هنر رها کردن
هنگامی که تصمیم گرفتم اجاق هیزمی خانه ی خود را عوض کنم، متوجه شدم که باید دودکش را هم تغییر دهم. کارگری برای انجام این کار استخدام کردم. قرار شد که خودم هم به او کمک کنم. آن مرد از بالای پشت بام فریاد کشید: «انبردست را بینداز بالا.»
او روی لبه باریک دودکش قدیمی و آجری ایستاده بود که حدود ده متر با زمین فاصله داشت. اگر دست خود را برای گرفتن انبردست بیش از اندازه دراز می کرد و تعادلش به هم می خورد، روی سنگلاخ می افتاد. گفتم: «بگذار آن را بالا بیاورم.»
گویا فکرم را خواند و باز هم فریاد کشید: «بینداز بالا، من یک کارگر حرفه ای هستم. زیاد دستم را دراز نمی کنم.» نفسم را نگه داشتم و انبردست را پرتاب کردم. انبردست، چرخی در هوا زد و به سوی او رفت. پای آن مرد تکان نخورد، کمرش حرکتی نکرد و سینه، شانه و سرش ثابت ماندند. فقط دست چپ او حرکت کرد. پرتابم خوب بود و انبردست در مشتش جا گرفت. با لبخند گفت: «قشنگ انداختی!»
می دانستم که اگر انبردست دورتر از دسترس او بود، می گذاشت که به زمین بیفتد. حتی اگر از نوک انگشتان می گذشت، باز هم آن را رها می کرد.
ابزارهای گوناگون مانند پیچ گوشتی، قسمتی از مته و دو انبردست دیگر را بالا فرستادم. برخی از آنها افتادند و بعضی ها را گرفت. بستگی به این داشت که پرتاب من چقدر خوب بود، نه آنکه او چقدر می توانست دست خود را دراز کند یا خم شود. آن مرد فقط تا آنجایی که دستش می رسید تلاش می کرد، نه بیشتر. وظیفه من این بود که ابزار را در حیطه ی دسترسی او به بالا پرتاب کنم. اگر کارم را درست انجام می دادم، او آن را می گرفت، وگرنه وسیله می افتاد.
نتیجه گیری:
شما برای به دست آوردن امنیت و توجه چقدر دست خود را دراز می کنید؟ چندین بار درد ناامیدی و رنج حاصل از به دست نیاوردن آنچه را به شدت می خواهید یا پیش آمدن رویدادهایی را که اصلاً نمی خواهید، تجربه می کنید؟ هر انتظار، دست دراز کردنی بیش از حد است.
هر سقوط، یک درس است. سرانجام، هنر رها کردن چیزهای خارج از کنترل و دسترس خود را می آموزید؛ حتی اگر آنها بسیار جذاب یا مهم به نظر برسند. حتی اگر چیزی باشد که به شدت به آن نیاز دارید. حتی اگر چیزی باشد که آرزویش را دارید. حتی اگر چیزی باشد که فکر می کنید بدون آن زنده نخواهید بود.