیت گذشته-حال خود متصل میشوید).
- سپس تشریفات صبحگاهی خود را به ترتیب انجام میدهید – دستشویی، لباس پوشیدن، قهوه، صبحانه – که اغلب هر روز به همین ترتیب است.
- مسیر رفتوآمد شما به محل کار از همان راه همیشگی است،
- با همان همکاران تعامل دارید،
- وظایف مشابهی را انجام میدهید
- و شاید حتی با همان احساسات به چالشهای آشنا واکنش نشان میدهید.
این الگو پس از کار نیز ادامه مییابد:
- همان فروشگاه مواد غذایی،
- همان وعدههای غذایی،
- همان برنامههای تلویزیونی،
- همان روتین شبانه،
- دقیقاً تا شیوهای که مسواک میزنید
- و سمتی از تخت که روی آن میخوابید.
هنگامی که این کارهای روزمره تا حد اشباع تکرار میشوند، به شکل عادت درمیآیند و تثبیت میگردند.
عادت، مجموعهای از افکار، رفتارها و احساسات خودکار و ناخودآگاه است که از طریق تکرار بیوقفه به دست میآید.
بدن شما اساساً به حالت خلبان خودکار (autopilot) درمیآید و مجموعهای از برنامههای نهادینه شده را اجرا میکند و با گذشت زمان، بدن به ذهن تبدیل میشود.
شما این اعمال را آنقدر مکرراً انجام دادهاید که اکنون بدن شما میداند چگونه آنها را کارآمدتر از ذهن خودآگاهتان اجرا کند. شما به صورت ناخودآگاه عمل میکنید و زمینه را برای تکرار همان الگوها در روز بعد فراهم میسازید. به معنای ملموس، بدن شما در حال هدایت شما به سوی آیندهای قابل پیشبینی است؛ آیندهای که از اعمالی ساخته شده که به کرات در گذشتهی آشنای شما تکرار شدهاند.
شما همان افکار را خواهید داشت، همان انتخابها را خواهید کرد که به همان رفتارها منجر میشود، و همان تجربیات را خلق میکنید که همان احساسات را تولید میکنند. شما شبکههای عصبی مستحکمی (hardwired neurological networks) در مغز خود ایجاد کرده و بدن خود را به لحاظ عاطفی شرطیسازی کردهاید تا در گذشته ساکن شود—و این گذشته، به ناچار، به آینده شما تبدیل میشود.
اگر بخواهید روزتان را به صورت یک خط زمانی، از بیداری تا خواب، تصویرسازی کنید، میتوانید خط زمانیِ دیروز را برداشته و آن را بر روی فردای خود منطبق سازید. اعمالی که امروز انجام میدهید، به احتمال بسیار زیاد همان اعمالی هستند که فردا و روز بعد از آن نیز انجام خواهید داد.
همانطور که در شکل زیر نشان داده شده است، هر خط عمودی نماد یک فکر تکراری است که به یک انتخاب تکراری منجر میشود، یک رفتار خودکار را کلید میزند، تجربهای شناختهشده را خلق میکند و احساسی آشنا به وجود میآورد. بازتولید این چرخه باعث میشود تمام این مراحل مجزا با هم ترکیب شده و به یک برنامه خودکار واحد تبدیل شوند. این همان روشی است که شما اختیار و اراده خود را به یک برنامه از پیش تنظیمشده تسلیم میکنید. فلش موجود در تصویر، معرف یک تجربه ناشناخته است که سعی دارد خود را وارد روتین قابل پیشبینی شما کند.
ذهن و جسم شما در «قلمرو شناختهشده» تثبیت میشود؛ آیندهای قابلپیشبینی که بر پایه گذشتهای آشنا بنا شده است. در این قلمروِ قطعیت، هیچ فضایی برای «ناشناختهها» وجود ندارد. چنانچه امری بدیع یا غیرمنتظره رخ دهد و خط زمانیِ قابلپیشبینی شما را برهم زند، شما آن را به احتمال زیاد یک مزاحمت و امری ناخوشایند تلقی میکنید.
اما ناشناخته بر اساس قابلیت پیشبینی عمل نمیکند؛ ماهیت آن ناآشنا و نامشخص است، با این حال، احساس و امکانات جدید نیز در همینجا نهفته است که به شیوههایی غیرقابلپیشبینی آشکار میشوند.
پس، از خود بپرسید:
زندگی قابل پیشبینی شما واقعاً چقدر برای ناشناختهها جا دارد؟
وقتی در فضای آشنای خود باقی میمانید — یعنی به همان افکار همیشگی فکر میکنید، همان انتخابها را تکرار میکنید، طبق عادتهای برنامهریزیشدهتان رفتار میکنید و تجربیاتی را بازسازی میکنید که الگوهای عصبی شما را تقویت کرده و حس آشنای «خودتان» بودن را تأیید میکنند — در واقع در همان سطح از ذهن باقی میمانید.
مغز شما به صورت خودکار برنامهریزی میشود تا با هر بار تکرار، این زنجیره از رفتارها را راحتتر و روانتر اجرا کند. زمانی که این مراحل با هم یکی میشوند، حتی فکر کردن به یک تجربه گذشته میتواند به سرعت، انتظارِ داشتنِ حس مربوط به آن را در شما ایجاد کند.
تا زمانی که میتوانید احساس ناشی از یک تجربه را پیشبینی کنید، همچنان به دنیای شناختهشده خود وابستهاید. مثلاً، فکر کردن به یک جلسه کاری معمولی میتواند بر اساس تجربیات قبلی، به طور خودکار حسی را که آن رویداد در آینده خواهد داشت، در ذهن شما زنده کند. شما به احتمال زیاد چیزهای مشابه بیشتری را خلق میکنید، چون شما همان آدم همیشگی هستید. از سوی دیگر، اگر در یک برنامه خودکار (automatic program) قرار داشته باشید و نتوانید احساس یک تجربه را پیشبینی کنید، به احتمال زیاد برای روبرو شدن با آن تردید خواهید کرد.
لایه بسیار مهم دیگری نیز به این موضوع اضافه میشود:
«حلقه تفکر و احساس» یک میدان الکترومغناطیسی قابلاندازهگیری در اطراف جسم فیزیکی شما به وجود میآورد. ما به طور مداوم در حال انتشار نور، انرژی یا فرکانسهایی هستیم که حامل پیامها یا اهداف مشخصی هستند (و منظور از «نور»، تمام طیف الکترومغناطیس، شامل پرتوهای ایکس و مایکروویو است). ما همچنین اطلاعات حیاتی را که بر روی فرکانسهای مختلف حمل میشوند، دریافت میکنیم. در نتیجه، ما در حالتی پیوسته از ارسال و دریافت انرژی الکترومغناطیسی به سر میبریم.
مکانیسم آن به این صورت است:
هنگامی که شما به چیزی فکر میکنید، شبکههای عصبیِ در حال فعالیت (firing neural networks) در مغزتان بارهای الکتریکی ایجاد میکنند. اگر این افکار به یک واکنش شیمیایی نیز منجر شوند و احساس یا هیجانی را ایجاد کنند (یا برعکس، یک احساس آشنا افکار شما را شکل دهد)، آنگاه این احساسات بارهای مغناطیسی تولید میکنند.
این بارهای مغناطیسی با بارهای الکتریکی افکارتان ترکیب میشوند و یک میدان الکترومغناطیسی ویژه میسازند که معادل با «حالت وجودی» شما خواهد بود.
به احساسات به چشم «انرژیِ در حرکت» نگاه کنید. انرژی فردی که یک احساس قوی را تجربه میکند، اغلب قابل لمس است. همه ما خشم، ناکامی، شادی یا عشق فرد دیگری را حس کردهایم، زیرا آنها در حال ساطع کردن یک سیگنال انرژی قدرتمند بودند که حامل اطلاعات مشخصی است.
احساس مختلف، فرکانسهای متفاوتی تولید میکنند. هیجانات خلاقانه و متعالی مانند عشق، شادی و قدردانی، فرکانسهای بسیار بالاتری نسبت به هیجانات استرسزا مانند ترس و خشم دارند، زیرا سطوح متفاوتی از قصد آگاهانه و انرژی را با خود حمل میکنند. شکل زیر را ببینید که جزئیات برخی از این فرکانسهای متغیر مرتبط با حالات هیجانی را نشان میدهد.
بنابراین، اگر ما با اندیشیدن به افکار تکراری و احساس کردن هیجانات تکراری، به طور مداوم در حال بازآفرینی گذشته هستیم، در واقع در حال مخابره (broadcasting) مکررِ همان میدان الکترومغناطیسی هستیم — یعنی همان انرژی را با همان پیام به بیرون ارسال میکنیم.
از نظر انرژی و اطلاعات، این بدان معناست که انرژی گذشتهی ما به انتقال همان اطلاعات ادامه میدهد و در نتیجه، همان آینده را تداوم میبخشد. در این حالت، انرژی ما معادل گذشتهی ما میشود. پس تنها راه برای ایجاد تحول در زندگی، تغییر دادن انرژیمان است — یعنی باید آن میدان الکترومغناطیسی را که پیوسته از خود ساطع میکنیم، دگرگون سازیم. به بیانی دیگر، برای آنکه «حالتِ وجودی» خود را تغییر دهیم، باید طرز فکر و احساسمان را عوض کنیم.
اگر این اصل را بپذیریم که «هر جا توجه خود را معطوف کنید، انرژی خود را آنجا قرار میدهید» (مفهومی کلیدی که بیشتر به آن خواهیم پرداخت)، پس در لحظهای که توجه خود را بر یک هیجان آشنا متمرکز میکنید، هم توجه و هم انرژی شما در گذشته قرار میگیرد.
اگر آن هیجانات یا احساسات آشنا به خاطرهای از یک رویداد گذشته گره خورده باشند، توجه و انرژی شما نیز به همان ترتیب در گذشته لنگر میاندازد. در واقع، شما در حال انتقال دادن (siphoning) انرژی خود از لحظه حال به گذشته هستید. به طور مشابه، اگر شروع به فکر کردن به تمام افرادی کنید که باید ببینید، کارهایی که باید تکمیل کنید و مکانهایی که باید در روزمرگی خود بروید، در حال منحرف کردن توجه و انرژی خود به سمت یک آینده قابل پیشبینی و شناختهشده هستید. در شکل زیر می توانید این انحراف انرژی را بهتر ببینید و درک کنید.
تمام انرژیتان با تجربیات گذشته و آشنای شما بر روی آن خط زمانیِ خاص، گره میخورد. در این حالت، انرژی شما صرفاً گذشته را بازتولید میکند و بدنتان نیز ناگزیر از ذهنتان پیروی کرده و به سمت همان رویدادهای تکراری در واقعیتِ همیشگیتان کشیده میشود. وقتی انرژی شما از لحظه حال خارج شده و به گذشته و آینده هدایت میشود، انرژی ناچیزی برای خلق یک تجربه جدید و ناشناخته در یک خط زمانیِ جدید برایتان باقی میماند.
این شکل بالا همچنین نشان میدهد که چگونه انرژی الکترومغناطیسی که شما ساطع میکنید، یک «انطباق ارتعاشی» (هم ارتعاشی) با هر آن چیزی دارد که برای شما شناخته شده است.
فکر کردن به دستگاه قهوهساز، توجه و انرژی شما را به سمت آن معطوف میکند و بدنتان هم به صورت خودکار به دنبال ذهنتان راهی آشپزخانه میشود. اگر سالهاست که این الگو را تکرار میکنید، بدن شما این مسیرها را به راحتی و بدون هیچ تلاشی میپیماید. بدن همیشه به دنبال ذهن حرکت میکند، اما در این «حالت عادتگونه»، همواره ذهن را به سوی چیزهای «آشنا و شناختهشده» دنبال میکند، زیرا توجه شما، و در نتیجه انرژیتان، در آنجا سکونت دارد.
حالا به این فکر کنید: آیا این امکان وجود دارد که بدن شما به جای رفتن به مسیرهای همیشگی، به دنبال ذهنتان وارد یک «قلمرو ناشناخته» شود؟ اگر پاسخ مثبت باشد، میپذیرید که این کار نیازمند یک تغییر بنیادین در نقطه تمرکز و توجه شماست.
این تغییر، متعاقباً انرژی شما را نیز متحول میکند و شما را ملزم میسازد که شیوه فکر کردن و احساس کردن خود را برای مدتی طولانی و ممتد عوض کنید. آنقدر که فرصت برای ظهور و پدیدار شدن یک واقعیت جدید فراهم شود. شاید این ایده عجیب به نظر برسد، اما کاملاً قابل دستیابی است.
همانطور که بدن شما در تمام طول زندگی، ذهنتان را در هر تجربه و موقعیت آشنایی همراهی کرده است، اگر تصمیم بگیرید که توجه و انرژی خود را معطوف به «ناشناختهها» کنید، بدنتان نیز این توانایی را دارد که ذهنتان را تا رسیدن به آن مقصد ناشناخته همراهی کند و یک تجربه جدید را در آینده شما رقم بزند.
آمادهسازی ذهن و بدن برای آیندهای جدید
در حین کاوش در قابلیتهای عمیق وجودمان، مایلم روی یک مفهوم بسیار جذاب تأکید کنم: تمرین ذهنی.
قدرت افکار ما در شکلدهی دوباره به مغز و بدنمان به تنهایی، حیرتانگیز است. به این فکر کنید: زمانی که با تمام توجه روی تصاویر ذهنی خاصی تمرکز میکنید و خود را در مجموعهای از افکار و احساسات تکراری غوطهور میسازید، مغز و بدنتان دیگر تفاوتی بین اتفاقات دنیای بیرون و آنچه در دنیای درونی شما میگذرد، قائل نمیشوند.
اساساً، تخیل روشن شما به تجربهای کاملاً واقعی، همسنگ با یک رویداد خارجی، تبدیل میشود و سیستم بیولوژیکی شما را وادار به تغییر میکند. این یعنی شما میتوانید به معنای واقعی کلمه، مغز و بدن خود را «مهیا» کنید تا یک تجربه فیزیکی را منعکس کند، حتی قبل از آنکه آن اتفاق در واقعیت روی داده باشد.
آنچه شما مکرراً روی آن تمرکز و به صورت ذهنی تمرین میکنید، نه تنها از نظر بیولوژیکی تعریف میکند که به چه کسی تبدیل میشوید، بلکه اساساً آینده شما را نیز شکل میدهد.
چند مدرک بسیار جالب
بگذارید چند مدرک بسیار جالب را با شما در میان بگذارم. در یک تحقیق بنیادین در دانشگاه هاروارد، دو گروه از افراد مبتدی در نوازندگی پیانو شرکت کردند. گروه اول یک تمرین ساده پنج انگشتی را به شکل فیزیکی انجام دادند، اما گروه دوم همان تمرین را فقط در ذهن خود و بدون کوچکترین حرکت انگشتانشان، تمرین کردند. نتیجه حیرتآور بود: اسکنهای مغزی نشان داد که در مغز هر دو گروه، تعداد زیادی «مدار عصبی» جدید در بخش مسئول کنترل حرکت انگشتان شکل گرفته است.
این امر قدرت عظیم خودِ فکر را در نصب «سختافزار عصبی» (neurological hardware) برای آمادهسازی جهت یک تجربه، به اثبات میرساند. مغز آنها به معنای واقعی کلمه برای اقدام آینده «آمادهسازی» (primed) شده بود.
نتایج مشابهی در تحقیقات مربوط به تمرینات عضلانی نیز دیده شد. در مطالعهای پیشرو در کلینیک کلیولند، شرکتکنندگانی که برای ۱۲ هفته، تنها به صورت ذهنی عضله دوسر خود را منقبض میکردند (بدون هیچ حرکت فیزیکی)، متوجه شدند که قدرت این عضله ۱۳.۵ درصد افزایش یافته است. جالبتر اینکه این افزایش قدرت تا سه ماه بعد از پایان تمرین ذهنی نیز باقی ماند.
شاید جالبتوجهترین بخش، مطالعهای در دانشگاه اوهایو باشد. در این پژوهش، مچ دست گروهی از داوطلبان را برای یک ماه گچ گرفتند. نیمی از این افراد، هر روز به «تمرینات تصویرسازی ذهنی» میپرداختند و در ذهن خود، مچ دست بیحرکتشان را خم و راست میکردند. پس از باز کردن گچها، مشخص شد قدرت عضلات گروهی که تمرین ذهنی داشتند، دو برابر گروه کنترل (گروهی که تمرینی انجام نداده بودند) است.
این مطالعات به شکلی قدرتمند نشان میدهند که تمرین ذهنی (mental rehearsal) فراتر از تفکر صِرف است؛ این کار میتواند اساساً مغز و بدن شما را تغییر دهد.
وقتی شما به طور پیوسته رفتارهای دلخواهتان را در ذهن خود تمرین کرده و آگاهانه آنها را بازبینی میکنید، بدن فیزیکیتان شروع به شبیهسازی آن تجربه میکند، حتی اگر در واقعیت رخ نداده باشد. حال اگر این تصویرسازی ذهنی را با یک احساس قوی (مثلاً شدت اراده برای منقبض کردن یک عضله تا جای ممکن) همراه کنید، تجربه بسیار واقعیتر و نتایج آن نیز ملموستر خواهد شد.
بنابراین، وقتی هر روز صبح بیدار میشوید و شروع به تمرین ذهنی روز خود میکنید — به افرادی که خواهید دید، مکانهایی که خواهید رفت و وظایف پیش رو فکر میکنید و سپس لایهای از احساسات شدید مانند رنج، غم یا سرخوردگی را به آن اضافه میکنید، در واقع شما دقیقاً در حال شرطی کردن مغز و بدن خود برای پذیرش همان آینده هستید. این تجربه درونی، اگر به صورت مستمر خلق شود و همانند یک رویداد خارجی، واقعی حس شود، به مرور زمان مسیرهای عصبی و ساختار بیولوژیک شما را از نو شکل میدهد.
از منظر عصبشناسی، زیستشناسی، شیمیایی و حتی ژنتیک، جسم و ذهن شما کاملاً با لحظه ای که در ذهن خود آن را مرور کردهاید، هماهنگ شده است. در نتیجه، وقتی وارد فعالیتهای روزمره میشوید، بدنتان به شکلی طبیعی و اتوماتیک، همراستا با اهداف آگاهانه یا ناخودآگاه شما واکنش نشان میدهد.
اگر سالهاست که الگوهای تکراری را دنبال میکنید، این مدارهای عصبی به راحتی و به سرعت فعال میشوند و باعث میشوند که بدون هیچ تلاشی درگیر رفتارهای همیشگی خود شوید. در واقع شما هر روز نه تنها سیستم بیولوژیک خود را به وسیله ذهنتان آماده و مهیا میکنید، بلکه به صورت فیزیکی هم همان تجربیات را در خودتان تثبیت میکنید و اینگونه ناخواسته، عادت میکنید که طبق عادت رفتار کنید.
ایجاد دگرگونیهای ژنتیکی
در گذشته تصور میکردیم که سرنوشت سلامتی ما در دستان ژنهایمان است و ما صرفاً وارثان منفعلِ بیماریهایی مانند امراض قلبی هستیم. اما علم جدید اپیژنتیک حقیقتی امیدبخشتر را برای ما روشن میکند: عامل ایجاد بیماری خودِ ژن نیست، بلکه محیط است که ژنهای ما را برای بروز سلامتی یا بیماری برنامهریزی میکند. این محیط هم شامل عوامل بیرونی میشود و هم مهمتر از آن، شامل محیط درونی ماست.
منظور از محیط درونی چیست؟
احساسات شما سیگنالهای شیمیایی نیرومندی هستند که از تجربیات شما نشأت میگیرند. هنگامی که به یک وضعیت واکنش نشان میدهید، وضعیت شیمیایی درون بدن شما مانند یک پیام مستقیم برای DNA عمل میکند و به ژنهایتان فرمان میدهد که فعال شوند (یا به اصطلاح، بیانشان را افزایش دهند) یا غیرفعال شوند (یعنی بیانشان را کاهش دهند).
ساختار فیزیکی خودِ ژن عوض نمیشود، بلکه نحوه «بیان» و فعالیت آن تغییر میکند و همین بیان متغیر است که تأثیری عمیق بر سلامتی و زندگی شما دارد. این یعنی حتی اگر شما زمینه ژنتیکی یک بیماری خاص را داشته باشید، تا زمانی که ژنهایتان در حالتِ بیانِ سلامتی باقی بمانند، شما نیز سالم خواهید ماند.
بدن خود را یک دستگاه بسیار پیشرفته فرض کنید که بیوقفه در حال ساخت پروتئین است. تمام سلولهای بدن (به غیر از گلبولهای قرمز) پروتئین میسازند که برای ساختار فیزیکی و کارکردهای فیزیولوژیک شما ضروری است؛ از حرکت ماهیچهها (با پروتئینهای اکتین و میوزین) و انعطافپذیری پوست (با کلاژن و الاستین) گرفته تا دفاع ایمنی بدن (آنتیبادیها) و فرآیند هضم (آنزیمها).
به همین دلیل، بیان پروتئینها در واقع همان بیان زندگی است و ارتباط مستقیمی با سلامتی بدن شما دارد. برای آنکه سلولی بتواند پروتئین بسازد، لازم است که یک ژن «بیان» شود. این فرآیند وقتی اتفاق میافتد که یک سیگنال از محیط به سلول میرسد و پس از دریافت، به DNA فرمان میدهد تا پروتئینی هماهنگ با آن سیگنال بسازد.
حال اگر اطلاعاتی که از محیط میگیرید همیشه یکنواخت و بدون تغییر باشد، بدن نیز پیوسته همان پروتئینهای همیشگی را تولید میکند. این موضوع باعث میشود وضعیت سلامتی شما ثابت بماند و در نهایت به تنظیم نزولی (down-regulation) یا همان فرسایش و تضعیف عملکرد بیان ژنهای سالم منجر شود.
ژنها در پاسخ به محرکهای گوناگون، فعال (up-regulated) یا غیرفعال (down-regulated) میشوند. برای مثال، وقتی کار جدیدی انجام میدهیم یا دانش تازهای میآموزیم، دستهای از ژنها به نام ژنهای وابسته به تجربه را فعال میکنیم. این ژنها برای هدایت سلولهای بنیادی به منظور تمایز پیدا کردن و ترمیم بافتهای آسیبدیده، نقشی حیاتی دارند.
از سوی دیگر، زمانی که حالتهایی مانند استرس شدید، هیجان بالا یا سطوح متفاوتی از آگاهی (مثل حالت رویا) را تجربه میکنیم، ژنهای وابسته به حالت رفتاری را فعال میسازیم. این دسته از ژنها پل ارتباطی بسیار مهمی بین ذهن و جسم ما هستند و به ما اجازه میدهند تا با انجام رفتارهایی چون مدیتیشن، نیایش یا مراسم اجتماعی، بر سلامت فیزیکی خود اثر بگذاریم. شگفتانگیز است که این دگرگونیهای ژنتیکی میتوانند تنها در چند دقیقه اتفاق بیفتند و حتی به نسلهای بعد هم به ارث برسند.
این درک عمیق به این معناست که شما با تغییر آگاهانه احساسات خود، میتوانید به معنای واقعی کلمه، بیان (expression) ژنهایتان را دگرگون کنید. ارسال یک سیگنال شیمیایی جدید به DNA، به ژنهای شما دستور میدهد تا پروتئینهای متفاوتی تولید کنند و در نتیجه واحدهای سازنده (building blocks) جدیدی خلق کنند که میتوانند ساختار و عملکرد بدن شما را اصلاح نمایند.
برای مثال، فرض کنید استرس مزمن باعث فعال شدن ژنهای عامل التهاب و بیماری در سیستم ایمنیتان شده است. شما این قابلیت ذاتی را دارید که ژنهای جدیدی را برای رشد و بازسازی فعال کنید و همزمان آن ژنهای قدیمی و آسیبزا را غیرفعال نمایید. بلافاصله، این ژنهای تغییریافته از نظر اپیژنتیکی، از دستورات جدید پیروی میکنند و شروع به ساخت پروتئینهای تازهای میکنند که بدن شما را در مسیر رشد، ترمیم و شفای عمیق قرار میدهند. این همان اصلِ شرطیکردن دوباره و موفقیتآمیز بدن برای هماهنگی با یک ذهن جدید است.
اما اگر هر روز درگیر احساسات تکراری باشید، بدنتان تصور میکند که دائماً در یک محیط ثابت قرار دارد. این احساسات که به عادت تبدیل شدهاند، شما را به سمت انتخابهای همیشگی سوق میدهند، این انتخابها رفتارهای همیشگی را تکرار میکنند و این رفتارها نیز تجربیات و در نهایت، احساسات همیشگی را به وجود میآورند؛ این یک چرخهی معیوب خودتقویتکننده است.
در نتیجهی این عادات ناخودآگاه و برنامهریزیشده، سلولهای شما پیوسته در معرض یک محیط شیمیایی ثابت (هم در درون و هم در بیرون بدن) قرار میگیرند و به این ترتیب، ژنهای ثابتی به شیوهای ثابت فعال میشوند. این فرآیند، یک نوع سرنوشت ژنتیکی را برایتان رقم میزند، چرا که هیچگونه اطلاعات یا سیگنال جدیدی از محیط دریافت نمیکنید تا تغییری ایجاد شود.
حتی با بهتر شدن شرایط زندگی بیرونیتان، محیط شیمیایی درون بدن شما لزوماً به صورت خودکار تغییر نمیکند. وقتی بدن سالها به یک چرخهی فکری و احساسی مشخص عادت میکند، به آن احساسات معتاد میشود. به همین خاطر، یک تغییر ساده در محیط بیرونی—مثل عوض کردن شغل—نمیتواند این وابستگی احساسی را از بین ببرد؛ درست مثل معتادی که با برنده شدن در لاتاری، وسوسهاش از بین نمیرود.
به محض اینکه جذابیت اولیه تغییر جدید کمرنگ میشود، اغلب افراد به حالت عاطفیِ همیشگی خود برمیگردند، چون بدنشان که به آن ماده شیمیایی آشنا اعتیاد پیدا کرده، فکر میکند هنوز در همان شرایط و تجربهی قبلی است. این یعنی شما عملاً دارید در گذشته زندگی میکنید و تا زمانی که شیمی درونیتان تغییر نکند، نمیتوانید بیان ژنها را برای ساخت پروتئینهای جدید عوض کنید و در نتیجه، جلوی بهبود سلامتی و زندگیتان گرفته میشود. به همین دلیل است که من همواره تأکید میکنم:
برای خلق یک تغییر واقعی و ماندگار، باید یاد بگیرید که فراتر از احساسات خود فکر کنید.
تأثیر احساسات متعالی روی عملکرد سیستم ایمنی
در یک پژوهش بسیار جالبتوجه که در زمستان سال ۲۰۱۶ در کارگاه پیشرفتهمان در شهر تاکومای واشنگتن برگزار کردیم، من به همراه تیمم به بررسی تأثیر «هیجانات و احساسات متعالی» بر «عملکرد سیستم ایمنی» پرداختم.
برای این کار، ما از ۱۱۷ شرکتکننده، یک بار در شروع و یک بار در پایان کارگاه چهار روزه، نمونه بزاق گرفتیم. هدف ما اندازهگیری سطح ایمونوگلوبولین اِی (IgA) بود که یک پروتئین شاخص و کلیدی برای نشان دادن قدرت سیستم ایمنی بدن محسوب میشود. ایمونوگلوبولین A یک ماده شیمیایی دفاعی بسیار قوی است که بیوقفه با عوامل بیماریزای مهاجم در بدن میجنگد و فعالسازی آن، تأثیری بسیار بیشتر از هر نوع تقویتکننده ایمنی بیرونی دارد. استرس شدید، سطح IgA را پایین آورده و در نتیجه، کارایی سیستم ایمنی را مختل میکند.
در این کارگاه، ما از شرکتکنندگان خواستیم که سه مرتبه در روز، هر بار برای حدود ده دقیقه، خود را در یک حالت عاطفی تعالیبخش (مانند حس عشق، شادی، الهام یا شکرگزاری) قرار دهند. سوال ما این بود که آیا شرکتکنندگان صرفاً با تغییر دادنِ حالت احساسی خود میتوانند عملکرد ژنهای تولیدکننده آنتیبادی IgA را افزایش دهند؟ نتایج حیرتآور بود:
سطح IgA به طور میانگین ۴۹.۵ درصد بالا رفت و در برخی افراد حتی از ۱۰۰ میلیگرم بر دسیلیتر هم گذشت (در حالی که میزان نرمال آن بین ۳۷ تا ۸۷ است).
این تغییرات اپیژنتیکی چشمگیر و قابل اندازهگیری، بدون هیچ دگرگونی خاصی در شرایط محیطی زندگی این افراد اتفاق افتاد. فقط با تمرین آگاهانه برای ایجاد احساسات مثبت و متعالی طی چند روز، بدن آنها کمکم اینطور درک کرد که در محیطی جدید قرار گرفته است؛ این درک جدید، باعث فعال شدن ژنهای جدید و تغییر در بیان ژنهایشان شد، که بهطور خاص بر تولید پروتئینهای سیستم ایمنی تأثیر گذاشت.
این تحقیق به روشنی ثابت میکند که شما برای شفا یافتن، شاید نیازی به مواد یا درمانهای بیرونی نداشته باشید. شما این توانایی را در درون خود دارید که عملکرد ژنهای کلیدی مثل IgA را در عرض چند روز تقویت کنید. کاری به سادگیِ ایجاد و تمرکز بر یک حس عمیق شادی، عشق، الهام یا قدردانی، تنها برای پنج تا ده دقیقه در روز. همین امر ساده قادر است دگرگونیهای اپیژنتیک عمیقی در سلامتی و جسم شما به وجود آورد.
انرژی به جایی میرود که توجه میرود
هرجا توجه شما باشد، انرژیتان نیز به همان سمت جریان مییابد. شروع روزتان را در نظر بگیرید: اگر از همان ابتدا حواستان به آدمهایی که قرار است ببینید، جاهایی که میخواهید بروید، وسایلی که دارید و کارهایی که باید در این دنیای سهبعدی انجام دهید پرت شود، انرژیتان تکهتکه یا تجزیه خواهد شد.
همانطور که در شکل زیر می بینید، عملاً تمام انرژی خلاق شما در حال هدر رفتن است؛ چرا که انبوهی از عوامل بیرونی توجه شما را به سمت خود میکشند: موبایل، لپتاپ، وضعیت مالی، خانه، شغل، روابط و حتی مشکلات سلامتیتان.
این وضعیت پراکندگی (fragmented state) یک سوال حیاتی را مطرح میکند:
چه مقدار انرژی حیاتی در دنیای درونی افکار و احساساتتان برای شما باقی می ماند تا بتوانید واقعاً یک واقعیت جدید خلق کنید؟
هر کدام از این افراد یا اشیاء بیرونی که این همه توجهتان را به خود جلب میکنند، یک «موضوع شناختهشده» در زندگی شما هستند؛ که در مغزتان تجربه شده و به صورت نورولوژیکی نقشهبرداری شدهاند. از آنجا که این موارد در شبکههای عصبی شما اصطلاحاً سیمکشی شدهاند، شما ناگزیر هستید که آنها را بر اساس دیدگاه گذشته درک و تجربه کنید.
هر چقدر بیشتر با این مواردِ شناختهشده سر و کار داشته باشید، مدارهای عصبی مربوط به آنها نیز خودکارتر و پربارتر میشوند. این همان فرآیندی است که در آن، تکرار یک تجربه، مسیرهای عصبی را اصلاح و تقویت میکند و به این شکل، تجربه عملاً باعث غنیتر شدن مغز میشود.
شما شبکههای نورولوژیکی (neurological networks) مشخصی برای رئیستان، پول، شریک زندگی، فرزندان، وضعیت مالی، خانه و تمام داراییهای مادی خود توسعه می دهید، زیرا شما به طور مداوم آنها را تجربه کردهاید.
وقتی توجه و به تبع آن، انرژی شما، پیوسته بین چیزها، آدمها، مشکلات و مسائل دنیای بیرون پخش میشود، دیگر هیچ ذخیرهی انرژی برای دنیای درون، یعنی افکار و احساساتتان، باقی نمیماند. بدون این انرژی درونی، شما توانایی خلق هیچ پدیده واقعاً جدیدی را نخواهید داشت. چرا که این افکار و احساسات شما هستند که واقعیت شخصی شما را میسازند.
پس، اگر فکر و احساس شما دقیقاً برابر با چیزهایی باشد که از قبل میشناسید (یعنی گذشتهی شناختهشدهتان)، در واقع شما مدام در حال بازآفرینی همان زندگی تکراری هستید. در این حالت، دیگر این شخصیت شما نیست که واقعیت بیرونیتان را میسازد؛ بلکه برعکس، این محیط بیرونی است که کنترل افکار و احساسات شما را به دست میگیرد و عملاً شخصیت شما را قالبریزی میکند. به این ترتیب، یک انطباق بیولوژیکی بین دنیای درون شما و واقعیت بیرونیِ گذشته تان شکل میگیرد. در واقع شما با ثابت نگه داشتن توجه و انرژی خود، زندگیتان را دائماً در همان حالت قبل حفظ میکنید.
از این گذشته، اگر افکار و احساسات شما امضای الکترومغناطیسی میفرستند که تمام جنبههای زندگیتان را تحت تأثیر قرار میدهد، پس پراکندگی و عدم تمرکز توجه نیز باعث میشود که شما دائماً همان سیگنال انرژی قبلی را ارسال کنید و در نتیجه، از هر تغییر واقعی در زندگیتان جلوگیری شود.
علاوه بر این، وقتی تمام توجه و انرژی خود را معطوف به دنیای بیرون میکنید و پیوسته به شرایط تکراری، واکنشهای تکراری نشان میدهید (وضعیتی که معمولاً به استرس مزمن و در نتیجه، تحریک و آمادهباش دائمی مغز میانجامد)، دنیای درونتان تعادل خود را از دست میدهد و عملکرد مغزتان مختل و ناکارآمد میشود. این وضعیت، قدرت شما را برای خلق کردن هر چیزی به شکل چشمگیری تضعیف میکند. در این حالت، شما از آفریننده زندگی خود، به قربانی شرایط زندگی خود تبدیل میشوید.
ادامه دارد…




